25.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 احکام آرایش و پیرایش بانوان (هشت)
💠 با کارشناسی حجتالاسلام و المسلمین حسین وحیدپور
🔰 از اساتید سطح عالی حوزه علمیه قم و مدیر ستاد ترویج احکام دین.
#آموزش_احکام
#احکام_آرایشگری
#قسمت_هشتم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
https://eitaa.com/joinchat/2746417199C8d002aaaf1
•‐-----☆----●♤🌸♤●-----☆-----•
🌹 فۻایل حضرت علی(علیه السلام)
🌷 حدیث معرفت الامام بالنورانیه
❣ قسمت هشتم
💌وَ أَنَا الْمُنَادِي ﴿مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ﴾(سورة ق: 41) قَدْ سَمِعَهُ الثَّقَلَانِ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ، وَ فَهِمَهُ كُلُّ قَوْمٍ،
🌟 و منم آن که با صدای بلند فریاد میزند ﴿از مکانی نزدیک﴾ که تمام جنّ و انس آن را شنیده و هر گروهى آن را میفهمند
💌وَ إِنِّي لَأَسْمَعُ كُلَّ يَوْمٍ (في بحار: كُلَّ قَوْمٍ) الْجَبَّارِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ بِلُغَاتِهِمْ،
🌟 و منم که هر روز (در بحار: هر گروه) صدای ستمگران و منافقان را به زبان خودشان میشنوم
💌وَ أَنَا (في نسخة زيادة: مُعَلِّمُ) الْخَضِرِ الَّذِي عَلَّمَ مُوسَى (في بحار: عَالِمُ مُوسَى)،
🌟 و منم (معلّمِ) خضر که به موسى آموخت
💌وَ أَنَا مُعَلِّمُ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ،
🌟 و منم معلم سلیمان بن داود
💌وَ أَنَا ذُو الْقَرْنَيْنِ،
🌟 و منم ذو القرنین
💌وَ أَنَا قُدْرَةُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
🌟 و منم قدرت خداوند عزّ و جلّ.
🌹 مـولا عـــ💚ـــلـــــــی جـــــ❤️ــــانم 🌹
#فضایل_حضرت_علی_ع_
#حدیث_معرفت_امام
#قسمت_هشتم
❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣
@nafahat1
💠🔸 داستان دل آرام
🔸قسمت هشتم
تمام طول کلاس، با خودم کلنجار رفتم و حتی جرأت نکردم دیگه سرم رو بچرخونم.
فقط خـــدا خدا میـــکردم که اشتباه نــکــرده باشم و خدا خودش دوباره یه دیدار دیگه رو باهاش برام جور کنه ... با خودم عهد بستم این دفعه با خودش مطرح کنم و اجـــازه بگیرم برای خواستگاری...
وقتی بخودم امدم همه رفته بودن ..😳 تازه اینموقع بود که کلنجار با خودم به اوجش رسید!!😡
وای عجب موقعیتی رو از دست دادم...!! 👐
اگــر واقعا خودش بود که دیگه رفته... !! کجا دیگه پیداش کنم!؟ 😓
بی اختیار راه افتادم به طرف خیابونی که دیده بودمش...!! ساعتها روی همون جدول، چشم به همون کوچه که برای آخرین بار دیدمش، دوختم و فقط نگاه می کردم ... امـــا نمی دونم واقعا کسی نبود یا من کسی رو نمی دیدم...!!☹️
امشب با بچه های مسجد قرار گذاشته بودیم تا اعلامیه و عکس پخش کنیم... اصلا دل و دمـــاغ نداشتم... هیچوقت این حس رو تجـــربه نکرده بودم...!! وضو گرفتم و دو رکعت نماز خوندم و دعا کردم...گفتم خداجونم خودت این اتفاقات رو رقم زدی.. اگر که صلاحم هست خودت کمک کن و اگر هم نیست خودت منو رو به راه کن و دلم رو آروم کن، نمیخوام که هیچ چیزیمنو از تو دور کنه ... بعد از دردل با خــدا خیلی سبک شدم و احساس آرامش کردم... بلند شدم مثل همیشه رفتیم سر قرار ... از در پشتی وارد مسجد شدیم ... حاج اقا گفته بود که امشب قراره قبل از کارهای همیشگی یه جلسه داشته باشیم و مهمان داریم...!! ولی بکل فراموش کرده بودم..!!
وقتی وارد مسجد شدم همه امده بودن و منتظر مهمان ها بودن... سلام و احوالپرسی مختصری کردم و مشغول خوندن اعلامیه های جدید شدم..!! ناصر گفت: کجایی ؟ چند روزه دیگه کم پیدایی!! تنهامون گذاشتی!!(با پوزخندی😏 زد پشت شونه ام و ادامه داد) اولش فکر کردیم با حوریا دمخور شدیا...!! گفتیم حتما روز جمعه تو میدان شهدا شربتش😇 رو سرکشیدی!!🙃
گفتم حالا که میبینی در خدمت مالک😜(نگهبان دوزخ) هستم!!
ناصر عصبانی شد و با آرنج محکم زد به پهلوم و گفت:" بابا چقدر بی انصافی تو دیگه...!"
عجب بخیلی هستی چهارتا میوه ی آن دنیا رو هم نمیتونی به ما ببینی!! آنجام باید بیام مواظب تو باشم!!🤣
گفتم: عجب زبونی داری تو!!😳
همون موقع حاج اقا ملکی گفتن: " همگی بیایین داخل مسجد تا جلسه امشب رو شروع کنیم."
ما هم اطاعت امــر کــردیم و رفتیم.
حــاج اقا شروع کردن به صحبت و بعد از توضیح احوالات و موقعیت های روز که بیشتر به نفع ماست، امــا به خاطر اینکه نفسهای آخر رژیم هست، داره تموم زورش رو میزنه و این وسط از هیچکاری شرم و حیا نمی کنه و اینکه بسیاری از راهپیمایی ها و تظاهرات همراه با کشته و شهیدان زیادی همراه میشه و زخمی ها و مجروحان رو هم نمی تونم آزادانه به بیمارستان منتقل کنیم.. از ترس اینکه ممکنه گیر رژیم بیافتن..در نظر داریم از نیروهای متخصص در این زمینه کمک بگیریم و یه بیمارستان کوچیک مخفی مختص خودمون و نیروهای انقلابی داشته باشیم. و توی مسجد خودمون به غیر من، کسی رو ندارن، بعد حاج آقا رو کردن به من و گفتن آقای حجتی شما که مشکلی ندارید؟ میتونید کمک کنید؟؟!
من جا خورده بودم ولی جواب دادم:
بله حتما ولی من هنوز درسم تموم نشده ها!! مونده تا دکتر بشم!!"
اقای ملکی گفتن اختیار دارید:" شکسته نفسی میفرمایید،دیگه از چند واحد ناقابل که چیزی از محاسن شما کم نمیشه!!"
حاج اقا ادامه دادن که برای همین کار چند نیروی دیگه از محله های دیگه قراره بهمون کمک کنن و امشب میاند تا در مورد شرایط و مکان و بقیه مواردش بیشتر صحبت کنیم و تصمیم بگیریم .
در همون لحظه بود که مهمان هایی که منتظرشون بودیم داخل مسجد شدن...اول سه تا آقا وارد شدن که هیچکدوم رو نمیشناختم.
بعد از اون سه تا خانوم وارد شدن... با دیدن اولین خانوم سرم رو پایین انداختم. اما حاج آقا صدام زدن گفتن که اگر زحمتی نیس برای مهمانها چایی☕️ بیارم.
رفتم از آبدارخونه چایی ریختم و آوردم... حاج آقا اشاره کردن که اول به خانمها تعارف کنم...
اما من دوتا سینی جدا چایی☕️ ریخته بودم..و یکی از خانوم ها آمد که سینی رو ازم تحویل بگیره و برای خانم ها تعارف کنه امــا وقتی رفتم سینی رو به اون خانوم تحویل بدهم، سرم رو که بالا گرفتم، دستها و پاهام یخ ❄️زدن امـــا خودم داشتم از گرمــا🤒 می سوختم، انگار یکی داره گلوم رو فشار میده....نفس کشیدن برام سخت شد...😨
#داستان
#دلارام
#قسمت_هشتم
🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋
@nafahat1
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠🔸 وصیت نامه آسمانی سردار دلها
🔸قسمت هشتم:
📜خطاب به مردم عزیز کرمان...
نکتهای هم خطاب به مردم عزیز کرمان دارم؛ مردمی که دوست داشتنی اند و در طول ۸ سال دفاع مقدس بالاترین فداکاریها را انجام دادند و سرداران و مجاهدین بسیار والامقامی را تقدیم اسلام نمودند. من همیشه شرمنده آنها هستم. هشت سال به خاطر اسلام به من اعتماد کردند؛ فرزندان خود را در قتلگاهها و جنگهای شدیدی، چون کربلای ۵، والفجر ۸، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس و… روانه کردند و لشکری بزرگ و ارزشمند را به نام و به عشق امام مظلوم حسین بن علی به نام ثارالله، بنیانگذاری کردند. این لشکر همچون شمشیری برنده، بارها قلب ملتمان و مسلمانها را شاد نمود و غم را از چهره آنها زدود.
عزیزان! من بنا به تقدیر الهی امروز از میان شما رفته ام. من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من پاره تن آنها بودم و آنها پاره وجود من.
اما آنها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم.
دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند. این ولایت، ولایت علی بن ابیطالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است. دور آن بگردید. با همه شما هستم. میدانید در زندگی به انسانیت و عاطفهها و فطرتها بیشتر از رنگهای سیاسی توجه کردم. خطاب من به همه شما است که مرا از خود میدانید، برادر خود و فرزند خود میدانید.
#مکتب_حاج_قاسم #سرداردلها #وصیت_نامه
#قسمت_هشتم
❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷
@nafahat1