وعده های سرخرمنی و ناامیدی مردم‼️
🔹پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت، سربازی را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی میداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه، اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: من الان داخل قصر میروم و میگویم یکی از لباسهای گرم مرا را برایت بیاورند.
🔹نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. پادشاه اما به محض ورود به داخل قصر، #وعدهاش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده سرباز را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:
ای پادشاه این #وعده لباس گرم تو بود که مرا از پای درآورد نه سرما!!!
حالا شما پیدا کنید پرتغال فروش را...
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
🌐 با رسانه #نایین_سلام همراه شوید
https://eitaa.com/naein_salam