عدهای دیگر هم نزد پیامبر (ص) آمدهاند و
میخواهند باران چنین سیل آسا نبارد. پیامبر
دست هایش را بالا میآورد و میگوید : خدایا !
باران بر حوالی مدینه ببارد ، نه بر مدینه .
آنگاه به ابرها اشاره میکند . ناگھان در بینِ
ابرها شکافی ایجاد میشود و آنھا چون
سربازهایی فرمانبردار بہ اطراف مدینه
میروند و خورشید بر آسمان آبی نقش میبندد .
ابرها چون حلقہای بر دور شھر میبارند ؛
ولی حتی یک قطره هم داخل شھر نمیریزد .
مدینةالنبی در این آرامشِ بعد از طوفان ، غرق
فرح و شادمانـے است . نگاه همہ به ابرهای در
اطراف آسمان است و بر زبانشان حمد و تکبیر ؛
اما من نگاهم بہ رسول خدا(ص) است و
دستهایی کہ از عشق ، معجزه میکنند :)💙
کتاب ِ حنانھِ شو .
نگارنده ؛ رقیہ بابایۍ
ما هر ادّعایۍ داشته باشیم ، بھِ همان ادّعا
امتحان میشویم !
- کتابِ احضاریہ 💌
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
بیا وارد ماجرایۍ عجیب بشویم؛ ماجرایۍ کہ در ذهنت ثبت و در زندگۍ همراهت مۍشود! بنگر ببین تو در کجاۍ دا
پرندھای کهـ بال پرواز ندارد یا به پای
خودش یا همتش ، بند و زنجیر دارد
از انهدام قفس استقبال نمیکند ؛
چرا که ناتوانیاش بہ چشم میآید و
درماندگیاش آشکار میشود. تا وقتی
میلہهای قفس هست هرکس میتواند
ادعا کند کھ اهل پروازهای بلند است
تا وقتی میلههای قفس هست بندهای
مرئی و نامرئی خواسته و ناخواسته
و دانسته و ندانسته آدمها مفعول یا
مکتوم یا مستتر میماند حتی برای
خودشان .
. کتُب کمـی دیرتـر .
تو اگہ واقعا یکی رو دوست داری، باید بتونی بھش حق بدی. باید ببینی چی میخواد ؛ نہ اینکه فقط ببینی خودت چی میخوای ! آدما وقتۍ میگن یکی رو دوست داریم ، خودشون رو دوست دارن . اونو میخوان براۍ خودشون . اگه راست میگن ، باید اونو به خاطر خودش بخوان ، به خاطر خودش دوسش داشته باشن :)
‹ کتابِ شبِصورتـے 🌚💕›