eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.3هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
42 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتی و من هنوز تو را آه میکشم عکس تو را مدام به ناگاه می کشم دنیا و شعر و فکر و خیالم همه مجاز تنها تو را حقیقت دلخواه میکشم رفتی و جای یوسف چشمت عزیز مصر خود را ته ته ته یک چاه می کشم دیوانگی که ربط ندارد به دین و شرع خود را شبیه یک زن گمراه میکشم خود را کنا رپنجره با چشم بی قرار دلتنگ سیب نقره ای ماه میکشم ای عشق ای تمام غزلهای منزوی نام تو را روایت جانکاه می کشم
برای غربت زهرایی اش ،عزاداری به سجده های شبت، مثل ابر می باری برای غربت درد بقیع چندین قرن به روی خاک ، غریبانه اشک می کاری چه دردهای غریبی که مانده در دل تو چه رازهای مگویی که با خدا داری بقیع پایه ی عرشست روی قلب زمین چه جای پرسش و پاسخ چه جای انکاری به آسمان جوانی که رفت در دل خاک بگو که با تو چه کرده سکوت اجباری هزار مسأله دارم چرا وصیت کرد نشان قبر مرا در دلت نگهداری خدا کند که بیایی خدا کند آقا خدا کند که از این راز پرده برداری چه کرده با دل بی طاقتت هلال کبود که چشم از در و دیوار بر نمی داری بشر برای غمش تا ابد سیه پوش است که مانده در دل تاریخ رنج بسیاری به عهد سبز غدیری که در سقیفه شکست ندیده ای تو از این قوم غیر آزاری چه روزگار غریبی که دختری در شام به روی برگ‌ گلش خورده نقش تکراری هنوز مانده از این قوم یک نفر باقی * چه سبز پوش دلیری عجب سپهداری قسم به نام محمد (ص)قسم به نام علی به قد و قامت تو آمده علمداری بیا که جام غزل هر دوشنبه لب تشنه است تو هر دوشنبه به لب هام میشوی جاری به جمکران صمیمی قسم به جاده ی قم به دست سبز دعاهابه شعر بیداری .... عجیب عاشقم و عشق در دلم جاریست منم کنیز تو آقا ....بگو.....خریداری ... ‌ ‌°‌‌‎‎‎‎•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•° ‌‌‎‎‎‎♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]• ✯ ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 @nabzeshgh ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 نبض عشق ‌‌ ‌‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍ ‌‌‎‎‌
از لب سرخابی ات عناب میریزد فقط از شب چشمان تو مهتاب میریزد فقط تو شبیه حضرت مریم مقدس بوده ای از زلال چشمهایت آب میرزد فقط تا دهن وا میکنی حافظ تعجب میکند از لبانت مصرعی نایاب میریزد فقط تو بچرخان تاس چشمت را که از الماس چشم شیش و هشت و رمل و اسطرلاب میریزد فقط ناز کم کن حضرت حوا نرو با دلبری چین به چین از دامنت شبتاب میریزد فقط برق چشمت را بپوشان آدم است و وسوسه از نگاهت دم به دم قلاب میریزد فقط میشود آرام اعصابم کنار خنده هات از لبت یک بسته قرص خواب میریزد فقط ‌ ‌°‌‌‎‎‎‎•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•° ‌‌‎‎‎‎♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]• ✯ ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 @nabzeshgh ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 نبض عشق ‌‌ ‌‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍ ‌‌‎‎‌
چقدر دلهره دارم چقدر بیمارم از آن زمان که تو رفتی همیشه غم دارم ستاره بودی و شب نقره فام چشمت بود همین شدست که دائم ستاره می بارم سلام کردم و گفتی چقدر تب داری سلام کردم وگفتم که دوستت دارم تو رفتی و همه جا رنگ غم گرفته ببین تو رفتی و همه دیدند اینکه بیمارم چرا دروغ بگویم که بعد رفتن تو به چشم خواب ندارم همیشه بیدارم تو شعر عاطفه بودی نسیم رویایی نگاه خیره ی من مانده روی دیوارم قسم به آیه ی چشمت قسم به سوره ی عشق که زنده ماندن من جبر بود و اجبارم بیا بهانه گرفته هوای گریه ی من بیا که شاید از این گریه دست بردارم.... ‌ ‌°‌‌‎‎‎‎•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•° ‌‌‎‎‎‎♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]• ✯ ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 @nabzeshgh ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 نبض عشق ‌‌ ‌‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍ ‌‌‎‎‌
کافر چشم توام اما مسلمانم هنوز من اگر چه تشنه‌ام لبریز بارانم هنوز کوچه‌ای بن‌بستم و از دور می‌بینم تو را من همان بن‌بست عاشق بر خیابانم هنوز خلوتم را با خیالت آمدی بر هم زدی رفتی و حالا پر از غوغای تهرانم هنوز طعم سوهان لبت با زعفران قاطی شده عاشق قم هستم و اهل خراسانم هنوز حافظم سعدی‌ترم خیام را رد کرده‌ام مولوی هستم ولی عریان عریانم هنوز قهوهٔ اسپرسوی تلخی و فالی تلخ‌تر من ولی چایی‌نبات توی فنجانم هنوز داش آکل هستی و تنها مرد دنیایم تویی می‌روم اما برایت شوق مرجانم هنوز دفتر شعرم میان کافه‌های منزوی منزوی شاعری در بین دیوانم هنوز کم شدم هر لحظه و باریدمت چون ابر ابر قطره قطره می‌چکم اما فراوانم هنوز انتخابم بودی و تقدیر با من تا نکرد چونکه تو چوپانی و من دختر خان‌ام هنوز ‌°‌‌‎‎‎‎•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•° ‌‌‎‎‎‎♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]• ✯ ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 @nabzeshgh ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 نبض عشق ‌‌ ‌‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍ ‌‌‎‎‌
برای کرسی یلدا انار می خواهی به روی مجمعه ها خشکبار می خواهی به روی میز ،کنار لبوی داغ و غزل تو حافظ و کلمات قصار می خواهی به شاه و خشت و به گشنیز و بی بی چشمت دل و شراب و بساط قمار می خواهی شراب ِسرخی ِدم نوش طعمی از عناب قمارِبوسه ی بی اختیار می خواهی سماور غزلم را کنار سینی چای به استکان لبم داغدار می خواهی برای چایی ِتازه کنار برگ هلو تو توت خشک و کمی هم کُنار می خواهی به شب نشینی گرمی که دور هم جمعیم هوای سرد ،مرا چون بهار میخواهی چقدر با تو قشنگ است این شب زیبا برای بوسه لبی آبدار می خواهی خدا کند که بمانی برای من یک عمر تو عاشقی و مرا بی قرار می خواهی
چون غنچه ی سرخ خوشگلی خندیده انگار عمو قاسم خود را دیده با کاپشن صورتی اش ریحانه شاتوت شده به خون خود غلتیده
چه خوشرنگ است سبز آبی چشمانت،غزل بانو! چه پنهان کرده ای درفال فنجانت،غزل بانو!؟ تو عطر رازقی و نرگسی های فراوانی چه عطری ریختی درکنج گلدانت غزل بانو!؟ دلم می خواهد اصلا درکنارت بچه ای باشم بریزم چتررا درزیر بارانت غزل بانو! بشویم گریه را درشانه های مهربان تو بخندم بین دستان فراوانت ،غزل بانو! تو طعم زعفران وطعم قطاب وعسل داری چرا زنبورپاشیده است قندانت غزل بانو!؟ تو درهرکافه ای رفتی ،تمام شهر فهمیده خودت را دودکردی مثل قلیانت غزل بانو! عجب عناب سرخی روی لب های خودت داری که شهر قم شدم ازطعم سوهانت غزل بانو! لبت خندیده وهی توت می‌ریزی به پای من منم آن عاشق زیردرختانت غزل بانو! تو مثل قیصری و من.....ترانه های غمگینم همیشه میشوم مانند مرجانت ،غزل بانو! تو ازکنج لبانت شعرمی ریزی نکن حاشا که حافظ هم نشسته درقلمدانت ،غزل بانو! نخواهم رفت از پیشت بگویم خانه ات آباد منم آن کفتر جلد خراسانت غزل بانو!
چشمش سکوت بود و خودش راز اسکلت انگار خسته بود از آغاز اسکلت پر بود ازصدا و دهن قصه ای نداشت میخواست تا کمی بزند ساز اسکلت زندان تنگ بودن خود را شکسته بود اما نداشت فرصت پرواز اسکلت دو تیله بود چشم- بهار آبی اش فقط مثل دو رود سبزپر اعجاز اسکلت دستش به روی زانوی خود خشک مانده بود گفتم چقدر خسته شده باز اسکلت شطرنج را به بازی خود خیره کرد و شاه شد مات خیره مانده به سرباز اسکلت چشمش رسید سمت من و گفت شعر را در قلک تو کرده پس انداز سکلت خندید و باز مثل مترسک غروب شد من ماندم و خیال غزلساز اسکلت
دارد زنی کنار خودش گریه می کند از درد بی شمار خودش گریه می کند با بخت تیره بافته رج های زیر و رو حالا کنار دار خودش گریه می کند دلواپس است و مضطرب و غرق در سکوت او که برای یار خودش گریه می کند در روبه روی آینه ها آه می کشد بر حال روزگار خودش گریه می کند دیوار را که دید کنارش به گریه ای با قاب عکس تار خودش گریه می کند زخم زبان دروغ قضاوت شکسته تر از قلب چون انارخودش گریه می کند تکرار فصل زرد شده لحظه ها و او از فصل بی بهار خودش گریه می کند
دلتنگ هستم و بدنم داد می زند گلهای روی پیرهنم داد می زند تشنه شدم هوای تو را در سراب مرگ حالا پیاله های تنم داد می زند مردم به ساعتی که تو را خاک کرده اند بالای قبر تو کفنم داد می زند گفتم زمانه میگذرد نه درست نیست تو رفته ای و من دهنم داد می زند شاعر شدم که شعر بگویم برای تو دیدی که شاعرت شدنم داد می زند تو سرزمین کامل من بودی و هنوز من صفر مرزی وطنم داد می زند ای کاش تا دوباره ببینم تو را که من مثل اویس ام و قَرَن ام داد می زند
دیوان مولوی ست لبان اناری اش معبد شدست چشم غزال ِخماری اش ریواس های ترش و ملس تازه می شوند از چشمه های بارش ابر بهاری اش سیب و هلوست گونه ی انگور زای او شاتوت بوده رنگ گل گوش واری اش فرعون شده به کاخ زراندود عاشقی افعی زدست زخم فراوان کاری اش طعم لبان فتنه ی او قهوه ی قجر عاشق شدم به طعم لب زهرماری اش . زیتون چشم های غزل واره اش عجیب سبز -آبی است رنگ دو تا رودباری اش صوفی شدم به میکده ی چشم های او پیچک شدم به دور تن حلقه داری اش جبری شدم به قاعده ی عشق بی دلیل جبری که دل سپرده به او اختیاری اش مانده است بر دلم سبدی از ترانه ها مانده است روی دفتر من یادگاری اش هر لحظه در خیال غمش آب می شوم شوری زدست بر دل من افتخاری اش صبر است کار و بار من و حال روزگار من مانده ام کنار غم و سوگواری اش