🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲
🔶قسمت پنجاه وششم
🔶 #شفای_فرزند
سالها از دوران دفاع مقدس گذشت . سال ۱۳۹۳ من در یکی از مراکز دینی، کار آهنگری انجام می دادم . بار آهن خواسته بودم . راننده نیسان آمد و گفت :بار را کجا خالی کنم؟بعد از تخلیه بار به سراغ من آمد تا پولش را دریافت کند .
وارد اتاق کار من شد ،لیوان آب را برداشت تا از کلمن آب بردارد . نگاهش به عکس آقا #ابراهیم روی دیوار افتاد . همینطور که لیوان دستش بود خیره شد به عکس و گفت : خدا تو رو رحمت کنه آقا #ابراهیم داشتم فاکتور را نگاه می کردم، سرم را بالا آوردم و با تعجب گفتم :با آقا #ابراهیم جبهه بودی ؟ گفت: نه
گفتم بچه محلشون بودی؟
پاسخش دوباره منفی بود گفتم :از کجا می شناسیش؟ نفسی کشید و گفت :ماجراش طولانی وباورش سخته بگذریم .
من خودم رو در تمام مراحل زندگی مدیون آقا #ابراهیم می دونستم،
جلو آمدم وگفتم :جالب شد بگو چی شده ؟
راننده که اشتیاق من را شنید گفت :من ساکن ورامین هستم ، حدود پانزده سال پیش وانت داشتم وبار می بردم.
یه بار زده بودم برای خیابان ۱۷ شهریور تهران آمدم خانه . دختر کوچک من با چند بچه دیگر ، بیرون از خانه مشغول بازی بودند . من وارد اتاق شده و گرم صحبت بودم . چند دقیقه بعد همینطور که صحبت می کردم، یکباره صدای جیغ همسایه را شنیدم. از خانه پریدم بیرون.
دخترم رفته بود کنار استخر کشاورزی که در زمین مجاور قرار داشت او افتاده بود داخل آب تا بزرگتر ها خبر دار شوند ،مقداری از آب کثیف استخر را خورده بود و.....
خانم من دوید وچادرش را سر کرد وسریع دخترم را به بیمارستان بردیم . حال دخترم اصلا خوب نبود دکتر اوژانس بلافاصله او را معاینه کرد. از ریه اش هم عکس گرفتند.
دکتر چند دقیقه بعد من را صدا زد و گفت :ما تلاش خودمان را انجام می دهیم اما..... آب های آلوده داخل ریه این دختر شده وبعید است این مشکل حل شود . خیلی حالم گرفته بود . خانم من با ناراحتی در کنار تخت دخترم نشسته بود . خبر نداشت چه اتفاقی افتاده . من هم چیزی نگفتم ودلداری اش دادم.بار مشتری هنوز توی وانت بود . من رفتم این بار را تحویل بدم تو هم دعا کن.
راه افتادم اما حسابی نا امید بودم. در خیابان ۱۷ شهریور تهران و در حوالی پل اتوبان محلاتی بار را تحویل دادم.
همینطور که مشغول تخلیه بار بودم نگاهم به چهره یک شهید افتاد که روی دیوار ترسیم شده بود .چهره جذاب و ملکوتی داشت . جلو رفتم وبه تصویر شهید خیره شدم . گفتم :من یقین دارم که شما از اولیاءالله هستید . یقین دارم که شما پیش خدا مقام دارید . از شما می خواهم که برای دخترم دعا کنی واز خدا بخواهی او را به ما برگرداند. اینها را گفتم وبرگشتم. نام شهید را از پایین عکس خواندم . #شهید_ابراهیم_هادی
آن شب را با همسرم در بیمارستان بودیم . شب سختی بود . همه پزشکان قطع امید کرده بودند . من هم در نماز خانه منتظر فرجی در کار دخترم بودم.
نزدیک سحر برای لحظاتی خوابم برد . دیدم که جوانی خوش سیما وارد شد و به من اشاره کرد و گفت دختر شما حالش خوب شد برو پیش دخترت.
این را گفت و رفت یکباره از خواب پریدم . دویدم سمت بخش مراقبت های ویژه. همه در تکاپو بودند . دخترم به هوش آمده بود دخترم گریه 😭می کرد وپرستار ها در کنارش بودند
دکتر بخش آمد و.....
خلاصه بگویم دوباره از ریه هایش عکس گرفتند . پزشکان می گفتند که آب داخل ریه جذب بدن شده واز بین رفته ! اما من می دانستم چه اتفاقی افتاده آن جوانی که در خواب دیدم ،همان #ابراهیم_هادی بود . فقط چهره اش نورانی تر بود و شلوار کُردی پایش بود .
صحبتهای راننده که به اینجا رسید گفتم:دخترت الان چیکار می کنه؟ گفت:دانشجوی رشته مهندسی است . تمام خانه ما پر از تصاویر این شهید است . ما ارادت خاصی به این شهید داریم. کتابش را هم دخترم تهیه کرد وبارها خواندیم. با نگاهی پر از تعجب گفتم :باور این حرفها سخته . قبول داری؟! راننده گفت: اتفاقا ۱۵ سال پیش عکسهای ریه دخترم را نگه داشته ام. عکس اول نشان می دهد که ریه او پر آب است وعکس بعدی اثری از آب در ریه نیست.
👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂