بسم الله الرحمن الرحیم
🌷با حاج قاسم تا 13 دی👇
✍️توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود. با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم! قبل اینکه برسیم پای هواپیما، همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم. دستش را فشار دادم و گفتم: «حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی میافته برات...» گفت: «این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمیترسیدی!»
🔹قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم: «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم!» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیمها هستید. شما الان امید بچههای مظلوم عراق و....
💠سردار شهید سلیمانی:از حرف رهبری شوکه شدم!
💠روایت شنیده نشده از سردار شهید سلیمانی:ما یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال ها به دنبال او بودیم و هم در مساله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می کرد و هم تعداد زیادی از بچه های ما را شهید کرده بود با روش های پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آنها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم.خیلی خوشحال بودیم
💠در جلسه ای که خدمت رهبر انقلاب رسیده بودیم من این مساله را مطرح و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم
💠رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند.من بدون چون و چرا زنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب زیاد پرسیدم آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمی شوم چرا باید این کار را می کردم؟چرا دستور دادید آزادش کنیم؟
💠رهبری گفتند:مگرنمیگویی دعوتش کردیم؟بعد از این جمله خشکم زد. البته ایشان فرمودند:حتما دستگیرش کنید. ماهم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می کنی و مهمان توست حتی اگر قاتل پدرت باشد، حق نداری آزار بدهی...
🌷بیت الزهرا که خادم بودیم اون شبایی که مراسم حضرت زهرا (س). بود همیشه حاج قاسم میومدن بهمون سر میزدن که ببینن با میهمانان حضرت زهرا (س). چه رفتاری داریم... اصلا اجازه ی تفتیش نمیدادن همیشه میگفتن به هیچ عنوان حق تفتیش ندارید میهمانای حضرت زهرا (س) رو اذیت نکنید درواقع برخورد جدی میکردن. و ما که میگفتیم برای امنیت خودشون هست ناراحت میشدن و میگفتن حضرت زهرا (س).مراقب میهمانانش هست شما نگران نباشید.... همیشه دور از چشم حاج قاسم این کار رو میکردیم...
#کتاب_من_قاسم_سلیمانی_هستم
#ناصرکاوه
🏴شهادت حضرت زهرا (س) تسلیت باد
goopi_man-ghasem-soleymani.pdf
7.14M
🚩سلام pdf رایگان و صلواتی👈 مژده به دوستداران شهید قاسم سلیمانی 👈کتابی که در فضای مجازی از مرز یک میلیون خواننده فراتر رفت👌 انتشار pdf
#کتاب_من_قاسم_سلیمانی_هستم با #ویرایش_جدید و پیوست تصویری #وصیتنامه_شهید به مناسبت #سالگرد شهادت حاج #قاسم_سلیمانی👌 لطفا در تمام کانال ها و گروه ها نشر حداکثری بدهید... استفاده از Pdf برای مسابقه و نمایش نویسی و... حلال, حلال می باشد.
ارادتمند #ناصرکاوه
#من_قاسم_سلیمانی_هستم(۱۳)
"جنایاتی که حتی قوم مغول هم نکرد"
☀️عناصر داعش پس از اعدام حدود ۳۰ مامور سابق پلیس عراق اجساد آنان را در یک پایگاه آموزشی نظامی عراق، در یک گور جمعی دفن کردند... طی عملیات نیروهای ویژه بریتانیا از شهر "باغوز" در شرق سوریه و در یکی از مخفیگاه های وابسته به داعش، ۵۰ سر بریده پیدا شده است. سرهای بریده کشف شده به دختران ایزدی تعلق دارد که داعش به عنوان برده جنسی از آنان استفاده می کرد... در ضمن داعش در موصل عراق ۱۹ زن کرد را به علت امتناع از بردگی جنسی برای عناصر خود, زنده زنده در آتش سوزاند. این اعدام وحشیانه در یکی از میادین موصل، مقر داعش در عراق و در حضور صدها تن اتفاق افتاد و بنا بر گزارش ها، تروریست های داعش این زنان را داخل یک قفس آهنی زنده زنده در آتش سوزاندند... همچنین نیروهای داعش کودک ۴ ساله عراقی را با استفاده از بمب کنترل از راه دور منفجر کردند. داعش با بستن بمب کنترل از راه دور به دست این کودک و انفجار آن، وی را تکه تکه کردند...
☀️گلوله باران کردن، با سنگ کشتن، سر بریدن و گردن زدن، غرق کردن، سوزاندن، چرخ کردن در چرخ گوشت، پختن و کندن پوست، سنگسار کردن و جنازه ی قربانیان را در خیابان ها گردانیدن، با سر بریده ی قربانیان فوتبال بازی کردن و... انواع روش های داعش برای مرعوب کردن ساکنان مناطق متصرف شده و ایجاد ترس در میان مردم جهان از اسلام بود. داعشی ها به عوامل خود آموزش می دادند که از بریدن سر انسان ها لذت ببرند. آوارگی و کشتار هزاران نفر با پیشروی داعش و تجاوز به هزاران دختر و زن تجاوز و به بردگی بردن آنها, قسمتی از جنایات داعش می باشد. یک زن ایزدی که از چنگ داعش جان به در برده می گوید: نیرو های داعش حتی سر کودکان شیر خوار را نیز می بریدند...
☀️گروه تروریستی داعش شش نفر از مردان اهل سنت استان کرکوک عراق را به طرز فجیعی اعدام کرد. این گروه تروریستی پیکر این افراد را پس از اعدام به صلیب کشید... داعش ۱۴ شهروند عراقی را با استفاده از قفس های آهنی در مرکز موصل غرق کرده است.این ۱۴ نفر به اتهام جاسوسی برای نیروهای دولتی و کردها در منطقۀ الفیصلیه، در مرکز موصل، اعدام شدند... عناصر داعش ۲۰ جوان عراقی را در پایگاه البکاره واقع در شهر حویجه به اتهام مخالفت آن ها برای پیوستن به داعش در آتش سوزاندند... داعش ۵۰ نفر از عناصر خود را به دلیل فرار از نبردهای کنونی با نیروهای عراقی در استان نینوا سر برید.
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
به نقل از خبرگزاری, #العالم
عصمت خانم دوباره میترکد و در محضر امام خمینی(ره) بیآنکه چیزی بگوید اشک، بیامان از چشمهایش جاری میشود. آقا از شنیدن خبر شهادت حاج عبد کاشی و 7 پسرش دلگیر و ناراحت است. جواد کاشی وقتی نامه دعوت از جماران برای دیدار با امام خمینی(ره) به دستش میرسد گمان میکند امام(ه) برای تسلای خاطر آنها رخصت دیدار دادهاند اما آن روز داستان طور دیگری رقم میخورد. جواد کاشی میگوید: "من و برادرم، حیدر و مادرم برای دیدار با امام خمینی (ره) به جماران رفتیم. نمیدانیم بیت امام (ره) نشانی ما در تهران و محله دولتآباد را چطور پیدا کرده بودند. آن روز انگار همه دنیا به کام من شده بود. آنقدر از دیدن دوباره امام(ره) به وجد آمده بودم که غم از دست دادن پدر و 7 برادرم را از یاد بردم. آقا از ما سراغ حاج عبد، پدرمان را گرفتند و گفتند: من 200 هزار تومان باید به او بدهم و همان وقت بود که خبر شهادت پدر و برادرهایم را شنیدند. شاید آن روز همه غمهای مادرم با آن دیدار و دلجویی امام (ره) کمرنگ شد. امام (ره) گفتند: 👈 شما بر گردن ما حق دارید😰
🌸 در همه این سالها مادرم تنها بود: در همه این سالها هیچکس برای دلجویی از عصمت خانم در خانهشان را نزد و مادر شهیدان کاشی بعد از سالها رنج و غصه چند سال قبل از دنیا رفت. صادق کاشی میگوید: "مادرم، همسر و 7 پسرش را در راه اسلام از دست داد اما هیچ یک از مسئولان از او دلجویی نکردند. مسئولان بنیاد شهید یکبار هم به دیدنش نیامدند. این در حالی است که ما ایرانی هستیم و رژیم بعث صدام، پدر و برادرهایم را به دلیل مبارزات شان علیه حزب بعث و فعالیتهای انقلابیشان در نجف به شهادت رساندند. مادرم دلگیر از دنیا رفت. هر چند که حالا روحش در کنار پدر و برادرهایم آرام گرفته اما ای کاش زودتر سراغش آمده بودید تا تسلای خاطرش میشدید...
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصرکاوه 👈روایتی از مرحومه مغفوره, خانم
#عصمت_خامه_چین_خیابانی
باتشکر از زحمات روزنامه همشهری محله
🌹 شهیدی که "برات کربلا" میدهد:👇
🌿این گوشه ای از قصه علیرضای۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است..❤️بسم الله
ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمی خواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه می کردند:
این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد. ای خدا ما را کربلایی کن...
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام 👈علیرضا کریمی
🎈اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا می شود پیکر مطهرش به میهن باز می گردد!... این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا می خواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود. همان جا نشستم... حسابی عقده دلم را خالی کردم. با خودم می گفتم : اینها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین(ع) بودند... ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم:
گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و.... با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا به حق امام حسین(ع) ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمی شد. روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم...😇 آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت:ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!. نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین!
گفتم: باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم...
🌹از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری... هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و... سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیب تر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم.
🌹در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم...این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود:👇
به امید دیدار در کربلا... برادر شما علیرضا_کریمی✋علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.💞
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصرکاوه
منبع 📚مسافر کربلا