#پوستر_اختصاصی
#خاطره
هر وقت صحبت سوریه میشد؛ آقا مصطفی میگفت:
ما جنگِ بزرگتری توی راه داریم؛ باید خودمون رو برای جنگ با #اسرائیل آماده کنیم...
📚خاطرهای از زندگی شهید مدافعحرم مصطفی صدرزاده
🇮🇷 کانال #طلبهی_تحلیلگر:
@m_zade
#شهید_صدرزاده
#خاطره
مدتی بود که هر روز خاطره شهـیدی رو بصورت عکسنوشته طراحی، و با عنوان خاکریز خاطرات توی فضای مجازی منتشر میکردم.
یه سال تصمیم گرفتم روز میلاد حضرت مسیح؛ خاطره ای از یک شهید مسیحی رو نشر بدم. اما چون همیشه روی کاربردی و جذاب بودن خاطرات حساس بودم؛ هر چه میگشتم خاطرهی مناسبی رو از شهدای مسیحی پیدا نمیکردم..
تا اینکه بعد از مدتی گشتن و تحقیق؛ خاطره ای از زندگی یک شهـید مسیحی بنام روبرت لازار نظرم رو جلب کرد:
روبرت دورانِ خدمت سربازی منتقل شد به جبههی غرب، و روزهای آخرِ سـربازیاش رو توی منطقهی عملیاتی میمک گذراند. فرمانده بهش گفت: چند روز بیشتر به پایانِ خدمتت باقی نمونده، لازم نیست اینجا بمونی و میتونی به پشتِ خـط برگردی. اما روبرت قبول نکرد و گفت: تا آخرین روزی که اینجا هستم. این اسلحه مال من است و نمیگذارم تپه به دستِ دشمن بیفتد ، من تا آخرین قطرهی خونم با بعثیها میجنگم ... و همینکار رو همکرد و بالاخره شهید شد.
📚 منبع: کتاب گل مریم؛ اثر دکتر بوداغیانس
خاطره رو بصورت عکسنوشته طراحی کردم و نشرش دادم
و اما جالب اینجاست:
اون سال بعد از طراحی عکسنوشتهی شهید روبرت لازار ؛ دیدم تلویزیون داره فیلم ملاقات امام خامنه ای با یک خانواده شهـید مسیحی رو پخش میکنه... عکس شهـید به چشمم آشنا اومد. دقت که کردم دیدم آقا اون سال، دقیقا به دیدار خانواده ی همون شهیـدی رفته که من بعد از کلی گشت و گذار بین خاطرات شهـدا؛ خاطره اش رو نشر داده بودم...
اونجا بود که فهمیدم شهـدا خودشون همه چی رو مدیریت میکنن
🌷 میلاد حضرت مسیح مبارکباد
🇮🇷 کانال #طلبهی_تحلیلگر:
@m_zade
#موسوی_زاده
#شهید_امروز
#خاطره
به شهید هادی گفتند: آقا ابراهیم! چرا جبهه رو ول نمیکنی بیای دیدار امام خمینی؟
گفت: ما امام رو برای اطاعت میخوایم، نه برای تماشا! من اگه نتونستم رهبرم رو ببینم، مهم نیست. مهم اینه که مطیع فرمانش باشم و ایشون ازم راضی باشه.
🇮🇷 کانال #طلبهی_تحلیلگر:
@m_zade
#موسوی_زاده
#شهید_امروز
🔸#برش_اول|خواب عجیب عروس خانوم؛ وقتی میخواست به حشمتالله جواب منفی بده...
#خاطره|به علت دوری راه و غربت؛ تصميم گرفتم به حشمتاله جواب منفی بدهم. اما همان شب خوابی ديدم که مرا منصرف کرد؛ در خواب جمعيت عظيمی را ديدم که با پرچمهای سبز و قرمز؛ در حالی که فرياد يا محمد و يا حسين سر میدادند، در حرکت بودند. سوال کردم اينان کيستند ؟ جواب دادند: اين ها کاروان محمد (ص) هستند. خيلی خوشحال شدم، چرا که با شروع جنگ هميشه غبطه میخوردم که چرا نمیتونم به جبهه بروم. اما ناگهان يکی از بين جمعيت فرياد زد: تو که سرباز ما را قبول نداری از ما نيستی...
روز بعد؛ قبل از جواب دادن به خانواده حشمتاله؛ برای يکی ازدوستانم خوابم را تعريف کردم و او پيشنهاد استخاره داد. متوسل به قرآن شدم و اين آيه آمد : ازدواج و تقوا را پيشه کنيد تا رستگارشوید. جواب مثبت دادم و با مهريه ای شامل يک جلد کلام اللّه مجيد و يک جلد نهج البلاغه به عقد ايشان در آمدم. روز عقد بعد از صرف ناهار، حشمت ميهمانان را که از آمل آمده بودند، به ملاقات امام خمينی (ره) برد. آيت اللّه جوادی آملی در سخنرانی روز نيمه شعبانِ همان سال، درباره ازدواج ما چنين گفت : بعضی می گويند نمی شود زندگی علی (ع) را پياده کرد؛ ولی من امروز به عينه ديدم که بخشی از زندگی علی (ع) پياده شده است.
✍ راوی: خانم طیبه خزایی؛ همسر شهید
_______________
🇮🇷 کانال #طلبهی_تحلیلگر:
@musavi_zade
#موسوی_زاده
#شهید_امروز
🔸#برش_دوم|امام حسین علیهالسلام در عالم رؤیا به حشمتاله کفن داد...
#خاطره|يک ماه بعد از مجروحيت حشمتاله [چند ساعت مانده به تحویل سال] ایشان در حال استراحت بود، که ناگهان از خواب برخاست و مدتی با حيرت به نقطهای خيره شد... حشمتالله بعد از اینکه سال تحویل شد، خوابی که دیده بود رو اینجوری برامون تعریف کرد: «خواب ديدم توی میدان کربلا هستم و امام حسين (ع) در حالیکه کفنهای تميزی در دست داشتند، با رويی گشاده و لبی خندان تک تک آنها را به يارانشان دادند. من داشتم این صحنه رو نگاه میکردم که دیدم امام حسین علیهالسلام در حالیکه يک کفن در دستشان باقی مانده بود، به سمتم آمده، آن را به من دادند و فرمودند: اين هم برای تو...
✍ راوی: خانم طیبه خزایی؛ همسر شهید
_______
🇮🇷 کانال #طلبهی_تحلیلگر:
@musavi_zade
#موسوی_زاده
#شهید_امروز
🔸#برش_سوم|حشمتاله لحظه شهادت گفت: این کاخها مال کیه؟
#خاطره|شب ۲۳ ماه مبارک رمضان حال حشمتاله بسيار بد بود و روی تخت بيمارستان شاهد آخرين نفسهايش بودم. با همون حال سفارشهايی درباره بچهها کرد و وصيت نمود. لحظاتی بعد از اذان صبح در حالیکه حالش بسيار وخيم بود، یهو ديدم بصورت نيمه نشسته روی تخت، با احترامی خاص تعظيم کرد. انگار شخص يا اشخاص بزرگواری به ديدارش اومده بودند... حشمتاله شروع به تلاوت قرآن کرد و سپس پرسيد : «اين کاخها برا کيه؟» آخر سر در حالیکه دستاش رو با احترام روی سينه گذاشته بود، گفت: «چشم میآيم، میآيم.» بعد آروم سرش رو روی تخت گذاشت و در حالیکه به من نگاه میکرد، شهادتين رو گفت و شهید شد.
✍ راوی: خانم طیبه خزایی؛ همسر شهید
_______
🇮🇷 کانال #طلبهی_تحلیلگر:
@musavi_zade
#موسوی_زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره
🎥 و این آخرین قاب از عزاداریهای محرم و صفر ما بود
خدایا کم ما را به کرمت قبول فرما...
🇮🇷 کانال #طلبهی_تحلیلگر:
@musavi_zade
#موسوی_زاده
#شهید
#خاطره
سینهکشِ خاکریز دراز کشیده بودم که محمدیحیی اومد و با دوربینش ازم عکس انداخت. تا نگاهش کردم صورت نورانیاش چشمم رو گرفت و باهاش همکلام شدم. بهش گفتم: توی چهرهات پُر از عاقبتبخیریه. انگار قراره بزودی شهید بشی... اونقد از این حرف من خوشحال شد که نگو... قهقهه میزد از ذوق.. تا اینکه چند روز بعد شهید شد... شهید مدافعحرم محمدیحیی حنبلاس از بچه شیعههای نُبل و الزهرای سوریه بود
🇮🇷 کانال #طلبهی_تحلیلگر:
@musavi_zade
#موسوی_زاده