𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
در این کتاب پاۍ داستانـے کوتاه اما پر معنا از یڪ عمر زندگـے ، فرمان بردارے و ولایت پذیرے بـٰانویـے م
کتـ📖ـاب بخــونیم!
چشم هایش را دوخت بہ قالے و گفت:
-یاد دوستم افتادم وقتے راه میریم، کتونے هاش این قدر پارهان کہ تہ کفشش جدا میشہ، بابا ندارن.
یخ کردم اولین جملہاۍ را کہ بہ فکرم رسید گفتم:
-این کہ غصہ نداره محمدم خیلے هم خوبہ کہ بہ فکر رفیقتے، خب اون کفش قبلے هاتو ببر بده بهش.
چشمش را از قالے گرفت و دوخت بہ من. صدایش، لحن سوال کردنش، حتے دو دو زدن مردمکهایش هنوزم یادم مانده غصه دار نگاهم کرد، با صداقتے کہ تہ تهش مےرسید بہ جایـے کہ مےدانستم، از من پرسید:
-خدا راضیہ؟
بہ خودم آمدم! توی دلم گفتم، سادات! دیدی این بچہ چہ قشنگ بهت درس داد.
❲ تنھـٰا گریہ کن❤️🩹 ❳!
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
. . هر صبح پلڪ ھایت فصلِ جدیدی از زندگـے را ورق میزند ! سطر اول همیشہ این است ؛ خداهمیشہ با ماست
خداوندا تو خیلـے بزرگـے و من خیلـے کوچک
ولـے جالب اینجاست تو بہ این بزرگـے منِ
کوچک را هیچگاه فراموش نکردهای ولـے من
بہ این کوچکـے اکثر اوقات تو را فراموش
کرده ام : )🤍
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
.👟⚡️.
ادامھ بده ؛
حتـے اگر هیچکس حواسش به زانوهاۍ خسته و ابرهاۍ گرفتہۍ آسمان تو نبود . حتـے اگر هیچکس نفھمید که چقدر کم آوردهاۍ و داری لابلاۍ لبخندهات ، چه اندوه عظیمے رو حمل میکنے . حتـے اگر خودت را تنھا و آسیب پذیر حس میکردی و دیگران فقط نگاه میکردند .
ادامه بده ، چون این مسیر توست و در انتھا این تویے که طعم رضایت و خوشبتے را میچشے و دیگران فقط نگاه میکنند ˘˘♥️.
. .
قبل از انقلاب کہ چند روزی براۍ انجام کاری از مشهد به تهران آمده بودم و از اتوبوس استفاده میکردم ، تقریبا یک ساعت یا کمتر طول مـےکشید تا با اتوبوس از جایـے بہ جاۍ دیگر میرفتم . بنده خودم چند جلد قطور از یک عنوان کتاب را در اتوبوس خواندم! آن ساعت هارا احساس نمیکردم که ضایع میشود؛ چون کتاب میخواندم.
- حضرت آقـا
⸤ 1375/2/22 ⸣
14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ننگ بر کسـے کہ گفتہ زنده نیست زن 🇮🇷✨
⸤ @mybook_84 ⸣