eitaa logo
💞 نفــــس عشـــــــق💞
1.1هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
35 فایل
☫ ﷽ ☫ «أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ #چادر آن زمانےڪہ دڱر محشرڪبرے باشد هرڪسے بهرشفا روے بہ هرجا باشد دل من در پےِ آسودگےو عیش و طرب تا بہ دستم نخےازچادرزهراباشد #نفس_عشق🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️مرحوم مادر بزرگم يك قصه اي در كودكي برايم تعريف كرده است كه بسيار زيباست. قصه ي دوستي يك خرس و يك هيزم شكن است كه سال ها در كوه با هم دوست بودند و با هم غذا مي خوردند.يك روز هيزم شكن براي ناهار آش پخت، خرس كه مي خواست آش را بخورد شروع كرد با زبانش ليس زدن و با سر و صداي زياد خوردن؛ ♦️هيزم شكن كلافه شد و گفت: درست غذا بخور، حالم رو بهم زدي با اين غذا خوردنت. خرس ديگه غذا نخورد و كنار رفت و صبر كرد هيزم شكن غذايش را تمام كند. گفت: برو و تبرت را بياور و بزن توي سر من. هیزم شکن گفت آخه برای چی؟ ما با هم دوست هستیم. ♦️خرس گفت: همین که میگم یا می زنی یا از بالای کوه پرت می کنمت پایین. هیزم شکن هم تبر را برداشت و زد توی سر خرس و خون آمد و بیهوش شد. هیزم شکن فرار کرد و تا یکی دو سال سراغ خرس نرفت اما بعد از چند وقت طاقت نیاورد و رفت ببیند که خرس زنده است یا نه. ♦️دید که خرس سالم است و مشغول کار خودش است، سلام و احوالپرسی کرد، گفت چه قدر خوشحالم که می بینم حالت خوبه، آخه خودت گفتی بزن من که نمی خواستم بزنم. خرس گفت: نگاه کن ببین زخم خوب شده یا نه؟ هیزم شکن نگاه کرد و گفت: آره خدارو شکرخوبه خوبه و جایش هم نمانده. ♦️خرس گفت: ولی جای زخم زبونی که زدی هنوز جایش مانده، زخم تبر خوب شد ولی زخم زبون هنوز جاش مونده. ♦️زبان نیشدار روح را بیمار می کند. توهین و تحقیر و نفرین، مقایسه و تحقیر نسبت به دیگران به خصوص اگر با کلمات زشتی همراه شود، در ذهن می مانند و وحشت ایجاد می کنند. 🆔@nafas_eshgh2💞 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
‍ 👌🏻 ✍🏻یه نفرمیگفت:پدربزرگم یه نیسان داشت که گفته میشد اولین نیسانیه که وارد ایران شده. با راست و دروغش کار ندارم،خیلی نیسانشو دوست داشت و روشم تعصب داشت و باهاش هم تو جاده کار میکرد .یادمه یه بار نشستم کنارش گفتم من هیچی نمی بینم اینقد که شیشه شکسته شده و خورد شده شما چجوری رانندگی میکنی؟ گفت به این خوبی دیده میشه چی رو نمی بینی؟ گفتم چجوری این شکلی شد؟ 🍃🌸گفت یه بار داشتم تو جاده رانندگی میکردم که یه تیکه سنگ کوچیک از ماشین کناری پرت شد اولش یه ترک کوچیک بود بعد کم کم بر اثر زمستون و تابستون و سرماگرما،بزرگ و بزرگ تر شد تا اینکه کل شیشه رو گرفت میگفت پدربزرگم حاضر نبود قبول کنه که ترک داره و تعمیرش کنه بس که دوسش داشت. 🍃🌸ما آدمام اینجوریم...عیبامونو قبول نمی کنیم،ایرادامونو نمی پذیریم و اصلاحش نمیکنیم تا اینکه بزرگ و بزرگ تر میشن... 🍃🌸میگفت اگه میخواید عاقبت پدربزرگمو بدونید،یکی از همون شب ها تو جاده بدلیل دید کم تصادف کرد و فوت کرد. همین عیبامون باعث نابودیمون میشن...همینایی که نمی پذیریمشون! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2💞 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
وارد حرم امام رضا علیه السلام شدم جوانی را دیدم که زنجیر طلا به گردن کرده بود، متذکر حرمت (حرام بودن) آن شدم او در جواب گفت: میدانم و به زیارت خود مشغول شد من ابتدا ناراحت شدم زیرا او سخنم را شنید و اقرار به گناه کرد و با بی اعتنائی دوباره مشغول زیارت شد بعد به فکر فرو رفتم که الآن اگر امام رضا علیه السلام از بعضی از خلاف کاریهای من بپرسد نمی‌توانم انکار کنم و باید اقرار کنم!!! با خود گفتم پس من در مقابل امام رضا علیه‌السلام و آن جوان در مقابل من اگر بدتر نباشم بهتر نیستم بعد از چند لحظه همان جوان کنار من نشست و گفت: حاج آقا به چه دلیل طلا برای مرد حرام است!؟ من دلیل آوردم و او قبول کرد پیش خود فکر کردم چون روح من در مقابل امام رضا علیه‌السلام تسلیم شد خداوند هم روح این جوان را در مقابل من تسلیم کرد ✍ برگرفته از خاطرات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2💞 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
1.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆دهقان و خیار روزی دهقانی به جالیز رفت که خیار بدزدد. پیش خودش گفت:« این گونی خیار را می‌برم و با پولی که برای آن می‌گیرم، یک مرغ می‌خرم. مرغ تخم می‌گذارد، روی آن‌ها می‌نشیند و یک مشت جوجه در می‌آید، به جوجه‌ها غذا می‌دهم تا بزرگ شوند، بعد آن‌ها را می‌فروشم و یک گوسفند می‌خرم. گوسفند را می‌پرورم تا بزرگ شود، او را با یک گوسفند جفت می‌کنم، او تعدادی بره می‌زاید و من آن‌ها را می‌فروشم. با پولی که از فروش آن‌ها می‌گیرم، یک مادیان می‌خرم، او کره می‌زاید، کره‌ها را غذا می‌دهم تا بزرگ شوند، بعد آن‌ها را می‌فروشم. با پولی که برای آن‌ها می‌گیرم، یک خانه با یک باغ می‌خرم. در باغ خیار می‌کارم و نمی‌گذارم احدی آن‌ها را بدزدد. همیشه از آن‌جا نگهبانی می کنم. یک نگهبان قوی اجیر می‌کنم، و هر از گاهی از باغ بیرون می‌آیم و داد می‌زنم: « آهای تو، مواظب باش». دهقان چنان در خیالات خودش غرق شد که پاک فراموش کرد در باغ دیگری است و با بالاترین صدا فریاد می‌زد. نگهبان صدایش را شنید و دوان‌دوان بیرون آمد، دهقان را گرفت و کتک مفصلی به او زد. 📚لئو تولستوی ✍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2💞 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔆ثروت و آزادی 💥امام صادق علیه‌السلام غلامی داشت که اسب امام را نگه می‌داشت. روزی مرد خراسانی نزد غلام آمد و گفت: «بیا با من یک معامله کن! همه‌ی ثروتم را می‌دهم و این شغل را به من بده. می‌نویسم که ده مزرعه و اموالم را تو بگیری؛ تو آزاد شوی و من مملوک.» 💥غلام گفت: «از مولایم اجازه بگیرم.» چون به منزل آمد، جریان معامله‌ی خراسانی و تبدیل شغل را بیان کرد. 💥امام علیه‌السلام فرمود: «اختیار با توست آزادی! اگر میل داری برو!» عرض کرد: «صلاح من در چیست؟» 💥فرمود: «آن مرد خراسانی با آن شرایط، مرد شریف، با ایمان و بزرگوار است. دیوانه نیست که آزادی را تبدیل به بندگی کند، ولی این را هم بدان که خدمتگزاران ما نیز با ما هستند.» غلام تأمّلی کرد و گفت: «از نزد شما نمی‌روم.» 📚(داستان‌ها و پندها، ج 3، ص 60) ✨🍃امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «آزاد، آزاد است، اگرچه به او سختی و زیان برسد.» 📚(غررالحکم، ج 1، ص 229) ســوگنــد بــہ‌خــاڪ حــࢪم ثـٰاࢪاللّـٰہ عَجِّـلْ لِــوَلِیِّــڪ الْفَــࢪج یـٰااللّـٰہ ‌ @nafas_eshgh2🏴 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🏴 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌