در حسرت شکستن تنگ سفالیام
باران کجاست خسته از این خشکسالیام
خشکیده است چشمهی اشکم ولی هنوز
در یاد مانده خاطرههای زلالیام
گل میدهد دوباره به یادت بهار و من
پاییز نخنما شدهی باغ قالیام
آنها که ردّی از تو ندیدند گفتهاند
دیوانهام که در پی عشقی خیالیام
صد سال هم که بگذرد آشفتهی تواَم
هرگز گمان مکن که من از عشق خالیام
#عطیهسادات_حجتی
دلخوشم گاه به همصحبتی خاطرهای
از دلم کاش نگیرند همین مشغله را...
#عطیهسادات_حجتی
به دستم شاخهی گل میدهی یا خار ای دنیا
نقاب دوستی از صورتت بردار ای دنیا
کسی دیگر سراغ از عشق و شیدایی نمیگیرد
چه آوردی به روز دلبر و دلدار ای دنیا
گرفتی دست ظالم را هزاران بار و با اجبار
گرفتی بارها از بیگناه اقرار ای دنیا
در این بیهودگی هر روز گرد خویش میگردی
چه سودی میبری از این همه تکرار ای دنیا
چرا انکار؟! من عمری تو را میخواستم اما
نمیخواهم تو را دیگر، چرا اصرار ای دنیا
#عطیهسادات_حجتی
در بندِ لحظههایِ گرفتار تا کجا
راضی شدن به بازی تکرار تا کجا
آنسوی این حصار خبرهای تازهایست
در خانه جای پنجره دیوار تا کجا
فرصت همیشه نیست بیا دیر میشود
عمرم گذشت وعدهی دیدار تا کجا
خورشید پشتِ ابر که پنهان نمیشود
ای نورِ بیملاحظه انکار تا کجا
عمریست در پیِ تو به هر سو دویدهام
ای دوست میکشانیام این بار تا کجا
#عطیهسادات_حجتی