eitaa logo
💞 نفــــس عشـــــــق💞
1.2هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
5.5هزار ویدیو
35 فایل
☫ ﷽ ☫ «أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ #چادر آن زمانےڪہ دڱر محشرڪبرے باشد هرڪسے بهرشفا روے بہ هرجا باشد دل من در پےِ آسودگےو عیش و طرب تا بہ دستم نخےازچادرزهراباشد #نفس_عشق🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2
مشاهده در ایتا
دانلود
  📌 مسافرت... 💰 وقتی می‌خواست با خانواده‌اش به مسافرت برود، مبلغ زیادی صدقه می‌داد. اما هر وقت می‌خواست برای امام زمانش صدقه بدهد، کلی ته جیبش را بالا و پایین می‌کرد تا شاید یک اسکناس هزار تومانی بی‌گوشه پیدا کند که توی صندوق بیندازد! دست آخر هم می‌گفت: آقاجون! خواستم بندازم، خرده نداشتم! مهم نیته که من همیشه به یادتون هستم! 👤 او هم خودش را می‌دانست! 🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌🕊علیها‌🤲 @nafas_eshgh2💞 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💓
  📌 سلام به پدر... پسرک کنار سفرهٔ صبحانه نشست. اما یادش رفت به پدر و مادرش سلام کند. پدر با اخم گفت: مگه می‌شه اول صبح، سلام به پدر و مادرت رو فراموش کنی؟ پدر سپس تلفن همراهش را روشن کرد و مشغول پرسه‌زدن در فضای مجازی شد. این کار هر روز او بود. او باز هم فراموش کرد، صبحش را با سلام به پدر مهربانش آغاز کند. «سلام علی آل یس… » او هم خودش را یک می‌دانست! 👤 او هم خودش را می‌دانست! 🆔@nafas_eshgh2💞 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
  📌 مجلس... 🔹 مجلس حسابی گرفته بود. وقتی مداح، از ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین علیه‌السلام سخن گفت، صدای ضجّه از همه بلند شد. اما هر لحظه که امام زمان، ندای «هل من ناصر ینصرنی» سر می‌دهد، ضجّه از کسی بلند نمی‌شود! 👤 او هم خودش را می‌دانست! 🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌🕊علیها‌🤲 @nafas_eshgh2💞 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💓
  📌 راننده تاکسی... 🚖 رانندهٔ تاکسی ترمز کرد. پیرمردی با دستان لرزان در هوای سرد، مسیرش را گفت. راننده، حوصلهٔ سوار‌کردنش را نداشت. بهانه آورد و سریع دور شد. نگاه پیرمرد به شیشهٔ تاکسی ماند که نوشته بود: اللهم عجل لولیک الفرج… 👤 او هم خودش را می‌دانست! @nafas_eshgh2💞 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💓
  📌 چت... 📱 ظاهری مذهبی داشت؛ ریش مرتب، بوی عطر حرم، تسبیح و انگشتر عقیق! همه او را منتظر امام زمان می‌دانستند. تصویر پروفایلش هم مهدوی بود. اما یک روز وقتی مادرش خواست که گوشی تلفن همراهش را چک کند، دستپاچه شد. کلی این پا و آن پا کرد تا مادر، پوشهٔ عکس‌ها و چت‌ها را نبیند! 👤 او هم خودش را می‌دانست! 🆔@nafas_eshgh2💞 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
  📌 موسیقی... 🚘 پشت چراغ قرمز ترمز کرد. نوشتهٔ پشت شیشه ماشینش، نظرم را جلب کرد: فدایی امام زمان... اما صدای موسیقی داخل ماشینش، چیز دیگری می‌گفت! 👤 او هم خودش را می‌دانست! @nafas_eshgh2💞 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💓
  📌 سلام به پدر... پسرک کنار سفرهٔ صبحانه نشست. اما یادش رفت به پدر و مادرش سلام کند. پدر با اخم گفت: مگه می‌شه اول صبح، سلام به پدر و مادرت رو فراموش کنی؟ پدر سپس تلفن همراهش را روشن کرد و مشغول پرسه‌زدن در فضای مجازی شد. این کار هر روز او بود. او باز هم فراموش کرد، صبحش را با سلام به پدر مهربانش آغاز کند. «سلام علی آل یس… » او هم خودش را یک می‌دانست! 👤 او هم خودش را می‌دانست! 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
  📌 مسافرت... 💰 وقتی می‌خواست با خانواده‌اش به مسافرت برود، مبلغ زیادی صدقه می‌داد. اما هر وقت می‌خواست برای امام زمانش صدقه بدهد، کلی ته جیبش را بالا و پایین می‌کرد تا شاید یک اسکناس هزار تومانی بی‌گوشه پیدا کند که توی صندوق بیندازد! دست آخر هم می‌گفت: آقاجون! خواستم بندازم، خرده نداشتم! مهم نیته که من همیشه به یادتون هستم! 👤 او هم خودش را می‌دانست! 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
  📌 چت... 📱 ظاهری مذهبی داشت؛ ریش مرتب، بوی عطر حرم، تسبیح و انگشتر عقیق! همه او را منتظر امام زمان می‌دانستند. تصویر پروفایلش هم مهدوی بود. اما یک روز وقتی مادرش خواست که گوشی تلفن همراهش را چک کند، دستپاچه شد. کلی این پا و آن پا کرد تا مادر، پوشهٔ عکس‌ها و چت‌ها را نبیند! 👤 او هم خودش را می‌دانست! 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
  📌 موسیقی... 🚘 پشت چراغ قرمز ترمز کرد. نوشتهٔ پشت شیشه ماشینش، نظرم را جلب کرد: فدایی امام زمان... اما صدای موسیقی داخل ماشینش، چیز دیگری می‌گفت! 👤 او هم خودش را می‌دانست! ✍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2💞 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
  ✍ 📌 مراقبت از مادر... 🏨 مادرش را به بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان منتقل کردند. اما به بهانه زیارت، راهی سفر شد. زحمت مراقبت از مادر به گردن بقیه افتاد. مدام عکس از حرم می‌گذاشت و از راه دور با خیال راحت برای شفای مادر، دعا می‌کرد. وقتی از مسافرت برگشت، مادر دیگر نبود. 👤 او هم خودش را می‌دانست! 🤲🏻ߊ‌َܠܠّܣُــܩَّ ࡃَܥܼـِّـܠܙ ܠِࡐ‌َܠࡅِّ࡙ــܭَ ߊ‌ܠܦ‌َــــܝ‌َܥܼܢ بِحَقِ حضࢪٺ‌ زینَبِ الڪُبریٰ (سَ) 🆔@nafas_eshgh2💞 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
📌 مسافرت... 💰 وقتی می‌خواست با خانواده‌اش به مسافرت برود، مبلغ زیادی صدقه می‌داد. اما هر وقت می‌خواست برای امام زمانش صدقه بدهد، کلی ته جیبش را بالا و پایین می‌کرد تا شاید یک اسکناس هزار تومانی بی‌گوشه پیدا کند که توی صندوق بیندازد! دست آخر هم می‌گفت: آقاجون! خواستم بندازم، خرده نداشتم! مهم نیته که من همیشه به یادتون هستم! 👤 او هم خودش را می‌دانست! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏☜ ╰┈➤@nafas_eshgh2💌🕊 ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄