eitaa logo
💞 نفس عشق💞
489 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
31 فایل
☫ ﷽ ☫ «أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ #چادر آن زمانےڪہ دڱر محشرڪبرے باشد هرڪسے بهرشفا روے بہ هرجا باشد دل من در پےِ آسودگےو عیش و طرب تا بہ دستم نخےازچادرزهراباشد #نفس_عشق🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2
مشاهده در ایتا
دانلود
📖🌙 طرازِ پیرهنِ زرکشم مبین چون شمع که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم بیا و هستیِ حافظ ز پیش او بردار که با وجودِ تو کس نشنود ز من که منم 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌 ❀━┅┉┈
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ✍ فــــــــــرامـــــوش نکنیـــــــد کــــــــه .... اگـــــــر چــــــه بسیــــــاری از اتفاقـــــات زندگـــــی، خــــــارج از حیطـــهٔ قــــــدرت و خواســـــتِ انســـــان رقـــــــم می‌خورنـــــــــد، اگـــــر چــــــه بسیـــــــاری از تــــلاش‌هــــــای انســــــان نافـــرجام‌انـــــــد، امــــــــا در نهایـــــت ایــــــن خـــــــودِ شخــــــص اســــــــت کــــــــــه تصمیــــــم می‌گیــــــرد چگـــــونـــــه زندگـــــــی کنـــــد... پــــــــس .... تصمیـــــــــم بگیــــــــــرید بــــــــــه بهتـــــــریـــــن وجـــــــــه و زیبــــــــــا زنــــــدگــــــــــی کنیــــــــد...√ 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌 ❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5902183357113964328.mp3
18.02M
▪️اینجاست طبیبی که ندارد نوبت... زیبایی از عنایات حضرت زهرا و امام رضا سلام الله علیهما 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌 ❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎋 مقام عجیب حضرت زهرا در روز قیامت ◾️پیامبر صلی الله فرمودند: فاطمه جان، هنگامی که به وسط جمعیّت حاضر در قیامت می رسی، کسی از زیر عرش پروردگار، به گونه ای که تمام مردم صدایش را بشنوند، فریاد می زند: ◾️«چشم ها را فرو پوشانید و نظرها را پایین افکنید تا صدّیقه فاطمه، دخت پیامبر(ص) و همراهانش عبور کنند.» ◾️هنگامی که به همان اندازه از آرامگاهت دور شدی، مریم دختر عمران، همراه هفتاد هزار حورالعین به استقبالت می آید و بر تو سلام می گوید. ◾️آنها سمت چپت قرار می گیرند و همراهت حرکت می کنند. آنگاه مادرت خدیجه، اوّلین زنی که به خدا و رسول او ایمان آورد، همراه هفتاد هزار فرشته که پرچم های تکبیر در دست دارند، به استقبالت می آیند. ◾️وقتی به جمع انسان ها نزدیک شدی، حوّاء با هفتادهزار حورالعین به همراه آسیه نزدت می آید و با تو رهسپار می شود. 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌 ❀━┅┉┈
4_5794149549341676181.mp3
1.62M
🔸کیمیای صلوات سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧 قسمت بیست و پنجم 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌 ❀━┅┉┈
♡ تنها ترین امام زمین؛ مقتدای شهر! تنها چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟ وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند؛! دیگر نسوز این همه آقا،! به پای شهر........ 🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌🕊علیها‌🤲 @nafas_eshgh2💞 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 نفس عشق💞
✍ #داستان_واقعی ( #رویای_من ) #رمان قسمت_دوم بخش_اول 🌹قدرت حرکت نداشتم. تا چند لحظه هیچ صدایی ن
" "بر اساس قسمت_دوم بخش_دوم 🌼🌸وقتی به هوش اومدم هادی و زنش اعظم رو دیدم که با چشم گریون بالای سرم بودن… همه چیز یادم بود. از جا پریدم ولی نتونستم تکون بخورم بدنم مثل کوه سنگین بود چون یک پا از دو جا شکسته بود و پای دیگه از ناحیه ی ران پس هر دو پام تا کمرم توی گچ بود. از هادی پرسیدم: مامان و بابا کجان؟ چطورن؟ گفت خوب نیستن مثل تو بستری شدن و زد زیر گریه… گفتم: می خوام اونا رو ببینم. گفت: نمیشه دارم می برمتون تهران بزارحالت بهتر بشه خودم می برمت. قول میدم … 🌼🌸اونشب من با اشک و ناله اونجا موندم و صبح زود با هزار مکافات منو عقب ماشین هادی قرار دادن. اعظم نشست جلو و فرید رو گرفت رو پاش. من با گریه ازش پرسیدم تو رو خدا بهم بگو مامان و بابام چی شدن؟ گفت: والله مثل تو حال خوبی ندارن. آخه چی بگم تو باز به هوش هستی ولی اونا بیهوشن …. 🌸🌼حرف اونو باور کردم. بازم دلم طاقت نداشت هادی هم که اومد از اونم پرسیدم گفت همین الان با آمبولانس اونا رو میارن تهران. من بستری شدم ولی هیچ کس به دیدن من نیومد. دائم گریه می کردم. تک و تنها مونده بودم. هزار فکر از سرم می گذشت و دلم برای پدر و مادر شور می زد. احساس می کردم که هر دوی اونا رو از دست دادم ولی نمی خواستم باور کنم. 🌼🌸از روز سوم به بعد همه ی فامیل به دیدنم اومدن اما با چشم گریون و می گفتن برای تو ناراحتیم. حا لا زخم های صورت و دستهام بهتر شده بود ولی بازم قیافه ی بدی پیدا کرده بودم که هر کس می دید یک چیزی به من می گفت که اینو از حرفای اونا متوجه شدم. ولی در مورد مامانم و بابام حرفی نمی زدن اما خودم از ریش های بلند و لباس اونا فهمیده بودم که چه اتفاقی افتاده… 🌼🌸یه جورایی هم دلم نمی خواست خبر مرگ اونا رو به من بدن تا اینکه عمه شکوه اومد … . 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌 ❀━┅┉┈