eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.3هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
42 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
✴️ دکلمــــــه ✴️ آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو… تو کجایی پدرم…؟! آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو… بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا… آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو… جانِ من حرف بزن! امر بفرما پدرم. آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو… کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو… پدر ای یاد تو آرامش من…! امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟! جانِ من زود بیا بغلم کن پدرم…! آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو… به خدا دلتنگم! رو به رویم بِنِشینی کافیست همه دنیا به کنار… گرچه از دور ولی، من تو را میبوسم آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو … تقدیم به پدری که ندارم … میان تمام نداشتن ها دوستت دارم … شانس دیدنت را هر روز ندارم … ولی دوستت دارم… وقتی دلم هوایت را میکند حق شنیدن صدایت را ندارم… ولی دوستت دارم… وقت هایی که روحم درد دارد و میشکند شانه هایت را برای گریستن کم دارم… ولی دوستت دارم… وقت دلتنگی هایم , آغوشت را برای آرام شدن ندارم … ولی دوستت دارم …. آری همه وجودمی ولی هیچ جای زندگیم ندارمت و میان تمام نداشتن ها باز هم با تمام وجودم… وقتی پدر نیست انگار زندگی هم نیست آرامش هم نیست وقتی پدر نیست انگار همه چیز عوض شده وقتی پدر نیست انگار زندگی با هیچ چیزی شیرین نمیشه وقتی پدر نیست انگار خنده ها از هزاران گریه تلخ تر میشه کاش خدا یه فرصت دیگه بهم میداد تا  با پدرم بودن را بیشتر احساس میکردم کاش میشد دوباره تو آغوشش برم و بهش بگم دوستش دارم بهش بگم بابا  زندگی بی تو معنا نداره کاش میشد فرصت های از دست رفته رو جبران کرد… بابا خیلی دوست دارم دلم برات تنگ شده ‍ꦿᬉ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⚘꙰𝄠-⃝🩸‌‍‌‍‌‌
تا بہ ڪے این دل دیوانہ بہ تو رو بزند عشق در پاے تو افتادہ و زانو بزند چشم من منتظر دیدن تو باشد و اشڪ روز و شب راہ تو را یڪسرہ جارو بزند ذڪر خیرت همہ جا هست شنیدم صیاد دیدہ چشمان تو و رفتہ ڪہ آهو بزند شاپرڪ مست شدہ دور شما مے گردد آمدہ پیش تو زنبور ڪہ ڪندو بزند زود تر با دل دیوانہ ے من راہ بیا ترسم این است ڪسے دست بہ جادو بزند لطف ڪن با خبر آمدنت شادم ڪن تا بہ ڪے لشگر غم در دلم اردو بزند... 🍃🍂❤🍃🍂
امشب ازمستی شعرت‌جرعہ‌‌اے سرمیکشم بودنت را در دلم تا مرز باور میکشم میزنم آتش بہ‌جان واژه‌ها از سوزغم شعلہ از شیرازه‌ے جان ، تا بہ دفتر میکشم مانده ام در این " قفس " اما بہ یاد ِ دیدنت با نگاهم روے هردیوار یک در میکشم از سکوت ِ پنجره تا آسمان ِ چشم تو .... روز و شب، با بال‌‌ها ے عشق تو پر میکشم عشق تا افتاد در دل، عقل شد صاحب‌کمال پاے شک از این جدال ِ نا برابر میکشم گرچہ هرگز دل‌نبستم جزخودت برهیچکس دست از این رویاے‌نافرجام آخرمیکشم   @Nabzeshgh
باید کمک کنی کمرم را شکسته اند بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند نه راه پیش مانده برایم نه راه پس پلهای امن پشت سرم را شکسته اند هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند آیینه های دور و برم را شکسته اند گلهای قاصدک خبرم را نمی برند پای همیشه ی سفرم را شکسته اند حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو با سنگ حرف مفت ، سرم را شکسته اند
رد می شوی چه سر به هوا از نگاه من نفرین به چشم پر عطش سر به راه من من دوست دارم این هدف بی نتیجه را گیرم تویی بزرگ ترین اشتباه من! عمری پلنگ وحشی ِی دل پای برکه ها در جستجوی عکس تو می گشت ماه من! حالا ولی دریغ که هم صحبت همند انبوه گیسوان سپید و سیاه من با من بگو رفیق ! که یک بار هم شده تقدیر روزگار شود دل به خواه من؟! ای کاش بگذرد طمع چشم های تو از چشم های پر هوس بی گناه من
دنیا غم هجران تو را نیز سرآورد پیراهن خونین تو را از سفر آورد آه این چه حریفی‌ست که در دور غم از او چون باده طلب کردم خون جگر آورد موج غم عشق تو به هرسو که دلش خواست آزرده دلم برد و دل آزرده‌تر آورد گفتی که به جز من به کسی دل نسپردی نفرین به سخن‌چین که برایم خبر آورد گفتم که حریف غم عشق توام اما دردا که مرا نیز غم از پای درآورد تو نم‌نم بارانی و من قطره‌ی اشکم هرکس که تو را دید مرا در نظر آورد در خاطر ما خاطره ی تلخ خزان بود این باغ چرا بار دگر برگ و بر آورد
وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود باید بگویم اسم دلم،دل نمی‌شود دیوانه ‌ام بخوان که به عقلم نیاورند دیوانه‌ ی تو است که عاقل نمی‌شود تکلیف پای عابران چیست؟آیه ‌ای  از آسمان فاصله نازل نمی‌شود خط می‌ زنم غبار هوا را که بنگرم آیا کسی ز پنجره داخل نمی‌شود؟ می‌خواستم رها شوم از عاشقانه ‌ها دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود تا نیستی تمام غزل ‌ها معلّق اند  این شعر مدتی‌ است که کامل نمی‌شود
منم و داغ نگاهی که به قلبم زده ای آتش خرمن آهی که به قلبم زده ای قول دادی همه ی دار و ندارم باشی در تنم رخنه کنی، فصل بهارم باشی من به بد قولی چشمان تو عادت کردم به همین بودنت از دور قناعت کردم ترسم این است بیایی و صدایم نکنی کوهی از درد ببینی و دعایم نکنی ترسم این است صدایم به صدایت نرسد بدوم با سر و سر باز به پایت نرسد نکند جای تو را فاصله ات پر بکند خاطره روی تورا سایه تصور بکند از تمام تو فقط فاصله ات سهم من است عشق وا مانده ی بی حوصله ات سهم من است آنقدر سوختم از فاصله بی تاب شدم بین صد خاطره گندیدم و مرداب شدم آه، مرداب شدم، تا که تو دریا بشوی پای تو آب شدم، تا که تو سر پا بشوی مو به مو پیر شدم تا تو کنارم باشی از همه سیر شدم تا کس و کارم باشی★‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🦋↝..
غزل باشد ، تو باشی و صدا و دلبری هایت سرم گرم نگاه و شیوه ی افسونگری هایت ندیدم آتش افروزی ، شبیهِ چشم های تو ! بچرخان با خُمِ چشمانِ مستت ساغری هایت چنان از آن شرابِ کهنه می ریزی به لبهایم دهانم بسته باور می کنم ،  ناباوری هایت گرفتم لکنت از بس خوش زبانی و فریبنده شدم بی اختیار از این فریب و سروری هایت صدای خنده هایت می کُشد این عاشقِ زارت نلرزان بیش از این با خنده هایت مرمری هایت مرا صدبار در پای دلت قربان کنی جانم ؛ دوباره می کُشم خود را برای محشری هایت خرامان رفتنت در بستر بیماری ام برده ؛ چه سازم با نوا و رقصِ پا و بندری هایت؟ چه زیبا صید قلّابِ دلت کردی شکارت را چه مغرورانه بر رُخ میکشانی برتری هایت به گوشت نیست اصلا داد و بیدادِ دلم ای داد چه راحت داده ای عادت مرا با سَرسَری هایت فدایت میکنم "گلپونه" هایم را به شرطی که؛ غزل باشد ، تو باشی و صدا و  دلبری هایت
زاحمد عرشیان تکریم کردند به پیش پای او تعظیم کردند به جای دسته ی گل بر محمد به او بانوی گل تقدیم کردند. کمیته خادمین شهدا شهرستان زاوه
بازهم ، فرهاد و کوهِ بیستون تکرار شد یک دلی سُر خورد و راهِ عاشقی هموار شد پای بر قلبش نهاده ، آسمان را بر زمین ؛ دوخت از عشقِ فراوان ، دورِ او پرگار شد تیشه پشت تیشه می کوبد به قلبِ نیمه جان تا زند نقشی که سرگرمی برای یار شد باز هم شیرین  ، بنای عشق را حد می زند طبعِ نا آرام او ، در وعده ها آزار شد یک طرف سنگ بهانه، یک طرف هم دست پیش قلبِ فرهاد این میان آشفته و بیمار شد آهِ سردی می نشیند لا به لای تیشه ها با خودش می گوید این غمنامه ی دیدار شد ضربه های قلبش از هر تیشه بالاتر شده هر نفس ، آجر به آجر روی هم دیوار شد هر چه دارد در توانش می کشد بر دوش خود غافل از اینکه تلاشش صخره ای سربار شد امتحانش را به خوبی داده پس اما چه سود یک سر آرام است و آن یک سر به پای دار شد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
من گمشدہ ای در خفقانم، تو کجائی؟ پرپر شدہ در فصل خزانم، تو کجائی؟ آشفته برآشفت از آشفتگیِ من از بس که برایت نگرانم، تو کجائی؟ این فاصله ها، ترس، از این رفتن و ماندن همچون خورہ افتادہ به جانم، تو کجائی؟ آخر چه برای تو، "نباشی" بنویسم؟ ای لال شود بی تو زبانم، تو کجائی؟ کاری بکن از دور، که نزدیک به مرگم دیگر ندهد اشک امانم، تو کجائی؟ از خون سرم حک شدہ در وسعتِ دیوار آرامش این روح و روانم، تو کجائی؟ فانوس، به غیر از تو به دریای دلم نیست من دورترین نقطه ی آنم، تو کجائی؟ خون می رود از این رگِ در تیغ نشسته هر ثانیه باشد به زیانم. تو کجائی؟ در حال غروب است از این تیرگیِ بخت خورشیدترین جانِ جهانم، تو کجائی؟ یاری نکند پای مرا، گمشده.برگرد دیگر  نتوانم..نتوانم، تو کجائی؟ # مارال 🌹🦌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌