فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تیزر گرامیداشت سی و ششمین سالروز شهادت قائم مقام لشکر ویژه ۲۵ حاج حسین بصیر....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢به مناسبت نزدیک شدن به سالروز شهادت سردار حاج حسین بصیر
سخنرانی شهید
.
📌تاریخ سخنرانی: ۱۳۶۵/۰۲/۲۲ / عملیات: عملیات تکمیلی والفجر ۸
.
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇
نشر دهید
کانال🌹175نفر🌹آدرس
@nafar175
بستگان
دوستان
خانواده
گروه ها
را دعوت به کانال شهدایی کنید
YEKNET.IR - vahed - shabe 23 ramezan 1402 - salahshoor.mp3
5.67M
شد قسمتم در محضر تو
باشم همیشه نوکر تو
🎙#مهدی_سلحشور
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇
نشر دهید
کانال🌹175نفر🌹آدرس
@nafar175
بستگان
دوستان
خانواده
گروه ها
را دعوت به کانال شهدایی کنید
May 11
دوم اردبیهشت سالروز شهادت علمدار سپاه کریلا قائم مقام لشگر ویژه ۲۵کربلا
سردارسپه لشگر شهید حاج حسین بصیر
گرامیباد
عکس پرفایل👆بعداز عملیات کربلای ۵
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹بربال خاطره 🌹
به روایت حامی
کار خوب
سردار سرلشگر پاسدار
حاج حسین بصیر
قائم مقام لشگر ویژه ۲۵ کربلا
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇
نشر دهید
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
بستگان
دوستان
خانواده
گروه ها
را دعوت به کانال شهدایی کنید
🌹از دکمه مانتو تاسیم دست بسته🌹
برگزیده جشواره خاطرات دفاع مقدس
🌹قسمت هفتم🌹
به روایت حامی
۲۸ فروردین سال ۶۷ فاو
سالروز اسارت وشهادت سرداران
و۱۸ شهید یگان دریایی
براساس خاطرات مشترک
خانم میر درویشی
همسرسردار شهید محسن اسحاقی
فرمانده یگان دریایی لشگر ویژه ۲۵کربلا
و
حامی گت آقازاده
هرشب👇
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇
نشر دهید
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
http://eitaa.com/joinchat/610336774C05d5544f97
از دکمه مانتو تاسیم دست بسته
🌹🌹 روایت هفتم 🌹🌹
سال 67 شهرفاو
به روایت حامی
برگزیده جشواره خاطره دقاع مقدس
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گفتم اگر جاده فاو بصره رانبندیم
تانگها راحت بسمت شهر حرکت میکنند
ورژه میرند
جاده فاو بصره از جاده های استراتژیک مهم بوده
درهمین هنگام لودر رادیدم درحال حرکت بود به فکر م رسید جاده راببندم خوبه
به پیک ام گفتم جلوی لودر رابگیر
وجاده را باخاکریز مسدود کردم
ودوطرف کانال آب لااقل کمی حرکتشان کند میشه
واقامرتضی راخبربستن جاده رادادم گفتم و خیلی خوشحال شد
تانگها تا200الی 300 متری ما ارآیش گرفتند چندتا ارپی چی بسمت تانکها شلیک کردیم سریع 4تا ارپی چی زن ها راهماهنگ کردم تا بروند جلو
تااز نزدیک اقدام به شلیک کنند بعد از عبور نیروها از خاکریزدرهنگام صحبت یک گلوله مقابلم ان سوی خاک ریز خورد و2نفر از ارپی چی زن ها بشهادت رسیدند
ثانیه ای نگذشت اثابت دوم گلوله مستقیم از خاگریز عبور وبه پشت سرم ومن رامجروح کرد
وترکش از لای گوشم به رگ اصلی مغزبه خونم اصابت کردکسی نمیدونست همه متعجب ففاره خون بودند
ظاهرا نصف از رگ گردنم راپاره وخون فواره بسمت بیرون تا 2متری بافشار پرتاپ میشد
انگار سر یه مرغ بریده شد
بدین شکل خون پرتاب میشد جمع رزمندها همه نگران همه میگفتن این شکلیه ماتابحال پرتاب خون بدین ندیدیم من هم تعجب کردم دستم را گذاشتم روی ففاره خون
اول همه ومن خیال کردیم فک ام هست
کنار گوش وفکم خون مثل شیر اب میآمد وقع نمیشد
چندتا چفیه وپرچم گرفتم تا بتونم جلوی ففاره خونم رابگیرم
یه امدادگر گفت
حامی....سریع انگشت ات رابزار داخل گوش از انجا خون میاید تا رگ ات بسته وجلوی خونرریزی گرفته شود
تو بدین شکل نمی مونی یکی از انگشتام راداخل گوش گذاشتم متوجه شدم چیزی از گوشم به داخل کف دستم افتاد لحظه ای فکر کردم گوشم است بعد متوجه شد م کاغذی که بگوشم فرو کردم بخاطر زدن ارپی چی
کاغده گوله کرده بود افتاد روی دستم وهر تور شد خون رابند اوردم ومحمد موتوری آورد ومراسوارم کرد
به بی سیم چی ام گفتم به بابایی بگو گردان راهدایت کنه به محسن واقامرتصی هم بگووضیعت من را ...
بالای موتور بخاطر خون زیادی از من رفته بود احساس کردم
سرگجیجه وچشمانم دارد
روبه سیاهی می رود
به محمد گفتم مرابگیر حالم خوب نیست تمام سرتاپایم خونی بود وهرکس مرا می دید نمیدونست
کجایم ترکش خورده
زمین زمان اتش بود دود گلوله...
محمد از جاده فاوبصره مراسمت راست بسمت جاده البهار برد گفت من باید برم منتظر یه ماشین باش
تا ترابه بیمارستان شهر فاوببره
من کنار جاده البهار از بی حالی افتادم ونای حرکت نداشتم
اولین ماشین یه امبولانس بود فقط تونستم یه دستم رابالا ببرم وبگم زنده ام مراببر
ولی راننده باپراز مجروح انقدر سرعت داشت وحد اتش دشمن انقدر زیاد بود بمن توجه نکرد
و بعنوان یک شهید کنار جاده ازمقابلم گذشت
حالم خوب نبود گرمای افتاب سوزان حالم رابدتر کرد هرجور شد خودم راخواستم بلند کن نتونستم
یه مجروح دیگه امد پیشم یه تویوتا هم پشت سرش مراگذاشتند پشت ماشین وبسمت شهر فاو رفتیم
درمسیراه هم باشیمیایی هم دست پنجه نرم کردیم
وقتی رسیدم به
بیمارستاان امام سجادع فاو
که یک بیمارستان صحرایی مجهز بود هرکس مراخونی میدید
تعجب میکرد
دکترا سراسیمه معاینه ام کردند
دیدند خون بند اماده
وسرپای سرم وصل کردند من راتااسکله کنناراروندآوردند
وبااولین قایق سوارشدم وآمدم این سوی اروند
بعد انتقال به بیمارستان حضرت فاطمه زهراس توجاده قوفاس وبایک امبولانس اتوبوسی به اهواز فرودگاه ارتش
بردند
واز اونجا هم به مشهد
بیمارستان شهید امدادی
هیچ خبری از جنگ. بچه ها گردان. اقامحسن. نداشتم
3روز توبیمارستان امدادی مشهد بودم دلم توفاووخواستم آخرین خبر
رااز بچه ها بدونم
هرجوری شدتلفن پیداکردم .
زنگ زدم به مقر هفت تپه
داستان نبرد بعدازمن تااخرین لحظه دفاع تازه شروع شد🌹
این روایت ادامه دارد🌹🌹