🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت بیست ویکم
🔶 #شناسایی
زمستان سال 1366 بود. دورههای سخت آموزشی را پشت سر گذاشتیم. آن ایام من جانشین سید در گروهان سلمان بودم. در آخرین روزهای سال قرار شد کلیه نیروها به منطقه کردستان اعزام شوند.
قرار بود در منطقه سلیمانیه عراق عملیات دیگری انجام شود. نیروهای
شناسایی قرارگاه، معبر عبور نیروهای ما را مشخص کرده بودند.برای آخرین شناسایی به همراه دیگر فرماندهان گردان راهی منطقه عملیاتی شدیم. ما باید کاملًا به مسیر حرکت و مانور گردان مسلط ميشدیم.از منطقه دزلی حرکت خود را شروع کردیم. هوا بسیار سرد بود. در تاریکی شب، سرمای هوا را بیشتر حس ميکردیم. با عبور از رودخانه، کار عبور ما سخت تر شد. سرما تا درون بدن ما نفوذ کرده بود.
بعد از حدود هشت ساعت پیاده روی به محل شروع شناسايی رسیدیم. بیشتر
ناراحت این بودیم که چطور در شب عملیات نیروها را به این نقطه برسانيم. و تازه بعد از خستگی و شرایط نامساعد منطقه، عملیات را شروع کنیم.
کار شناسایی ما با وجود سختیهای بسیار نزدیک دو روز طول كشيد.
مسیر عبور نیروها و محل عملیات هر گردان مشخص شد. ما باید طی عملیات بعد از نفوذ به منطقه دشمن، به سه راه خرمال ميرسیدیم. آن منطقه هم شناسایی شد.
در مسیر برگشت یکی از نیروهای همراه ما به روی مین رفت. صدای انفجار
سکوت شب را شکست. چند دقیقه ای سکوت کردیم. هیچ حرکتی انجام
ندادیم. عراقیها هم فکر کردند که انفجار در اثر برخورد اشیاء با مین بوده!
سرما توان حرکت ما را گرفته بود. سید علی دوامی، معاون گردان مسلم، که مجروح هم شده بود، همان جا نشست!
گفت: شما بروید. من دیگر توان حرکت ندارم. ميدانستم اگر کمی در همین حال بماند، از سرما یخ ميزند. هرچه تلاش کردم که او را برای ادامه حرکت راضی کنم بی فایده بود.
خوابش برده بود. ميدانستم این خواب مساوی مرگ است. در همین حال مجتبی به سرعت به طرف ما آمد. سید علی را روی دوش گذاشت و حرکت کرد.
مسیر ما طولانی بود. اما اگر سید علی را رها ميکردیم حتمًا از سرما یخ ميزد.
سید مجتبی در مسیر طولانی عبور از کوهستان جدای از سختی راه، سید علی را هم بر دوش گرفته بود و با او حرف ميزد. تلاش ميکرد تا خوابش نبرد. به
هر حال بعد از مدتی طولانی به نیروهای خودی رسیدیم و سيد علی نجات پيدا
كرد.
👉 @mtnsr2
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴