به بهانه ۳۸ سالروز شهادت سید_محمد_متولیان
نه نه ودرخت زرد آلو
خدا رحمت کنه اموات شمارا خدابیامرزه مادرم را بعضی وقتها رو تراس مینشست خیره میشد به درخت زردآلوی توی باغچه وآرام و بیصدا اشک میریخت سرِّ این کاررا برای کسی بیان نمی کرد
تصورمیکردم این درخت با هستهای بارور شده که شهید محمد از ییلاق آورده بودمادر را به یاد شهید می انداخت.
یه شب مهتابی ایام بهار توتراس نشسته بود وتوحال خودش بودرفتم کنارش نشستم زل زده بود به درخت مثل اینکه با درخت نجوا میکرد
پرسیدم چه رازی بین تو درخت است نمی خواست راز را فاش کند سماجت کردم گفت :نیمه شبی با صدای ناله از خواب پریدم مرا بیاد ناله های کودکی محمد انداخت که ییلاق بودیم دندان درد شدیدی داشت او را بدوش میکشیدم آنقدر برایش لالایی میخواندم تا خوابش ببرد) رد ناله را گرفتم محمد زیر درخت زردآلو می نالیدبه یاد دوستان شهیدش
بدون اینکه متوجه من شود روی پله نشستم ودر مراسم رازونیازش شرکت کردم یکی یاد شهدا میکرد من روی پله او زیر درخت زرد آلو اشک میریختیم.
متوجه من شد کنارم نشست دستهایم را بوسید اشکهایم را پاک کرد عذرخواهی کرد
از آن پس کار هر شبش بود ومن از دور نظاره گر خلوتش بودم
وقتی خبر شهادتش را شنیدم تا تونستم خودم را نگاه داشتم اما همین که چشمم به درخت زرد آلو افتاداشکم سیل شد
مدت ها گذشت نیمه شبی صدای شیون دستهجمعی ده ها زن به گوشم رسید بحدی هماهنگ بودند که به سمتشان رفتم صدای شیون از زیر درخت بود
بارها و بارها این صدا رامی شنیدم
درخت زرد آلو دوری شهید راتاب نیاورد وخشک شد
راوی : برادر شهید #سیداحمد_متولیان
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175