بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟
گرمی ثانیه ای خانه شدن را بلدی؟
تو که ویرانه کننده است غمت می دانم
خوردن غصّه و ویرانه شدن را بلدی؟
آنقدر سوخته قلبم که قلم می سوزد
شمع گریان شده، پروانه شدن را بلدی؟
مرغ عشقی شده دل میل پریدن دارد
بال و پر در قدمت لانه شدن را بلدی؟
می نویسم من عاشق فقط از قصّه ی تو
در غزل های من افسانه شدن را بلدی؟
اشک شب های سحر سوخته ام پیش کشت
تلخی گریه ی مردانه شدن را بلدی؟
هر کسی دیده مرا شاعر "مجنون" خوانده
تو بگو "لیلی" "دیوانه" شدن را بلدی؟
این همه ناز کشیدم بشوم معتکفت
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟
#علی_نیاکوئی_لنگرودی
از خودم خالی ام و از تو پُرم باور کن
از تو و خاطره ات خون جگرم باور کن
به هوای تو شدم شعله کش ثانیه ها
شمع ته مانده ی وقت سحرم باور کن
چشم می بندم و هر لحظه تو را می بینم
چه کنم آینه ای در نظرم باور کن
بی تو هر ثانیه یک عمر شد و بعد تو من
در پی عقربه ها در سفرم باور کن
تو نمی فهمی از آوار فروریخته و
زلزله در پس چشمان ترم باور کن
کم بگو از دل من شعر نگو قصّه نخوان
از تو گفتن شده تنها هنرم باور کن
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش
تو کجایی که در آمد پدرم باور کن
#علی_نیاکوئی_لنگرودی