eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.4هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3هزار ویدیو
40 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
باسلام وروزبخیر جهت پیشروومدیریت برنامه گروه به یه ادمین جهت خادمی درگروه نیازمندیم لطفابه آی دی زیرمراجعه کنید👇🏻 https://eitaa.com/yadeshbekheyrkarbala گروه میثاق باشهدا👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/2108555275C470f942936
❤❤❤ عروس و دوماد راهیِ کربلا شدن نامزدی تو مسیرے شیرین‌تر از عسل هردوشون اهل دلن چن روز قبلِ محرم نامزد ڪردن،و قرار گذاشتن اولین سفر مشترڪشون پیاده‌ روی باشه جالب‌ترش اینه که... عروس خانوم خواستن آقا دوماد هر سال ایشونو سفر پیاده‌روی اربعین ببره كربلا... تـــــا آخر عُمرش 🌱💍. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج❀     ✦•─┈┄┅┈•♡•┈┅┄┈─•✦ @nabzeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💓نبض عشق💓
❤خیییییییییلی خوش اومدین😍 💓 @nabzeeshgh 💓
═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
زندگی...❣ رقص دل انگیز ❣ خطوط لب توست...❣ ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
💚 زیبایی "تُ♡" بی حدومرز است... اگر از دیدِ من زیبایی خودت را ببینی قطعاً "طُ♡" نیز... عاشق خویش خواهی شد!♥️💛 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 جزئی کردن معیارها ✔️ بسیاری از که در زندگی رخ می‌دهد، به جهت به این نکته است. ⛔️دختر و پسر در بارۀ «اصل معیارها» با هم دارند؛ ولی در «تفسیر معیارها»، برداشت هر کدام از آنها غیر از دیگری است. 📌 باید شما از معیارها، کاملاً مشخّص شود تا بتوان به وسیلۀ آن، درستی انجام داد. 📚 نیمه دیگرم، کتاب اول، ص37 🔻🔻🔻🔻 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
بنای ازدواجم با مصطفی  او به  بود؛ دوست داشتم دستم را بگیرد و از این ظلمات و روزمرگی بیرون بیاورد. همین مبانی بود که مهریه‌ام را با بقیه مهرها متفاوت کرده‌بود. مهریه‌ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند. اولین عقد در شهر صور بود که عروس چنین مهریه‌ای داشت یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریه‌اش نداشت. راوی: همسر  ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
❤️ اگـہ توے زندگیت ... یه دوست خوب داشته باشـے خیلـے خوبــہ😻✨ حالا اگـہ اون دوستت همســـرتـ💕 باشــہ خوشبخت ترینے☺️ پس اول سعے کݩ خودتـ😌 براے همسرت بهتریـن دوست باشے ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
🔴 داستان واره: چه خبر از زندگی؟! ▫️گفتم: تا به حال در بارۀ معیارهای همسر آینده‌ات فکر کرده‌ای؟ ▪️بادی به غبغب ‌انداخت و ‌گفت: بله که فکر کرده‌ام! ▫️گفتم: برایم بگو. ▪️کمی خودش را جا به جا کرد، با یک سرفه هم سینه‌‌اش را صاف کرد و‌گفت: اوّلاً، باید عفیف و باوقار باشد. ثانیاً، باید حجابش را رعایت کند. ثالثاً، باید اجتماعی باشد. رابعاً، از خانواده‌ای اصیل باشد. خامساً، اهل عشق ورزیدن باشد. سادساً... . 🔻چند معیار دیگر را نیز پشت سر هم ردیف کرد و بعد، ساکت ‌شد. در نگاهش تیز ‌شدم. سرش را تکان ‌داد و گفت: ماییم دیگر! کارمان روی حساب و کتاب است. ▫️چند سال بعد، دو باره دیدمش. پکر بود و بی‌حال. خیلی زود بود؛ امّا نمی‌دانم چرا موهایش جو گندمی شده بود. پرسیدم: چه خبر؟ ▪️گفت: از کجا؟ ▫️گفتم: از زندگی. ▪️گفت: نپرس. ▫️گفتم: چرا؟ ▪️گفت: عفیف نبود. ▫️گفتم: دیگر؟ ▪️گفت: حجابش را رعایت نمی‌کرد. ▫️گفتم: دیگر چه؟ ▪️گفت: روابط اجتماعی خیلی بازی داشت. ▫️گفتم: مگر به او نگفته بودی که ‌زن عفیفی می‌خواهی؟ ▪️گفت: چرا. اصلاً می‌گفت: «زنی که عفیف نباشد، زن نیست!». ▫️گفتم: مگر نگفته بودی زن باحجابی می‌خواهی؟ ▪️گفت: چرا. اتّفاقاً او هم گفت: «حجاب باید رکن اخلاقی یک زن باشد». ▫️گفتم: مگر نگفته بودی که باید در روابطش با دیگران، حساب شده عمل کند؟ ▪️گفت: چرا. او هم به من گفت: «اگر کسی نتواند در روابط اجتماعی، حساب شده عمل کند، هنوز بچه است و نباید به فکر ازدواج باشد». ▫️گفتم: پس کجای کار مشکل داشت؟ ▪️آهی کشید و با حسرت گفت: شب عروسی که شد، هوس کرد فقط یک توری روی سرش بیندازد و بس. گفتم: «خانم! این طور که نمی‌توانی حجابت را رعایت کنی». توری را نشانم داد و گفت: :مگر این حجاب نیست؟». برق از سرم پرید و گفتم: «خانم! پس عفّت زنانه‌ کجا رفت؟». گفت: «مگر عفت به اینهاست؟». فردای عروسی هم دیدم هر کس و ناکسی که وارد خانه می‌شود، چنان با او گرم می‌گیرد که انگار به اندازۀ محلّه و فامیل، برادر دارد! کنارش کشیدم و گفتم: «خانم! مگر شما به روابط اجتماعیِ حساب شده معتقد نبودی؟». گفت: «حساب شده تر از این؟». 🔻خلاصه، چه دردسرت بدهم که تازه فهمیدم تعریف او از حجاب و وقار و عفّت و...،  فقط در کلمات با من اشتراک داشته و آن معنایی که او از این کلمات در ذهن خود پرورش داده، با آنچه در ذهن من است، از زمین تا ثریّا فاصله دارد. 📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص38 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
یقه آخوندی وته ریش ونجابت آقا☺️ شده هرسه سبب عشق عمیقم ب شما..😍🙈 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 گاهی"دوسـت داشتن" پنهـان بماندقشنگ تراست دوست داشتن را بایدکشـــف کرد بایددرکـــ کرد بایــد "فهـــــمید" دوست داشتن دل میخواد، نه دلیل ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
هم اسم تو جادوی عجیبی دارد❗️ هم چشم تو رنگ دلفریبی دارد🤔 تحقیق محلی ام جوابش این شد:👇😁 بابای تو دختر نجیبی دارد 😌🙈 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💓نبض عشق💓
🦋☘به وقت رمان☘🦋
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد _نمیدونم تو چه هستی که هیچی از نمیدونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!😡👿 از گیجی نگاهم..😥😟 میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد _این شهر از اول سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علی هستش، چندتا خونواده رافضی مهاجرت کردن اینجا!😠👿 طوری اسم را با چندش تلفظ میکرد.. که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت _حالا همین و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ارتش آزاد، رافضی ها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن! نمیفهمیدم از من چه میخواهد و درعوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند _پس چرا نمیاید بیرون؟ از وحشت نفسم بند آمد..😰 و فرصت زیادی نمانده بود که🔥بسمه🔥 دستپاچه ادامه داد _الان با هم میریم حرم! سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت _اینجوری هم در راه خدا جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی! تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد..😣😣 و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ که دوباره دستور داد _برو صورتت رو بشور تا من 🔥ابوجعده👹 رو بپزم! من میان اتاق ماندم.. و او رفت تا شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد _امروز که رفتی تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی ها رو به نجاست بکشم! آخه وفات و رافضیها تو دارن! سالها بود... نامی از 💚ائمه شیعه💚 بر زبانم جاری نشده.. و که وقتی نام امام صادق(ع)😱😰💚 را از زبان این اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت... انگار هنوز در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد.. که پایم برای حرم لرزید..😰😱 و باید از 🔥جهنم ابوجعده🔥 فرار میکردم.. که ناچار از اتاق خارج شدم... چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد.. و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند... با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد... وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَه لَه میزد جانم را به گلویم رسانده..😰😰😰😰 و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، 💚گنبد حرم💚 مثل ماه پیدا شد.. و نفهمیدم با دلم چه کرد..😍😭 که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.😭😭 بسمه خیال میکرد.. هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از میگفت... و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم.. که با کلامش جانم را گرفت _میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!😈 گنبد روشن حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید😍💚😭 و از زیر روبنده... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ از زیر روبنده از 🔥چشمان بسمه🔥 شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر داد _ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان! و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاهمان میکردند.. و من تازه فهمیدم... ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد همراهمان آمده است... بسمه روبنده اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد _تو هم ، اینطوری ممکنه کنن و وارد حرم بشیم! با دستی که به لرزه افتاده بود،...😭😰 روبنده را بالا زدم، چشمانم بیاختیار به سمت حرم پرید..👀💚 و بسمه خبر نداشت... خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد _کل رافضی های داریا همین چند تا خونواده ایه که امشب اینجا جمع شدن فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!😏😈 باورم نمیشد...😱😰😭 برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش این شیعیان قند آب میشد.. که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد _همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به هم بریزیم، دیگه بقیه اش با ایناس! نگاهم در حدقه چشمانم از وحشت میلرزید..😰😱 و میدیدم به سمت حرم قشون کشی کرده اند.. که قلبم از تپش افتاد... ابوجعده😈👹 کمی عقبتر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید.. که بسمه🔥دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند _امشب فرحان رو میگیرم! دلم در سینه دست و پا میزد.. و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف میبافت _سه سال پیش شوهرم تو کربلا تیکه تیکه شد تا چند تا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
حرم سکینه خاتون دختر امام حسین (ع) در سوریه😭 ادامه رمان رو فردا میذارم به امید خدا 😊