eitaa logo
ابوالفضل نبوی نجم‌آبادی
182 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
51 فایل
. اگر آدمی بن‌بست هایش را بشناسد وبفهمد که چگونه از آنها بیرون آید،راه‌های بزرگ او هم شاهراه می شود #جهاد_تبیین_علمی_تربیتی_اجتماعی_سیاسی_فرهنگی @Abolfazl_Nabavi
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی می‌فروشد نقل می‌ڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بی‌سابقه‌ای از من خواست. گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره می‌خواهم. پرسیدم: برای چه❓ چشمانش پر شد و گفت: قول می‌دهید محرم اسرار من باشید❓ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی می‌ڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه می‌ڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون می‌گویند: دختر بی‌جهاز مانند روزه بی‌نماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و........... 💢 در دین اسلام گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعت‌های غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا ‌می‌شود. ڪسی ڪه بتواند این بدعت‌ها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ ✍پدر پیری در حال احتضار و در بستر بیماری فرزندش را نصیحتی کرد. پدر گفت: پسرم! هرگز منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا مباش و اشک‌هایت را با دستان خود پاک کن. (همه رهگذرند) پسرم! زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی است که بتواند براحتی سری سخت را بشکند. (پس مراقب حرف‌هایت باش) فرزندم! به کسانی‌که پشت سرت حرف می‌زنند بی‌اعتنا باش؛ آن‌ها جایشان همانجاست، دقیقا پشت سرت، و هرگز از تو نمی‌توانند جلوتر بیفتند. (پس نسبت به آنان گذشت داشته باش) پسرم! عمر من هشتاد سال است، ولی مانند هشت دقیقه گذشت و دارد به پایان می‌رسد؛ پس در این دقیقه‌های کوتاه زندگی، هرگز کسی را از دست خودت ناراحت نکن و مرنجان! پسر عزیزم! قبل از این‌ که سرت را بالا ببری و نداشته‌هایت را به پیش خدا شکوه و گلایه کنی، نظری به پایین بینداز و از داشته‌هایت شاکر باش!
✨﷽✨ ✍شیخی عارف و سخنوری توانا روزی به مغازۀ بقالی در بازار رفت و خواست مقداری گردو بخرد. قیمت گردو را پرسید. بقال پیمانه را داد و به شیخ گفت: گردو‌ها را دستت بگیر و سبک سنگین کن و هر کدام وزنی نداشت (پوچ بود) جدا کن. شیخ سؤال کرد: چرا چنین لطفی در حق من می‌کنید؟! (گردوی سالم را به من و خراب را به دیگران می‌فروشی!!!) بقال گفت: شما عالم و خطیبی باسواد هستید. من مطالب زیادی از شما یاد گرفته‌ام و به وجود شما افتخار می‌کنم و می‌خواهم جبران علم کنم. شیخ آه سردی کشید و سری به تأسف تکان داد و پیمانه را به بقال داد و گفت: این همه من در منبر، از انصاف سخن گفتم؛ بهای علم من آن بود که مانند دیگران، گردو به پیمانه برای من می‌کشیدی نه این که اختیار انتخاب دهی و چنین پیشنهادی به من بدهی!!! احترام مرا زمانی نگه داشته بودی که آنچه را در پای منبرم شنیده بودی استفاده و عمل می‌کردی؛ و مرا نیازی به جبران حق‌الزحمه علم‌ام با مقداری گردوی پُرمغز نبود. وای بر حال من که بر پای منبر من چنین کسانی می‌نشینند!!!