#آیت_الله_اراکی:
هر وقت مشکلی پیدا
میکنم یک تسبیح صلوات
هدیه به چهارده معصوم
علیهم السلام میکنم ،
#مشکل حل می شود.
@nabz_eshgh💛
یه روز قشنگ😍
یه دل خوش😘
آرزوی امروز من برای شما❤️
🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂
#پریا
@nabz_eshgh💛
#سلام_اربابم✋❤️
ای وفا پیشه به رسم نیک نام خوش مرام
حضرت ارباب ثارالله ای عالی مقام
دست روی سینه سوی مرقد تو می دهم
قبل خوابیدن سلام بعد بیداری سلام
#صبحم_به_عطرخوش_نامت☀️🌹
@nabz_eshgh💛
•••
"الھیٰارحَمعَبدُکـَ العـٰاشق"
خدایا؛
رحمکن، بـهبنـدهعاشقت..
@nabz_eshgh💛
بعضیها خودشان ،
دلیلِ دوست داشتنشان میشوند !
آنهایی که میگویند :
باهم راه برویم ...
باهم درستش میکنیم ...
باهم کلا کیف دارد ...!
✨ #صابر_ابر
@nabz_eshgh💛
🕊️🍃نبــض عشــ﷽ــق🍃🕊️(مذهبی وشیعه )به همراه کلی شعر،عکس ومتن
✨ #پارت_۵۱ چیدمان خانه هیچ سلیقه ای به کار نرفته بود. تمام وسایل این خانه وصله ای ناجور بودند. خا
✨ #پارت_۵۲
خنده هایش عصبی بود! یوسف به سمتش دوید. مسیح هم به دنبالش.
خنده ی ارمیا بند نمی آمد. اشک از چشمانش جاری بود و باز هم
میخندید. قهقهه هایش تبدیل به ضجه شده بود. یوسف او را محکم در
آغوش گرفته بود و مسیح لیوان آب سردی آورد.
یوسف: آروم باش پسر، چیزی نیست. نفس بکش! نفس بکش ارمیا!
داداش من آروم باش، من هستم. آروم باش! دوباره چی به روزت اومده؟
افکار ارمیا پریشان بود. دلش پدری چون حاج علی را میخواست، دلش
خیلی نداشته ها را میخواست؛ دلش این زندگی را نمیخواست.
_چرا زندگی ما اینجوریه؟ دلم بوی غذا میخواد؛ دلم روشنی خونه رو
میخواد. دلم میخواد یکی نگرانم بشه، یکی دردمو بفهمه! یکی براش
مهم باشه چی میخورم. چی میپوشم! یکی باشه که منتظر اومدنم باشه،
یکی که صداش قلبمو به تپش بندازه! داره چهل سالم میشه و قلبم هنوز
سرد و تاریکه! داره چهل سالم میشه و هنوز کسی بهم بابا نگفته. حسرت
بابا گفتن یه عمر رو دلم موند، حالا باید حسرت بابا شنیدن رو به دل
بکشم. خسته ام یوسف... به خدا دیگه نمیکشم. ارمیا داره میمیره! خسته
شده! قلبش از بی دلیل تپیدن خسته شده! چرا خدا به بعضیا همه چیز
َ میده و به یکی مثل من هیچی نمیده اون مرد همه چیز داشت، همه
آرزوهای منو داشت! خونه، زندگی، همه چیز داشت. زن داشت، بچه
داشت! زنش حامله بود، بچه داشت و رفت. بچه ای که تمام آرزوی زندگی
منه! همه ی آرزوهای منو یک جا داشت. یه خونه پر از نور و زندگی... یه
خونه با عطر زندگی! عطر غذای خونگی که با عشق پخته شده! زنی که
به خاطر نبودت زمین می خوره و بلند میشه. یه بچه که تا چند وقت
دیگه با دستای کوچیکش انگشت دستتو بگیره و بابا صدات کنه... اون
همه چیز داشت، یه پدر مثل حاج علی! یه زن مثل آیه، یه خونه مثل قصر
قصه های پریا. همه رو گذاشت و رفت. به خاطر کی؟ به خاطر چی؟ چی
ارزش جونتو داشت؟ به خاطر اون عربایی که وقتی بهشون نیاز داری بهت
✨ #ادامه_دارد
@nabz_eshgh💛
✨ #پارت_۵۳
پشت پا میزنن! رفته و مُرده و همه ی داشته هاشو جا گذاشته! زنشو جا گذاشته بچه اشو جا گذاشته همه دنیا رو جا گذاشته. اون چیزایی رو
جا گذاشته که من یک عمر حسرت داشتنشو کشیدم. من به اون مرد
حسودی میکنم... من امروز آرزو کردم کاش جای اون بودم! آرزو کردم
کاش اون زندگی مال من بود! اون زن با همه ی معصومیت و نجابتش
مال من بود! اون بچه قراره به دنیا بیاد، مال من بود... که تو آغوش من
خوابش میبرد... که لبخند میزد برام و دنیام رو رنگ میزد. آرزو کردم
حاج علی پدرم بود... که پشتم باشه، پناهم باشه! حاج علی پدر
آرزوهامه... من همه ی آرزوهامو دیدم... دیدم که مال یکی دیگه بود،
کسی که لیاقتشو نداشت و ازشون گذشت...
هنوز حرف داشت. ارمیا خیلی حرف ها داشت. دهان باز کرد که باز هم
بگوید که صدای اذان صبح در خانه پیچید؛ ارمیا حرفش را خورد و
نعرهاش را آزاد کرد:
_بسه خدا... بسه! تا کی میخوای صدام بزنی؟ تا کی صبح و ظهر و شب
صدا میزنی؟ اینجا کسی نیست که جوابتو بده! من نمیخوام صداتو
بشنوم! نمیخوام بیام پیشت. من سجده نمیکنم... سجده نمیکنم به
تویی که منو یادت رفته! به تویی که منو رها کردی! من نمیخوام
بشنومت...
مسیح و یوسف با این درگیری های ارمیا آشنا بودند... خیلی وقت بود که
ارمیا با خودش سر جنگ داشت.
*******************************************
آیه چادر نمازش را سر کرد. قد قامت الصلاة کرد و قامت بست به حمد
خدای خودش، خدای تنهایی هایش، خدای عاشقانه هایش... سلام را که
داد، سر سجاده نشست. صدای نماز خواندن پدر را میشنید. به یاد آورد:
-قبول باشه بانو!
_قبول حق باشه آقا!
-حالا یه صبحونه میدی؟ یا گشنه و تشنه برم سرکار؟
✨ #ادامه_دارد
@nabz_eshgh💛
•°•دنــیاماݪهمہ;🌏
°•°بیخیـــاݪهمہ😎🍂
ـــــمݩباتۅحاݪم خوبہ فقط[☺️🌈☔️]
@nabz_eshgh💛
✨ #تلنگـــــــرانہ🌙
اینوَعــدہخداسـت✋🏻
کہحقالنــــاسرانمےبخشد!
#خـــــونشهداحـقُّالناساسـت🌱
.
←نمے دانمبـااینحقُّالنـــــاس
بزرگےکہبہگَردنماســــت،
چہخواهـیمڪَـرد؟😔🌱
@nabz_eshgh💛