eitaa logo
خانم شفیعی(نفحات)
133 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
6.6هزار ویدیو
50 فایل
❤تقدیم به اقاجانمان ❤ 🌸صاحب و مولامان🌸 ⚘⚘برنامه های اخلاقی؛ اجتماعی ؛اعتقادی؛و سبک زندگی و تربیتی واحکام. دعا. وشرح ادعیه معروف. نهج البلاغه و صحیفه سجادیه،مسابقه و جوایز متعدد. کپی با ذکر صلوات آزاد انتقادات و پیشنهادات ارتباط با مدیر @MAAHER
مشاهده در ایتا
دانلود
20.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 احکام آرایش و پیرایش بانوان (هفت) 💠 با کارشناسی حجت‌الاسلام و المسلمین حسین وحیدپور 🔰 از اساتید سطح عالی حوزه علمیه قم و مدیر ستاد ترویج احکام دین. کاری از جامعه الاحکام •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @nafahat1
🌹فضایل حضرت علی(علیه السلام)👇 🌹🌹حدیث معرفت الامام بالنورانیه 💌 قسمت هفتم 💌يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ، قَالا: لَبَّيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ. ❣ای سلمان و ابوذر! گفتند: بله ای امیر مؤمنان. 💌قَالَ ـ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ ـ: أَنَا الَّذِي حَمَلْتُ نُوحاً فِي السَّفِينَةِ بِأَمْرِ رَبِّي، ❣فرمود: منم آن که به امر پروردگارم، نوح را در کشتى حمل کردم‏ 💌وَ أَنَا الَّذِي أَخْرَجْتُ يُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ بِأَمْرِ رَبِّي (في بحار: بِإِذْنِ رَبِّي)، ❣و منم آن که به امر پروردگارم، یونس را از شکم نهنگ بیرون آوردم 💌وَ أَنَا الَّذِي جَاوَزْتُ بِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ الْبَحْرَ بِأَمْرِ رَبِّي، ❣و منم آن که به امر پروردگارم، موسى را از دریا گذراندم 💌وَ أَنَا الَّذِي أَخْرَجْتُ إِبْرَاهِيمَ مِنَ النَّارِ (في بحار زيادة: بِإِذْنِ رَبِّي)، ❣و منم آن که به اذن پروردگارم، ابراهیم را از آتش نجات دادم 💌وَ أَنَا الَّذِي أَجْرَيْتُ أَنْهَارَهَا، وَ فَجَّرْتُ عُيُونَهَا، وَ غَرَسْتُ أَشْجَارَهَا بِأَمْرِ رَبِّي (في بحار: بِإِذْنِ رَبِّي). ❣ و منم آن که به امر پروردگارم، نهرهای زمین را جارى کرده و چشمه ‏هایش را جوشانده و درخت‏هایش را کاشتم. 💌وَ أَنَا عَذَابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ، ❣ و من عذاب یوم الظُّلَّه هستم 🌹مـــــولا عـــ💚ـــــلـــــــی جـــــ❤️ـــــانم🌹 🌟🌟 دهــه ولایـت مـــبــارک🌟🌟 ❣💚❣💚❣💚❣💚❣💚 @nafahat1
🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴 💠🔸فرزندآوری 🔸تجربه خانم کلباسی ◾️قسمت هفتم خیلی ها تا میفهمند من چهارتا بچه دارم بهم میگن حتما کسی کمکت میکنه که جرات کردی چهارتا 😱بیاری!! خب من سه تا بچه ی اول رو در غربت داشتم و به معنی واقعی کلمه کمکی نداشتم. و خب واقعا هم گاهی خستگی امانم رو میبرید.😰 اما همیشه با خودم فکر میکنم به خاطر اهداف و خوشی های بلند مدت، میشه سختی های کوتاه مدت رو تحمل کرد. خدا هم خیلی کمکم میکنه، مثلاً اومدیم ایران، کمک کرد تا پیش خانواده ی همسرم باشیم. البته من آدمی نیستم که زحمت بچه هامو به دیگران بدم، ولی در مواقع ضروری ازشون کمک میگیرم. یا مثلاً یکی دیگه از امدادهای خدا این بود که یکی از آشناهای ما که خیلی طرفدار ازدیاد نسله، وقتی فهمید من فرزند چهارم رو باردارم، خودش هفته ای یکبار کارگر می‌فرسته خونه ی ما😃 هر چقدر هم همسرم اصرار کرد که خودش انجام میده، اون بنده خدا راضی نشد و گفت بذارید من هم تو ثوابش شریک بشم. خب اینم از نمونه برکت هاییه که به خاطر تعداد بیشتر بچه ها قسمتمون شد. سخت نیست؟! چرا سخته😊 مخصوصا برای من که تو جامعه و خانواده ای بزرگ شدم که یه عمر بهم گفتند: تو فقط درس بخون و‌ متأسفانه من رو برای واقعیت های زندگی تربیت نکردند. ولی به هر حال هیچ وقت برای بزرگ شدن دیر نیست، منم دارم دوباره با بچه هام رشد میکنم. البته فقط سختی هم نیست، چندین برابر شیرینی داره. من همیشه به این فکر میکنم که مگه یه بچه داشتن راحته؟ مگه بچه نداشتن راحته؟ فکر نمیکنم کسی تو این دنیا باشه که زندگی بدون سختی بگذرونه، فقط سختی هامون متفاوته. در عوض من این سختی رو به جون میخرم که هزار تا منفعت کسب کنم. مثلاً: من نگران هم بازی نداشتن بچه هام نیستم. مجبور نیستم بچه هام و بذارم مهدکودک و در نتیجه صد تا مشکل جدید برام به وجود بیاد. بچه هام در ارتباط با همدیگه بسیار مسئولیت پذیر و از نظر اخلاقی سالم تر و واقع بینانه تر بزرگ میشن. طوری که من گاهی بچه ها رو دکتر میبرم یا جای دیگه، بهم میگن از برخورد بچه تون معلومه تک فرزند نیست، لوس نیست، چقدر عاقله و بسیاری از منافع در آینده ان شاء الله. اینم درگوشی بهتون بگم که خیلی از بزرگ ها میگن سخته و ما نمی‌تونیم و در ظاهر از کار من خوششون نمیاد، ولی همیشه بچه های فامیل با حسرت بچه های منو نگاه میکنند و حتی یکیشون چند وقت پیش اومد به من گفت: خوش به حالتون که ۴ تا بچه دارید، من هم بزرگ بشم می‌خوام صد تا بچه داشته باشم😂 چطوری خرجشون رو میدید؟ ما که خرج نمیدیم، خدا میده. از رزقی هم که خدا به ما میده، سعی میکنیم درست استفاده کنیم. پولمون رو خرج تجملات و حرف مردم نمی‌کنیم (نمی‌گم ما خیییلییی زاهدیم، نه، ولی در مقایسه با هم طرازهای خودمون، تجملات رو کنار گذاشتیم. به خاطر حرف مردم و نگاه مردم هم خرج اضافه نمیکنیم). لباسهای بچه ها رو دسته بندی میکنم و بچه ها از لباسهای همدیگه استفاده میکنند. از خلاقیت و تواناییهامون برای درست کردن وسایل مورد نیاز استفاده میکنیم، خیلی زیباتر و با کیفیت تر از وسایل موجود در بازار. برای قرض گرفتن برخی وسایل، حتی با وجود اینکه توان خریدش رو ‌داریم، از خواهر و برادرها مون خجالت نمیکشیم. مثلاً تخت بچه که قراره نهایتا یک سال استفاده بشه، خواهر همسرم داشتند و سالها توی انبارشون بود. ازشون خواستیم و همون رو ازشون قرض گرفتیم. البته این رو هم بگم که من خودم آدمی بودم که اصصصصلا غرورم اجازه نمی‌داد از کسی چیزی قرض بگیرم یا چیز دست دومی بخرم، ولی این اخلاقم با کانادا رفتن تغییر کرد. اونجا کلا عموم مردم خیییلییی ساده تر از ایرانی ها زندگی میکنند. خرید و فروش اجناس سالم دست دوم خیییلییی متداوله و حتی افراد پولدار برای خودشون عیب نمیدونند، اصلا بخشی از طرز زندگیشونه. منم به مرور دیدم که این دیدگاهم یک دیدگاه واقع بینانه نیست. برعکس میبینیم که با استفاده ی کامل و صحیح و چندباره از وسایل، چقدر به محیط زیست خدمت میکنیم، چقدر در مدیریت هزینه ها موفق تریم، چقدر از استرس های زندگی کم میشه و ... ضمن اینکه قناعت میکنیم، در عین حال از رحمت خدا هم ناامید نیستیم. مثلاً الان تو یه آپارتمان ۶۰ متری هستیم. من اصلا خودم رو به این خاطر زجر نمیدم، یا نمی‌گم خونمون کوچیکه دیگه بچه نمیخوام، بلکه امیدوارم خدا از فضل خودش خونه ی بزرگ و حیاط دار بهمون بده که راحتتر فرشته هامون رو بزرگ کنیم، که ان شاء الله میده، شاید با بچه ی بعدی.😊 ادامه دارد.... ▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️ @nafahat1
💠🔸داستان دل آرام 🔸 قسمت هفتم دیدم سر کوچه که رسید یدفعه ای سربازها از سر خیابون دارن به طرف من میان...با عجله از روی جدول بلند شدم و بی اختیار تو همون مسیری که دنبالش کرده بودم، به راه افتادم. رسیدم به همون کوچه ولی وقتی نگاه کردم، بن بست بود و هیچ کسی نبود. با خودم گفتم حتما ته کوچه یه کوچه ی باریک و مخفی داره... رفتم داخل کوچه...تا ته کوچه این طرف و آن طرف کوچه رو نگاه می کردم که کوچه باریک و مخفی پیدا کنم. هیچوقت توی این محله نیومده بودم. عجب اشتباهی کردم کاش همون کوچه اصلی رفته بودم. حالا چکار کنم... اگر بخوام برگردم حتما گیر سربازها می افتم. اما اون خانوم هم امد توی همین کوچه پس کجا رفت!!؟ شش تا خونه توی این کوچه هست، همه هم درهاشون بسته است. گفتم خونه اشون توی همین کوچه است. دیگه داشتم ناامید می شدم. اینقدر خون ازم رفته بود که دیگه پاهام رمق نداشت قدم از قدم بردارم. سرم گیج می رفت. ته کوچه به یکی از دیوارها تکیه کردم و ایستادم و فکر کردم اگر اینجا بمونم شاید نجات پیدا کنم و بخاطر بن بست بودن کوچه سربازها قید این کوچه رو بزنن و نگردن. امــا اگر ازینجا برم دیگه حتما گرفتار میشم... چند دقیقه ای که ایستادم، خسته شدم و بی اختیار نشستم. و حس کردم دنیا داره تاریک میشه و ..... گوشهام می شنیدن امـــا قدرت باز کردن چشمام رو نداشتم. صدای چند نفر رو می شنیدم امـــا واضح نبود چی می گن... چند ساعت بعد تونستم چشمام رو باز کنم. امــــا هیچ کس رو ندیدم. میخاستم بلند بشم اما همینکه سرم رو آوردم بالا دیدم سرم گیج رفت. یدفعه ای یکی گفت: بالاخره بیدار شدی پهلوون... دوباره خوابیدم و به طرف صدا برگشتم یه پیرمردی رو دیدم که سینی چایی بدست گرفته و داره به طرف من میاد...!! ادامـــه داد: الان هیجده ساعته که بیهوش و بی خبر از همه دنیا فقط خوابیدی... زدم روی سرم و گفتم :هیجده ساعت!! نترس، توی این بلایی که سر مردم اوردن خیلیا دیگه نمی تونن تا قیامت بلند بشن.. شانس آوردی که خانم دکتر از خودمونه وگرنه حتما گیر افتاده بودی... وقتی امدم یه سری به کوچه بزنم و نگاه کنم دیدم که کنار دیوار از هوش رفتی. با پسرم اوردیمت تو خونه که گیر سربازها نیافتی... بعدم به خانم دکتر گفتیم امد بهت خون وصل کرد... و زخمت رو بخیه کرد و یه سری دارو بهت تزریق کرد... و گفت دیگه مشکلی نداری ...فقط پانسمانت رو روزی دوبار عوض کنم. وقتی گفت خانم دکتر دوباره یاد همون خانوم افتادم و فکر کردم شاید منظورش همون خانمیه که پام رو بست. وقتی حالم بهتر شد و آب ها از آسیاب افتاده و آرامش تقریبا به خیابون ها و شهر برگشت، که سه روز بعد از راهپیمایی می شد. بلند شدم و راهی خونه امون شدم. چند بار دیگه بی اختیار به همون محله رفتم و روی همون جدول نشستم و به دور و اطراف نگاه کردم به این امید که دوباره اون خانوم رو ببینم. تا اینکه رفتم دانشگاه، قبل از شروع کلاس داخل کلاس نشسته بود، یه لحظه دیدم همون خانم از دور دیدمش، به طرفش رفتم تا باهاش حرف بزنم اما ...سرش پایین بود و اصلا متوجه من نشد، خجالت کشیدم و از کنارش رد شدم... و رفتم سر جای همیشگی خودم نشستم. با خودم گفتم شاید اصلا اشتباه دیدم. فکر کردم از بس فکرم مشغولش بود خیالاتی شدم. شروع کردم خودم رو سرزنش کنم... لعنتی چه مرگیت شده... چـــرا همــه رو شکل اون میبینی...😔 🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋 @nafahat1
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 پای حاج قاسم بایست! 🔸 چرا به تشییع‌جنازۀ او رفتی؟ به این تشییع ادامه بده! باید همه مردم دنیا رو از وجود حاج قاسم خبر کنیم... 📜وصیت نامه آسمانی سردار سلیمانی قسمت هفتم: 🌷شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه این‌ها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافته اند. آن‌ها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آن‌ها و تصاویر آن‌ها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همانگونه که از فرزندان خود با اغماض می‌گذرید، آن‌ها را در نبود پدران، مادران، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید. نیرو‌های مسلّح خود را که امروز ولیّ فقیه فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهبتان، اسلام و کشور احترام کنید و نیرو‌های مسلح می‌بایست همانند دفاع از خانه‌ی خود، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند و نسبت به ملت همانگونه که امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود، نیرو‌های مسلح می‌بایست منشأ عزت ملت باشد و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت کشورش باشد. 🌷🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷 @nafahat1