نمیگویم به جانِ توو .... که جان هستی ، ولی هستی ،
نمیگویم که لیلایِ.... زمان هستی ، ولی هستی ،
خیالِ چشمِ مخمورت ، فتاده بر دل و جانم ،
نمی گویم به جانِ ما ، نهان هستی ، ولی هستی ،
چه باک از طعنه ی اغیار تو را چون بوستان خوانم ،
نمیگویم بسان بوستان هستی ، ولی هستی ،
چه حاصل وقت دیدارت زبانم بند می آید ،
نمیگویم مرا بند و عنان هستی ، ولی هستی ،
نه از ابری نه از شمعی ، نمی بارد چنین باران ،
نمیگویم مرا اشک روان هستی ، ولی هستی
مرا بر اختر و اقبال چه حاجت ماه تابانم ،
نمی گویم که ماه آسمان هستی ، ولی هستی ،
هزاران تیر در مژگان نشان از جان ما دارند ،
نمی گویم چو تیری در کمان هستی ، ولی هستی ،
نگاهت معجز عشق است دهانت کان مرجانهاست ،
نمی گویم که افسونِ عیان هستی ، ولی هستی ،
بگیر این جانِ #راحم را اگر عاشق کُشی خواهی ،
نمی گویم فزون از جان سِتان هستی ، ولی هستی ،
در ایݧ طوفاݧ
ڪہ ماهی هـــم
بہ دریا دل نخواهد زد...
ڪجا ...
با ڪشتی ات بردے دلم را
ناخداے من..!؟؟
#فاضل_نظرے
👌🍃✨
من حسادت میڪنم حتے بہ تنها بودنت
من بہ فرد رو بہ رویے، لحظہ خندیدنت
من بہ بارانے ڪہ با لذت نگاهش میڪنی
یا نسیمے ڪہ رها میچرخد اطراف تنت
من حسادت میڪنم حتے بہ دست گرم آن
شال خوشرنگے ڪہ میپیچد بہ دور گردنت
وقتے انگشتان تو در گیسوانت میدود
من بہ رد ماندہ از این جور سامان دادنت
اینڪہ چیزے نیست، گاهے دل حسادت ڪردہ به
عطر پاشیدہ از آغوش تو بر پیراهنت
هیچڪس اے ڪاش در دنیا بہ تو حسے نداشت
من حسادت میڪنم حتے بہ قلب دشمنت
ڪاش هرڪس غیر من، اے ڪاش حتے آینه
پلڪهایش روے هم میرفت وقت دیدنت
❤️به وقت حسادت ❤️
خدا پروانهها را از قفس آزاد خواهد کرد
خودش جغرافیای عشق را آباد خواهد کرد
و بَرمیچیند از شبهای زخمی، جیغ جغدان را
به صبحی سرزده، گنجشکها را شاد خواهد کرد
به لطف سنگها با مشت نوزادان در قنداق
ستون کاخها را سست و بیبنیاد خواهد کرد
و با هر جوی خون از گونههای خیس مادرها
جهان را خانۀ دلهای طوفانزاد خواهد کرد
زمین یک روز راحت میشود از بغض دیرینش
که دستی سینهها را خالی از فریاد خواهد کرد
که دست انتقام از آستینی سبز خواهد شد
به شور ذوالفقاری، جنگ با بیداد خواهد کرد
کبوترها خبر میآورند از مسجدالاقصی
که ما را قدس، این قدس صبور آزاد خواهد کرد
#مطهره_عباسیان
#شعر_پایداری
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطرۀ آبم که در اندیشۀ دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد، چه جای نگرانیست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروختهام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
#فاضل_نظری
از گونه هایت چیده ام تک دانه ها را
آماده کردم بهترین عصرانه ها را
می رقصی و پر می دهی تا بام خانه
از دامن گلدار خود، پروانه ها را
در چشم خود صد مزرعه خشخاش داری
تعطیل کردی صنف داروخانه ها را!
با چشم های موشک اندازت به قلبم
در جنگ دادی ارتقا سامانه ها را!
هی دست در گیسوی تو بردند و دیدیم
دعوای بین بادها و شانه ها را!
جز تو که مرز کشورم را باز کردی
ویزا ندادم لحظه ای بیگانه ها را
دار و ندارم رایگان تقدیم ، خاتون!
خالی کن از بازار، رنج چانه ها را
دستان من؛ پایان راه است ای مسافر!
دیگر رها کن باقی پایانه ها را.
#محمد_علی_نیکومنش
#عضوکانال
آی آدم ها
که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد
می سپارد جان...
#نیما_یوشیج
چشمان تو مجال ندادند
ساکت بمانم و نسرایم
باید شبیه شعر عروسک
امشب به خواب ناز تو آیم
باید کنار دست عروسک
لیوان آب را بگذارم
بی آبی است تشنه نماند
چیزی به غیر این که ندارم
امشب قرار هست در این شهر
سقف کدام خانه بریزد
فردا کدام کودک غزه
رفته به باغ رنگی ایزد
امشب شبی که خواب ندارد
مادر کنار تخت تو شاید
بابا هزار دغدغه دارد
از فکر هر وظیفه که باید....
بابا به فکر اینکه کجا هست
جایی که امن باشدو آرام
مادر به فکر این که در آغوش
گیرد تو را چگونه چه هنگام
تا بلکه در کنار تو باشد
وقت سفر به باغ شقایق
حق دارد اوست مادر و دارد
بی هر دلیل یک دل عاشق
امشب دوباره قصه دراز است
این قصه فرق می کند آری
این قصه می رسد به شبی که
اشک رقیه ای شده جاری
این قصه فرق می کند آری
تاریخ و بغض مانده به کام است
افغان یمن کرانه و غزه
تصویری از خرابه ی شام است
#زینت_کریمی_نیا
#عضوکانال
همه یک سو و تـو یک سو، چه بگویم دیگر
تا بدانی که چه اندازه تـو را میخواهم؟
#حسین_منزوی