💐ده_ثانیه_تا_شهادت / روایت دوم💐
به روایت حامی
روز هشتم عملیات #کربلای_5 سال 65 #شلمچه
هدایت ترابری بزرگ شناورهای یگان دریایی لشگر ویژه 25 کربلا
درانسوی آب اسکله احداث شده درخطوط دشمن رابعهده داشتم .
که درزیر اتش پرحجم وبی سابقه این عملیات دست پنجه نرم می کردیم
انقدر حدآتش دشمن زیاد بود از درگاه سنگر درکنار اسکله شناورها راهدایت می کردم
مرکز نقل وانتقال لشگر دریک مکان ثابت به ثبت رسیده گراء دشمن کمی کاررادشوارولی باعنایت خداوند بخوبی انجام میشد
ساعت پنج عصر بود صدابیسیم مراداخل سنگر کوچکم برد
سردارشهید #محسن_اسحاقی درانسوی اب از اوضاع اسکله ونیاز ها گفت
ومن هم گزارش دادم شبها جهت نیاز ضروری فرماندهی وستاددلشکر چند شناور دراختیار من بصورت اختصاصی قرارمی گرفت
نیروها رامعرفی کرد
وگفت منتظر انها باش
امدنددرکنار خود امشب نگه دار
نیم ساعتی گذشت 3 شناوری که قراربود امدند
یک نفر از سکانداران راصدا زدم گفتم بیا
من کنار درگاه سنگر ایستاده ورزمنده خوش سیمای بسیجی بااندامی زیبا وبلند قد مقابلم امد
گفت حامی جان من درخدمتم چه کار باید کنم
پیشنانی اش رابوسه زدن وخسته نباشی به او گفتم
.وماموریت شب راداشتم توجیع اش کنم
ناگهان کنار اسکله پدافند هوایی شروع به شلیک کردن وسرصدای زیاد وهمه اعلام می کردند برین داخل سنگر
هواپیما هواپیما
درهمین هنگام که فاصله من واو بیست سانت بودومقابل هم بودیم ناگهان متوجه شدیم بمب های خوشه ای و راکتها روی هوا بسمت ما می اید دقیقا بمب ها رها شده معلوم بود
هواپیماهای عراقی درهنگام شیرجه بسمت ما و رهانمودن بمب هارامی دیدیم
به او گفتم بیا توسنگر درهمین هنگام اقای ازادی صدایمان میزد
بیاید ..بیاید..داخل
نگاه هردومان یک طرف به اسمان وفرود بمب های خوشه ای بسمت ماویک نگاه به سنگر ما
یک لحظه احساس کردم که ضربه ای به بدن من خورد وپرت شدم به داخل سنگر
بعداز انفجار زیاد دراطراف ما و در زیر گرد خاک خودم را دربغل اقای ازادی مشاهده کردم
زمین وزمان بهم خورد
از بغلش خواستم بلند شم از پشت دستی بود گفتم دستت رابردار
گفت دستم اینجاست.
دست من نیست
نگاهم به دستهایم افتاد گفتم دستم سالمه این دست پنجمی دست کیست
از روی دوشم دست رابرداشتم دیدم دست جاشده ای است
فریاد زدم یاابوالفضل العباس این دست کیست؟
پشتم سنگینی کرد آنگار برپشتم چیزی است
نگاه اقای آزادی به پشتم افتاد گفت حامی....
برپشت تو قطعه قطعه اجرای بدن مثله شده است
به خود امدم گفتم این #بسیجی که بااوداشتم صحبت می کردم کجاست
تالحظه آخر اورابسمت خود کشیدم تابه سنگر بیاید
ترکشی به پایم اصابت کرد وقفصه سینه هایم درد می امد لباسم راباز کردم
ازناحیه سینه فقط احساس درد میکردم
برگشتم بیرون سنگر رانگاه کردم خدا ان چیزی که فکرم خطور نمیکرد دیدم
دردرگاه سنگر بدن مطهر مثله شده این بسیجی که ده ثانیه قبل باهم نگاه مان یک طرف به اسمان ویک طرف به سنگر بود دیدم
سربه سجده گذاشتم فریاد زدم خدا و........ توحال خودم نبودم آقای آزادی اجزای بدنش که داخل سنگر بود جمع آوری کرد
وقتی بیرون سنگر امدم دیدم مابقی بدن مطهرش روزمینه وبه هیچ وجه قابل شناسایی نیست
بغض گلویم راگرفته بود ویکدفه فریاد زدم وبر سرم می کوبیدم
ومتوجه شدم درد سینه ام به این بود
این بسیجی بادودست برسینه ام کوبید
ومرابسمت درب سنگر پرت نمود
وخود دراین فاصله نگاه به فرودبمب های خوشه ای ده ثانیه ای
ومن دراین فاصله دلدادگی بانگاه شرمندگی فقط بدن مثله شده اش راجمع کنم
ووقتی جای پای خودم و ایشان رادیدم
فرود بمب خوشه ای بین من وایشان به زمین امد ومنفجر شد
و اوج ایثار رادرسبقت گرفتن به شهادت درثانیه های انفجار بمب خوشه ای نشان وحماسه از جان گذشتن رانمایان وبه تاریخ سپرد
روحش شاد ونامش جاودان
حامی:
کانال🌹175نفر🌹 کانال شهدایی یادبود شهدای غواض های دست بسته ..
نشردهید
@nafar175
حامی:
💐ده_ثانیه_تا_شهادت / روایت دوم💐
به روایت حامی
روز هشتم عملیات #کربلای_5 سال 65 #شلمچه
هدایت ترابری بزرگ شناورهای یگان دریایی لشگر ویژه 25 کربلا
درانسوی آب اسکله احداث شده درخطوط دشمن رابعهده داشتم .
که درزیر اتش پرحجم وبی سابقه این عملیات دست پنجه نرم می کردیم
انقدر حدآتش دشمن زیاد بود از درگاه سنگر درکنار اسکله شناورها راهدایت می کردم
مرکز نقل وانتقال لشگر دریک مکان ثابت به ثبت رسیده گراء دشمن کمی کاررادشوارولی باعنایت خداوند بخوبی انجام میشد
ساعت پنج عصر بود صدابیسیم مراداخل سنگر کوچکم برد
سردارشهید #محسن_اسحاقی درانسوی اب از اوضاع اسکله ونیاز ها گفت
ومن هم گزارش دادم شبها جهت نیاز ضروری فرماندهی وستاددلشکر چند شناور دراختیار من بصورت اختصاصی قرارمی گرفت
نیروها رامعرفی کرد
وگفت منتظر انها باش
امدنددرکنار خود امشب نگه دار
نیم ساعتی گذشت 3 شناوری که قراربود امدند
یک نفر از سکانداران راصدا زدم گفتم بیا
من کنار درگاه سنگر ایستاده ورزمنده خوش سیمای بسیجی بااندامی زیبا وبلند قد مقابلم امد
گفت حامی جان من درخدمتم چه کار باید کنم
پیشنانی اش رابوسه زدن وخسته نباشی به او گفتم
.وماموریت شب راداشتم توجیع اش کنم
ناگهان کنار اسکله پدافند هوایی شروع به شلیک کردن وسرصدای زیاد وهمه اعلام می کردند برین داخل سنگر
هواپیما هواپیما
درهمین هنگام که فاصله من واو بیست سانت بودومقابل هم بودیم ناگهان متوجه شدیم بمب های خوشه ای و راکتها روی هوا بسمت ما می اید دقیقا بمب ها رها شده معلوم بود
هواپیماهای عراقی درهنگام شیرجه بسمت ما و رهانمودن بمب هارامی دیدیم
به او گفتم بیا توسنگر درهمین هنگام اقای ازادی صدایمان میزد
بیاید ..بیاید..داخل
نگاه هردومان یک طرف به اسمان وفرود بمب های خوشه ای بسمت ماویک نگاه به سنگر ما
یک لحظه احساس کردم که ضربه ای به بدن من خورد وپرت شدم به داخل سنگر
بعداز انفجار زیاد دراطراف ما و در زیر گرد خاک خودم را دربغل اقای ازادی مشاهده کردم
زمین وزمان بهم خورد
از بغلش خواستم بلند شم از پشت دستی بود گفتم دستت رابردار
گفت دستم اینجاست.
دست من نیست
نگاهم به دستهایم افتاد گفتم دستم سالمه این دست پنجمی دست کیست
از روی دوشم دست رابرداشتم دیدم دست جاشده ای است
فریاد زدم یاابوالفضل العباس این دست کیست؟
پشتم سنگینی کرد آنگار برپشتم چیزی است
نگاه اقای آزادی به پشتم افتاد گفت حامی....
برپشت تو قطعه قطعه اجرای بدن مثله شده است
به خود امدم گفتم این #بسیجی که بااوداشتم صحبت می کردم کجاست
تالحظه آخر اورابسمت خود کشیدم تابه سنگر بیاید
ترکشی به پایم اصابت کرد وقفصه سینه هایم درد می امد لباسم راباز کردم
ازناحیه سینه فقط احساس درد میکردم
برگشتم بیرون سنگر رانگاه کردم خدا ان چیزی که فکرم خطور نمیکرد دیدم
دردرگاه سنگر بدن مطهر مثله شده این بسیجی که ده ثانیه قبل باهم نگاه مان یک طرف به اسمان ویک طرف به سنگر بود دیدم
سربه سجده گذاشتم فریاد زدم خدا و........ توحال خودم نبودم آقای آزادی اجزای بدنش که داخل سنگر بود جمع آوری کرد
وقتی بیرون سنگر امدم دیدم مابقی بدن مطهرش روزمینه وبه هیچ وجه قابل شناسایی نیست
بغض گلویم راگرفته بود ویکدفه فریاد زدم وبر سرم می کوبیدم
ومتوجه شدم درد سینه ام به این بود
این بسیجی بادودست برسینه ام کوبید
ومرابسمت درب سنگر پرت نمود
وخود دراین فاصله نگاه به فرودبمب های خوشه ای ده ثانیه ای
ومن دراین فاصله دلدادگی بانگاه شرمندگی فقط بدن مثله شده اش راجمع کنم
ووقتی جای پای خودم و ایشان رادیدم
فرود بمب خوشه ای بین من وایشان به زمین امد ومنفجر شد
و اوج ایثار رادرسبقت گرفتن به شهادت درثانیه های انفجار بمب خوشه ای نشان وحماسه از جان گذشتن رانمایان وبه تاریخ سپرد
روحش شاد ونامش جاودان
حامی:
کانال🌹175نفر🌹 کانال شهدایی یادبود شهدای غواض های دست بسته ..
نشردهید
@nafar175
روزت مبارک آزاده سرافراز
سردارشهید #محسن_اسحاقی
✅ما را در ایتا دنبال کنید
یادی از رزمندگان و شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا 👇
https://eitaa.com/khete_mobarak
انالله و اناالیه راجعون
🔹️با نهایت تاسف و تاثر باخبر شدیم #حاج_عسگری_اسحاقی ، برادر سردارشهید #محسن_اسحاقی و فرزند شادروان #احمدعلی_اسحاقی دار فانی را وداع گفت .
عرض تسلیت به خانواده شهید محسن اسحاقی
🔸️مرحوم اسحاقی از جانبازان انقلاب اسلامی در فریدونکنار بوده است .
روحش شاد
رزمندگان یگان دریایی لشگر ویژه ۲۵ کربلا
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇یاد شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
دعوت کنید
آدرس رانشر دهید
فرماندهان یگان دریایی
لشکر ویژه ۲۵ کربلا
دوران دفاع مقدس
از راست :
۱. #حامی_گتآقازاده
۲. سردارشهید #سید_مصطفی_گلگون🌹
۳. سردارشهید #محسن_اسحاقی 🌹
✅ما را در ایتا دنبال کنید.
یادی از شهداء و رزمندگان لشکر ویژه۲۵ کربلا 👇
@khete_mobarak
سرداران شهید: #حاج_حسین_بصیر و #محسن_اسحاقی درآغوش هم
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇یاد شهدا غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
دعوت کنید
آدرس رانشر دهید