eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
66 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ ۲ 🔶قسمت سی ودوم 🔶 سال ۱۳۶۰را در یگان تکاور ارتش مشغول بودم. بنده مسئولیت تامین مهمات تیپ ۵۸ذوالفقار ارتش را بر عهده داشتم تیپ تکاور ذو الفقار ،یکی از یگانهای نمونه وعملیاتی ارتش بود این یگان شهدای بسیاری را تقدیم کرد رزمندگان این تیپ روحیه بسیجی داشتند در بیشتر عملیات ها دوشادوش رزمندگان سپاه وبسیج حضور داشتند در بسیجی بودن این یگان همین بس که در زمان اعزام نیروهای ایرانی به سوریه ولبنان سه گردان از سپاه محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسه گردان از ارتش انتخاب شد که گردانهای ارتش همگی از تیپ ۵۸ذوالفقار بودند . اما اینکه چرا رزمندگان وفرماندهان این تیپ ، خصوصا در سالهای ابتدایی جنگ شجاعت داشتند به عوامل مختلف بر می گشت ، شاید یکی از این عوامل ،همراهی دلاوری به نام هادی با رزمندگان این تیپ در عملیاتها بود در سال ۱۳۶۰به خاطر مسئولیتی که داشتم هر روز بین شهرهای گیلان غرب واسلام آباد در تردد بودم یگان ذو الفقار در گیلان غرب مستقر بود من خاطرات آن روزهای خودم را در همان ایام مکتوب کردم . برای همین بادقت بیان میکنم درست در روز اول مهر ۱۳۶۰ ،وقتی از شهر گیلان غرب بیرون آمدم در جایی که معروف بود به چشمه سراب ، جمعیت نسبتا زیادی را دیدم که تجمع کرده اند پیاده شدم وبه سمت آن جمع رفتم . چشمه سراب محلی بود که رزمندگان برای شنا وآب تنی به آنجا می رفتند جلو که رفتم متوجه شدم گروهی مشغول ورزش باستانی هستند وبقیه در حال تماشای آنها . یک جوان در کنار گود مشغول ضرب گرفتن بود وبا صدای رسایش اشعار زیبایی می خواند همه جمع شده بودند واز ورزش کردن آنها لذت میبردند به یک نفر از دوستانم گفتم این جوان کیه چه صدای قشنگی داره؟ باتعجب گفت نمیشناسیش ؟ این هادی بچه تهران ودلاور منطقه غرب کشوره اولین برخورد من با بعد از سالها هنوز در ذهن من مانده بعد از آن خیلی دوست داشتم بار دیگر او را ببینم چند روز بعد برای کاری به مقر بچهای سپاه در گیلان غرب رفتم گفتم میتونم آقای هادی رو ببینم. بچه های سپاه من را می شناختند گفتند با نیدوهای گروه چریکی اندرزگو رفتند سمت بازی دراز احتمال داره عملیات نفوذی انجام بدهند من که عجیب مشتاق دیدن این جوان شده بودم رفتم به سمت بازی دراز . در جایی به نام چمامام حسن علیه السلام متوجه حضور نیروهای سپاه شدم توقف کردم وجلو رفتم اولین کسی که از آن جمع به سمت من آمد خود بود سلام واحوالپرسی کرد من را در آغوش گرفت گویی سالهاست من را میشناسد بعد از کمی حال واحوال گفتم قصد من این بود که شما را زیارت کنم اگر کاری از دستم بر می آید در خدمتم بعد از آن چندین بار دیگر در گیلان غرب او را دیدم هر بار به گرمی از من استقبال میکرد وحسابی تحویل میگرفت 🌷ادامه دارد..... 👉 @mtnsr2 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #شهید_ابراهیم_هادی 🔶ادامه قسمت سی ودوم 🔶 #شیاکوه 👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ ۲ 🔶ادامه قسمت سی ودوم 🔶 تا اینکه خبر رسید عملیات مطلع الفجر در راه است دیگر خواب وخوراک نداشتم سنگر ها وانبارهای مهمات را باید به خط نزدیک میکردیم عملیات مطلع الفجر در ۲۰ آذر شروع شد ودر طی دو روز به بیشتر اهداف خود دست یافت دشمن از شهر های مرزی دور شد ما فقط در منطقه بازی دراز وشیاکو به تمام اهداف خود نرسیدیم بازی دراز بحث مفصلی دارد . اما شیاکو ارتفاعاتی است نزدیک گیلان غرب که از بلند ترین نقطه آن کل منطقه در دید است . شیاکو برای عراق اهمیت ویژه ای داشت لذا در طی عملیات بیشترین مقاومت را در شیاکو شاهد بودیم .نیروهای زبده سپاه وفرماندهانی مثل جمال تاجیک در این منطقه به شهادت رسیدند اما شیاکو کامل فتح نشد بعد عملیات گردانهای سوم وچهارم تیپ ذوالفقار در شیاکو واطراف آن مستقر شدند . پانزده بهمن بود که دو گردان از نیروهای شیراز با بچه های ذوالفقار جابه جا شدند وگردانهای سه و چهار به عقب آمدند وآماده مرخصی شدند همان شب که دشمن متوجه جابه جایی نیروهای ماشدند به خط ما حمله کردند☄ وتاصبح آتش ریختند🔥 صبح بود که تعدادی از فرماندهان وسربازان آن دو گردان به عقب آمدند من که هنوز در منطقه بودم پرسیدم چه خبر شده ؟گفتند شیاکو سقوط کرد وتمام نیروهای ما از بین رفتند و....با فرماندهان آنها به سمت مقر تیپ ذوالفقار رفتیم وآنها برای فرمانده تیپ توضیح دادند که هنوز در سنگر مستقر نشده بودیم که مورد حمله قرار گرفتیم و..... از چادر فرمانده تیپ بیرون آمدم در این فکر بودم که برای آزادی شیاکو چه خون ها ریخته شد وحالا چقدر راحت.... خوب یادم هست که سرگرد جعفری فرمانده گردان چهارم چقدر ناراحت بود می گفت ای کاش جابه جا نمی شدیم . سرگرد تخمه چی فرمانده گردان سوم آنجا بود و نمیدانست چه کار باید بکند ... از دور دو دستگاه موتور سیکلت سمت ما آمدند با دیدن اولین راننده خوشحال شدم جلو رفتم خودش بود دوست صمیمی من . چهار نفر از موتور ها پیاده شدند وبه سمت چادر فرماندهی تیپ آمدند . با اینکه عصبانی بود اما با لبخندی😊 بر لب با من دست وروبوسی کرد بعد پرسید سرهنگ هست ؟ گفتم بله بفرمایید . وارد شدند وشروع به صحبت کردند آنها دلایلی آوردند که همین امشب باید به شیاکو حمله کنیم اگر این کار را نکنیم دشمن با ایجاد موانع اجازه عملیات را به ما نمیدهد . سرهنگ گفت این در محدوده اختیارات من نیست باید.... حرفش را قطع کرد و گفت سرهنگ اگر شما نمیتوانید ما اقدام کنیم ؟سرهنگ نگاهی به کرد و گفت : نه عزیزم ، ما در کنار شما هستیم اما اجازه بدهید درست تصمیم بگیریم من تا یک ساعت دیگه به شما خبر میدهم . ودوستانش در محوطه قرار گاه تیپ در زیر درختی نشستند تا سرهنگ به آنها خبر دهد من هم به سراغ آنها رفتم وکمی صحبت کردیم حدس میزدم افرادی که همراه آمدند از فرماندهان سپاه باشند چون اطلاعات خوبی از منطقه داشتند . آنها را به من معرفی کرد ساعتی بعد سراغ سراغ سرهنگ رفتم تا خبر بگیرم . سرهنگ پرسید این جوان که گفت ما خودمان اقدام میکنیم را میشناسی؟ قبل از اینکه چیزی بگویم سرهنگ خودش گفت او معروف شده به یل بازی دراز بعد ادامه داد این جوان من وشما رو میزاره رو کولش و میره بازی دراز وبرمیگرده خیلی کارش درسته سرهنگ سرش را به علامت تایید تکان داد وگفت مرخصی نیرو ها را لغو کنید امشب عملیات داریم 👉 @mtnsr2 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂