🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت هفتاد هشتم
🔶 #نامه_به_پدر
بابا مجتبي سلام.
اميدوارم خوب باشی.
حال من خوب است و شايد بهتر از هميشه. راستی حتمًا ميدانی كه از نوشتن اولين نامه ام برايت حدود يك سال ميگذرد و در اين يك سال اتفاق بسيار مهمی برای من افتاده است.
بگذار خيلی زود بگويم و بيش از اين منتظرت نگذارم. بابا جون من به سن
تكليف رسيدم و بعد از اين بايد مثل همه بچه های خوب بعضی از كارها را انجام دهم.
بابا مجتبی در نامه قبلی از مهربانی تو و خدا برايت نوشته بودم و گفته بودم
ميخواهم نامه ای برای او بنويسم. بعدها فكر كردم كه اگر بخواهم برای خدا
نامه بنويسم، حتمًا بايد بعد از مدتی منتظر جوابش باشم و اين انتظار كشيدن كمی برايم سخت بود.
ّاز روزی كه در مدرسه برايمان جشن تكليف گرفتند، تصميم گرفتم هر روز هنگام خواندن نماز يك جوری با خدا حرف بزنم كه انگار دارم برايش
نامه مينويسم.
خانم معلم ما ميگفت كه به اين كار ميگويند: حضور قلب.
يعنی با قلب خود با خدا حرف زدن و من بعد از آن روز هميشه احساس خوبی دارم و از اين بابت خيلی خوشحالم.
حتمًا تعجب ميكنی بابا! زهرا كوچولو و اين حرفها! اما تعجب نکن
زهرای تو ديگر بزرگ شده.
راستي بابا داشت يادم ميرفت. از حضرت رقيه سلام الله چه خبر؟ حتمًا او را
ميبينی.
آخه مادر از او و علاقه تو به نازدانه امام حسين علیه السلام زياد برايم حرف ميزند.
راستش را بگو، با ديدن او به ياد من نمی افتی؟ حتمًا به او ميگويی من هم
دختری دارم كه خيلی بامزه است.
ّنميدانم كه آيا باباجون من هر وقت دوستانت را ميبينم به يادتو ميافتم،
آنها هر وقت مرا ميبينند به ياد حضرت رقيه سلام الله می افتند؟
خوب ديگر بايد بروم، صدای اذان ميآيد، از اين به بعد با خدا حرف زدن
چه كيفی دارد!
خداحافظ ـ دخترت سيده زهرا
👉 @mtnsr2
🌴🌾🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴