eitaa logo
❤نبض کربلا❤
539 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
71 فایل
بسم رب الحسین🖤 مداحی های احساسی آرام شور مولودی عکس های جدید حرم و استوری و استیکر و. 🖤جهت تبادل و تبلیغات و نظرات @hosan_313 ساخت تم و استیکر و لگو ارزان کپی باصلوات 🖤(تبادل+۶۰۰) ✔ تبلیغ 🖤زنده کربلا b2n.ir/BeainolHarameain?eitaafly
مشاهده در ایتا
دانلود
او با خودش می‌گفت: خدا کند که برادرم برگردد. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است.🤲☘🤲 اگر اتفاقی برایش بیفتد، ما با بچه‌هایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند؟!😂😂😂 کمی آن‌سو تر، داخل یکی از اتاق‌های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف می‌زد!🌹🍃🌹 من او را هم می‌دیدم. داخل بخش آقایان، جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می‌کرد.🌷☘🌷 او را می‌شناختم. قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید بر نگردم.🌺☘🌺 این جانباز خالصانه می‌گفت: خدایا من را ببر، اما او را شفا بده. اون زن و بچه دارد، اما من نه.😇💚😇 یکباره احساس کردم که باطن افراد را متوجه می‌شوم، نیت‌ها و اعمال آنان را می‌بینم و…🌸🍃🌸 بار دیگر جوان خوش‌سیما به من گفت: برویم؟ خیلی زود فهمیدم منظور ایشان مرگ و انتقال من به آن دنیا است.😱😱😱 از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده، اما گفتم: نه!🌴🌱🌴 مکثی کردم و به پسرعمه‌ام اشاره کردم و گفتم: من آرزوی شهادت دارم. من سال‌ها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اینجا و با این وضع بروم؟!😔☘😔 اما انگار اصرارهای من بی‌فایده بود، باید می‌رفتم. همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برویم؟ بی اختیار همراه آن‌ها حرکت کردم. لحظه‌ای بعد، خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم!😰⭕️😰 این را هم بگویم که زمان، اصلاً مانند اینجا نبود. من در یک لحظه، صدها موضوع را می‌فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم! آن زمان کاملاً متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده. اما احساس خیلی خوبی داشتم. از آن درد شدید چشم راحت شده بودم. 😍🍃😍 پسرعمه و عمویم کنارم حضور داشتند و شرایط خیلی عالی بود. من شنیده بودم که دو ملک از سوی خداوند همراه ما هستند، حالا داشتم این دو ملک را می‌دیدم.🌷🍃🌷 چقدر چهره آنها زیبا و دوست‌داشتنی بود. دوست داشتم همیشه با آنها باشم. ما باهم در وسط بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت می‌کردیم.🌹🌱🌹 کمی جلوتر چیری را دیدم! روبه‌روی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت ان بود ادامه داستان👇👇👇
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت، جلسه پنجم.mp3
13.85M
تحلیل و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت حجت الاسلام امینی خواه @nabz_karbala