شاید اگر احساس تو خاموش نمی شد
اینقدر تنم تشنه ی آغوش نمی شد
روزی که تو رفتی همه ی شهر بهم ریخت
قبل از تو غزل اینهمه مغشوش نمی شد
دل کندن ما از تو همان کندن جان بود
بر لوح دلم غیر تو منقوش نمی شد
گلدان اگر از پنچره پرسید:« کجا رفت ؟!»
یعنی که نبود تو ، فراموش نمی شد
اشک از من و باران اگر از ابر نمیریخت
تصویر تو از پنجره مخدوش نمی شد
قید نفسم را زده ام ؛ قید تو را نه
می ماندی اگر شهر کفن پوش نمی شد
دیوانه ی تو بود دلم ، لحظه ی رفتن
میخواست بگوید به خدا ، روش نمی شد ...
می شد همه ی زندگی ام ، مرگ نباشد
اما اگر احساس تو خاموش نمی شد
#فاطمه_اکرمی
باید از این هوای غم انگیز بگذریم
از چشم های سرخ گلاویز بگذریم
از استکان چایی یخ کرده ای که باز
از رنج رفتنت شده لبریز بگذریم
اصلا چطور می شود آن روز را نوشت؟!
من بودم و تو بودی و پاییز... بگذریم
باید به لطف کشتی امید باز هم
از موج های سخت بلاخیز بگذریم
هر چند جای دست تو در دست او نبود
باید از اینهمه غم و تبعیض بگذریم
اصلا میان شعر چه جای شکایت است؟!
باید از این گلایۀ ناچیز بگذریم
گفتی به خنده:«می روم این نیز بگذرد»
گفتم به گریه:«باشد از این نیز بگذریم»
#فاطمه_اکرمی