💖✨💖
#زندگے_به_سبک_شهدا
✍🏻 با چندتا از خانواده هاے سپاه توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم.
یه روز که حمید از منطقه اومد، بہ شوخی گفتم: "دلم میخواد یہ بار بیاے و ببینے اینجا رو زدن ومن هم کشته شدم. اونوقت برام بخونے فاطمه جان شهادتت مبارک!"😓💚
بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تڪرار ڪردم.
دیدم ازحمید صدایی در نمیاد.😥
نگاه کردم ، دیدم داره گریه میڪنه، جا خوردم.
گفتم:" تو خیلی بی انصافے هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اونوقت طاقت اشک ریختن من رو ندارے و نمیزارے من گریه کنم، حالا خودتـــ نشستی و جلوے من گریه میکنی؟"😢
سرش رو بالا آورد و گفت: "فاطمه جان به خداقسم اگه تونباشی من اصلا از جبهه برنمیگردم"😭
✨🍃✨🍃✨🍃✨
📗نیمه پنهان ماه,جلد3,صفحه35
#شهید_حمید_باکری
#مذہبے_ها_عــــاشقٺرند
💓 @nabzeeshgh 💓
#زندگے_به_سبک_شهدا
✍🏻 با چندتا از خانواده هاے سپاه توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم.
یه روز که حمید از منطقه اومد، بہ شوخی گفتم: "دلم میخواد یہ بار بیاے و ببینے اینجا رو زدن ومن هم کشته شدم. اونوقت برام بخونے فاطمه جان شهادتت مبارک!"😓💚
بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تڪرار ڪردم.
دیدم ازحمید صدایی در نمیاد.😥
نگاه کردم ، دیدم داره گریه میڪنه، جا خوردم.
گفتم:" تو خیلی بی انصافے هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اونوقت طاقت اشک ریختن من رو ندارے و نمیزارے من گریه کنم، حالا خودتـــ نشستی و جلوے من گریه میکنی؟"😢
سرش رو بالا آورد و گفت: "فاطمه جان به خداقسم اگه تونباشی من اصلا از جبهه برنمیگردم"😭
✨🍃✨🍃✨🍃✨
📗نیمه پنهان ماه,جلد3,صفحه35
#شهید_حمید_باکری
💓 @nabzeshgh