بقول #صائب_تبریزی :
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است
شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است
کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد
حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است
انسانهای صادق به
صداقت حرف هیچکس شک
نمی کنند و حرفِ همه را باور دارند،
انسانهای دروغگو تقریبا
حرف هیچکس را باور ندارند
و معتقدند که همه دروغ می گویند.
انسانهای امیدوار همواره
در حال امیدوار کردن دیگرانند، انسانهای
نا امید همیشه آیه یاس می خوانند.
انسانهای حسود همیشه فکر
می کنند که همه به آنها حسادت می کنند.
انسانهای حیله گر معتقدند
که همه مشغول توطئه هستند،
انسانهای شریف همه را
شرافتمند می دانند . انسانهای بزرگوار
بیشترین کلامشان، تشکر از دیگران است
ذات خودت هرجور باشه با
همون چشم بقیه رو میبینی . پس
به جای انتقاد اول ذاتت رو درست کن
چون بم دل من غرق تکان شد بی تو
آواره ی کوی این و آن شد بی تو
رفتی و دوباره عید آمد اما
هر سال بهار من خزان شد بی تو
#نوروزرمضانی
شاخه را محکم گرفتن این زمانبیفایدهست
برگ میریزد، ستیزش با خزان بیفایدهست
گاه سکّان را رها کردن نجات کشتی است
گاه بین موج و طوفان، بادبان بیفایدهست
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بیفایدهست
تیر از جایی که فکرش را نمیکردم رسید
دوری از آن دلبر ابروکمان بیفایدهست
تا تو بوی زلفها را میفرستی با نسیم
سعی من در سربهزیری بیگمانبیفایدهست
در من ِعاشق توان ِ ذرهای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بیفایدهست
از نصیحت کردنم پیغمبرانت خستهاند
حرف موسی را نمیفهمدشبان،بیفایدهست
من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان میگردم اما همچنان بیفایدهست
#کاظم_بهمنی
رفتی و من هنوز تو را آه میکشم
عکس تو را مدام به ناگاه می کشم
دنیا و شعر و فکر و خیالم همه مجاز
تنها تو را حقیقت دلخواه میکشم
رفتی و جای یوسف چشمت عزیز مصر
خود را ته ته ته یک چاه می کشم
دیوانگی که ربط ندارد به دین و شرع
خود را شبیه یک زن گمراه میکشم
خود را کنا رپنجره با چشم بی قرار
دلتنگ سیب نقره ای ماه میکشم
ای عشق ای تمام غزلهای منزوی
نام تو را روایت جانکاه می کشم
#زینب_حسامی
#عضوکانال
رفته هنوز هم نفسم جا نیامده ست
عشق کنار وصل به ماها نیامده ست
معشوق آنچنان که تویی دیده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده ست
صد بار وعده کرد که فردا ببینمش
صد سال پیر گشتم و فردا نیامده ست
یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم
یکبار هم برای تماشا نیامده ست
ای مرگ جام زهر بیاور که خسته ایم
امشب طبیب ما به مداوا نیامده ست
دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گیرم برای فاتحه ی ما نیامده ست
#حامد_عسکری
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب
#محمد_علی_بهمنی
گفتم بدوم تا تو همه فاصلهها را
تا زودتر از واقعه گویم گلهها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سختترین زلزلهها را
پر نقشتر از فرش دلم بافتهای نیست
از بس که گره زد به گره حوصلهها را
ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بلهها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچلهها را
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئلهها را
#محمدعلی_بهمنی
من و چشمی که طاقت کرد با چشم انتظاری ها
و تقویمی که خط می خورد بعد از بیقراری ها
من و حسی که از انگشتهایش درد می ریزد
من و اشکی که می خشکد به پای بردباری ها
کنار بالشم یک قاب عکسی از تو افتاده
امان از خاطرات دردناک یادگاری ها
تو و یک خال ، نه ، یک نقطه در پایین لبهایت
خدا و شاهکار خلقت و این ریزه کاری ها
زمستان وار جسمم را نبودت سرد خواهد کرد
دریغ از کوشش بیهوده و پوچ بخاری ها
کمی آن ور تر از من ماتمم را جشن می گیرند
کلاغان و کبوترها ، پرستو ها ، قناری ها . .
#جعفر_مقیمیان