🍃 #فدایی_رهبر ۲
به او زنگ زدم و پرسيدم: فلان ساعت جلوي درب دانشگاه چه خبر بود؟
ايشان هم گفت: دقيقاً در همين ساعت كه ميگويي پلاكارد بزرگ تصوير
حضرت آقا را پاره كردند و شروع كردند به جسارت كردن به مقام معظم
رهبري!
لباس پلنگي بسيار زيبا و نو پوشيده بود. موتورش را تميز كرده بود. گفتم:
هادي جان كجا؟ ميخواي بري عمليات!؟
يكي ديگه از بچه ها گفت: اين لباس كماندويي رو از كجا آوردي؟ نكنه
خبرايي هست و ما نميدونيم!؟
خنديد و گفت: امروز مي خوان جلوي دانشگاه تجمع كنند. بچه هاي بسيج
آماده باش هستند. ما هم بايد از طريق بسيج كار كنيم. اين وظيفه است.
گفتم: مگه نمي خواي بري سر كار. با اين كارهايي كه تو ميكني صاحبكار حتماً اخراجت ميكنه.
لبخندي زد و گفت: كار رو براي وقتي مي خوايم كه تو كشور ما امنيت باشه و كسي در مقابل نظام قرار نگيره. بعد به من گفت: برو سريع حاضر شو كه داره دير ميشه.
ّ
رفتيم به سمت ميدان انقلاب. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهيزات منتظر دستور باشيم.
در طي مسير يكباره به مقابل درب دانشگاه رسيديم. درست در همان
موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد.
هادي وقتي اين صحنه را مشاهده كرد ديگر نتوانست تحمل كند! به من
گفت: همينجا بمون... سريع پياده شد و دويد به سمت درب اصلي دانشگاه.
من همينطور داد ميزدم: هادي برگرد، تو تنهايي ميخواي چي كار کنی ؟ هادی.... هادی......
👉 @mtnsr2
🍃 #فدایی_رهبر ۳
اما انگار حرفهاي من را نمي شنيد. چشمانش را اشك گرفته بود. به اعتقادات او جسارت مي شد و نميتوانست تحمل كند.
همينطور كه هادي به سمت درب دانشگاه ميدويد يكباره آماج سنگها قرار گرفت.
من از دور او را نگاه ميكردم. مي دانستم كه هادي بدن ورزيده اي دارد و
از هيچ چيزي هم نميترسد. اما آنجا شرايط بسيار پيچيده بود.
همين كه به درب دانشگاه نزديك شد يك پاره آجر محكم به صورت
هادي و زير چشم او اصابت كرد.
من ديدم كه هادي يكدفعه سر جاي خودش ايستاد. مي خواست حركت
كند اما نتوانست!
خواست برگردد اما روي زمين افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخيد
و باز روي زمين افتاد.
از شدت ضربه اي كه به صورتش خورد، نميتوانست روي پا بايستد. سريع
به سمت او دويدم. هر طور بود در زير باراني از سنگ و چوب هادي را به
عقب آوردم.
خيلي درد مي كشيد، اما ناله نميكرد. زخم بزرگي روي صورتش ايجاد
شده و همه صورت و لباسش غرق خون بود.
هادي چنان دردي داشت كه با آن همه صبر، باز به خود مي پيچيد و در
حال بي هوش شدن بود.
سريع او را به بيمارستان منتقل کرديم.
چند روزي در يكي از بيمارستانهاي خصوصي تهران بستري بود. آنجا
حرفي از فتنه و اتفاقي كه برايش افتاده نزد.
آن ضربه آنقدر محکم بود که بخشهايي از صورت هادي چندين روز بي حس بود.
شدت اين ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت، وقتي
هادي لبخند ميزد، جاي اين زخم بر صورت او قابل مشاهده بود.
بعد از مرخص شدن از بيمارستان، چند روزي صورتش بسته بود. به خانه
هم نرفت و در پايگاه بسيج مي خوابيد، تا خانواده نگران نشوند. اما هر روز
تماس مي گرفت تا آنها نگران سلامتي اش نباشند.
بعدها رفقا پيگيري كردند و گفتند: بيا هزينه درمان خودت را بگير، اما
هادي كه همه هزينه ها را از خودش داده بود لبخندي زد و پيگيري نكرد.
حتي يكي از دوستان گفت: من پيگيري ميكنم و به خاطر اين ماجرا و
بستري شدن هادي، برايش درصد جانبازي ميگيرم.
هادي جواب او را هم با لبخندي بر لب داد!
هادي هيچ وقت از فعاليتهاي خودش در ايام فتنه حرفي نزد، اما همه
دوستان مي دانستند كه او به تنهايي مانند يك اكيپ نظامي عمل ميكرد.
👉 @mtnsr2
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
narimani-poshte-pat-ab-mirizam.mp3
5.47M
⭕️ #نوای_شهدایی
🌷پشت پات آب میریزم دل بی تاب میریزم
🌷دست حق پشت و پنات
🌷دوباره خبر رسید
🌷که یه لاله پرکشید
🌷کوچه مشکی شد برات
👉 @mtnsr2
🌷پشت پات آب میریزم دل بی تاب میریزم
🌷دست حق پشت و پنات
🌷دوباره خبر رسید
🌷که یه لاله پرکشید
🌷کوچه مشکی شد برات
🌷عکس تو میره
🌷کوچه به کوچه
🌷توی بام خونه ها
🌷تو یه یاقوتی
🌷توی تابوتی
🌷میری روی شونه ها
🌷لحظه ی وداع
🌷با چشم پر اشک کنار تو میشینم
🌷آه ای مهربون
🌷باره آخره دارم تو رو میبینم
✨لبیک حسین
☘لبیک حسین حسین عزیزه زهرا.........
👉 @mtnsr2
⭕️تفاوت مطالبات به حق مردمی و اغتشاش گران❗️
✨تفاوت این دو خیزش در شعارشان است
گروهی مطالباتشان گرانی و وضع نابسامان اقتصادی است
عقل حکم میکند شعارشان این باشد
👈آمریکا و اختلاس رو رها کن فکری به حال ما کن
عده ای هم از دم نیتشان بر هم زدن نظم عمومی و آشوب و نا امنی است والا آتش زدن پرچم کشور و سطل ذباله برای رفع مشکل اقتصادی مطالبه نا معقولی به نظر می رسد شعار این جمع هم قاعدتا اینگونه است
👈سوریه رو رها کن فکری به حال ما کن
✨یعنی همه چیز مثل روز روشن است نیاز به توضیح و برسی نیست
برهم زننده امنیت خواستار نا امنی در سطح گسترده است و خواستار تضعیف نقطه قوت
❗️رها کردن سوریه یعنی قوت گرفتن داعش
❗️قوت گرفتن داعش یعنی رسیدن آنها به مرزهای کشور
❗️رسیدن داعش به مرزهای کشور یعنی برابر با نا امنی داخلی
❗️یعنی خودمون متوجه هستیم چه می کنیم آتش که گُر بگیرد تر و خشک سوا نمی کند
با نا امنی کشور تجزیه طلب ها بیکار نخواهند نشست.
بل وشویی شود که کشور های نا امن همسایه انگشت به دهان بمانند
♻️نتیجه:
نا امنی در کل منطقه......
و امنیت کامل در #اسراییل ....
❓آیا چنین تحلیلی مشکل است ؟
❓آیا میدانید سوریه به همین ترتیب نا امن شد ؟
❓آیا تصور اینکه در نا امنی برای کودکان و ناموس و....... هیچ حاشیه امنیتی وجود ندارد مشکل است؟
❓#افلا_تعقلون؟
👉 @mtnsr2
⭕️زبانحالی براى همسران شهدا.....
🌷روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
🌷دمنوش #خاطرات تو را دم گذاشتم
🌷شد آخرین #لباس تنت، دستمال اشک
🌷این #روضه را برای محرّم گذاشتم
🌷گفتی که #صبر پیشه کن ای #باغ_مریمم
🌷هر روز ختم سورهی #مریم گذاشتم
🌷هر بار روی #خون تو قیمت گذاشتند
🌷غمهای تازهای به روی #غم گذاشتم
🌷 #هرگز تکان شانهی من را کسی ندید
🌷من #داغ لرزه را به #دل بم گذاشتم
🌷تو در #رکاب «حضرت زینب» #قدم زدی
🌷من بر رکاب #صبر تو، خاتم گذاشتم
🌷حالا من و یتیمی گلهای #باغ تو
🌷عمری که پای #چادر بختم گذاشتم
🌷این خانه بعد رفتن تو #سنگر من است
🌷این گونه پا به خطّ مقدّم گذاشتم
👉 @mtnsr2
1_14977857.mp3
1.56M
⭕️حق الناسی که بر ذمه شهید است چه خواهد شد ؟
✨ پاسخ توسط استاد : حامد باقری
👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲
🔶پایان قسمت پنجاه وهفتم
🔶 #تاج_بندگی
بگذار این بار را به خاطر خدا به سراغ حجاب بروم. بگذار آنچه به ظاهر دوست دارم به خاطر خدا ترک کنم . ایام فاطمیه سال قبل بود . خانواده ما می خواستند بهشت زهرا سلام الله علیه بروند . من همراه آن ها رفتم به شرطی که مزار #ابراهیم_هادی را پیدا کنند وبتوانم آنجا زیارت کنم.
سر مزارش که قرار گرفتم ،از او خواستم که کمکم کند . گفتم :من می خواهم دفعه بعد با حجاب به زیارت شما بیایم . اما کمی ترس دارم و....دفعه بعد که بهشت زهرا سلام الله علیه رفتیم دو ماه بعد بود . این بار با حجاب به سر مزارش رفتم از خدا تشکر کردم که چنین هدایتگری را برایم فرستاد......
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🍃مشکل بزرگی در زندگی من ایجاد شده بود . هرچه تلاش می کردم بر طرف نمی شد توسل و دعا و.....بی نتیجه بود .
من نماز می خواندم . اما اعتقادی به حجاب نداشتم . در نماز هایم خیلی دعا می کردم اما نمی دانم چرا اثری نداشت .
روزگار ها گذشت و گرفتاری من ادامه داشت . تا اینکه در عالم رویا جوانی را مشاهده کردم که قول داد که مشکل من را بر طرف کند .
خوشحال شدم نامش را سوال کردم. گفت: من گمنام هستم.
گفتم هر کسی یک نامی دارد . اما او دوباره گفت:من را گمنام صدا کن .
چند روز بعد به طرز معجزه آسایی مشکل من بر طرف شد . خیلی خوشحال بودم. یقین داشتم که به مدد الهی ودعای همان جوان گمنام که در عالم رویا دیدم مشکل من بر طرف شده . نمی دانستم آن جوان که بود . چهره ای نورانی داشت اما نفهمیدم زنده است یا.....انسان است یا.....
چند روز بعد دوباره در عالم رویا،آن انسان بزرگوار و گمنام رادیدم. بلافاصله از او تشکر کردم. منتظر بودم که چه می گوید.
ایشان بعد از کمی سکوت به من گفت :حالا که مشکل بر طرف شد ، شماهم تلاش کن وقول بده که حجابت را بیشتر از قبل حفظ کنی من هم قول دادم واز خواب پریدم
بعد از آن چادر مونس من شد . به آن جوان گمنام قول داده بودم در موردحجاب هم خیلی تحقیق کردم وسعی کردم حجابم را خوب رعایت کنم.
چند روز بعد داشتم در اینتر نت به دنبال مطلبی می گشتم . یکباره عکسی را دیدم که چهره اش برایم آشنا بود . سریع روی عکس کلیک کرده و صفحه را باز کردم.
این تصویر همان جوان بود که خودش را گمنام معرفی کرد ! نمی دانید چقدر خوشحال شدم من با شور وشوق عجیبی دنبال اطلاعاتی در مورد او بودم . نامش را خواندم. نوشته بود: شهید گمنام #ابراهیم_هادی
حالا دیگر او را شناخته بودم . اطلاعات بسیاری از او در فضای مجازی پیدا کردم.
چقدر خوشحالم .من روزگاری گذراندم که اصلا از حجاب و چادر خوشم نمی آمد .
اما الان بیش از یک سال است که در حریم حجاب فاطمی قرار دارم وخدا را به خاطر تمام نعمت هایش شکر می کنم ....
👉 @mtnsr2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃