eitaa logo
💞 نفس عشق💞
491 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
31 فایل
☫ ﷽ ☫ «أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ #چادر آن زمانےڪہ دڱر محشرڪبرے باشد هرڪسے بهرشفا روے بہ هرجا باشد دل من در پےِ آسودگےو عیش و طرب تا بہ دستم نخےازچادرزهراباشد #نفس_عشق🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@nafas_eshgh2
مشاهده در ایتا
دانلود
💠جنبنده‌ی‌زمین 💢یکی دیگر از آیات مهم در مبحث رجعت، آیه ٨٢ سوره‌ی نمل است: «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دابَّةً مِنَ الاْرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ» 💢مرحوم قمی در تفسیر خود نقل نموده که رسول اکرم، «دابّة الأرض» در این آیه را مخصوص امیرالمومنین علیه السلام دانسته و سپس فرمودند: «یا على، هنگامى که آخرالزمان فرا میرسد، خداوند تو را در بهترین صورت از قبر خارج میکند و در دست تو وسیله ای (عصای موسی) است که با آن به پیشانى مردم نشانه‌ی ایمان و کفر را نقش خواهى نمود.» 📚حکومتهای جهانی قبل از قیامت، ص ٢۵ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🕊 🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
❤️🍃❤️ بمانید به دو نفره‌تان قدر بدانید بوسیدن‌های بی‌گاهتان را😍 بعدها خواهید فهمید که هیچ ثروتی به اندازه یک حس ناب دلچسب نیست مبادا دیر به خودتان بیایید...‼️ 🕊 🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
💑 برای همسر خود ارزش قائل شوید و سخنش را قطع نکنید 🔸اگــر در محفــل ها، احتــرام لازم را به او نگذارید، نباید انتظار داشته باشید که دیگران برایــش ارزش قائل شونــد. 🔸همــواره باید در کنار همــسرتان باشید و نه در مقـــابل او. اگر چنیــن کردیــد، بایـــد تاوان خطایتـــان را هم بپردازیــد، اگــر کسی بی احترامی ببینـد، به کسی رو می آورد که تحسین و تشویقش می کننــد. 🕊 🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
* ❓از چه سنی به کودک مهارت‌ها و ارزش‌های اجتماعی را آموزش دهیم؟ صرف این‌که دائما به کودک تذکر بدهید مودب باش، درست بشین، سلام کن و... نه تنها مهارت‌های اجتماعی کودک افزایش نمیدهد بلکه اعتماد به نفس او نیز کاهش پیدا می‌کند. کودک نوپا تصوری که شما از ادب و تربیت دارید، ندارد. این‌طور نیست که اگر کودک شما در 2 سالگی سلام نکرد، در بزرگسالی هم سلام نکند. او مفهوم سلام کردن را نمی‌داند و شما هم قادر نخواهید بود با هیچ منطقی این موضوع را به او تفهیم کنید. او باید خودش آمادگی لازم را پیدا کند. به هیچ وجه کودک نوپا را مجبور به سلام کردن نکنید و برای سلام کردن صرفا از تکنیک جدول تربیتی (ترغیب و تشویق) استفاده کنید. هیچ‌ وقت به او برای انجام ندادن رفتارهای اجتماعی احساس شرم و گناه ندهید و از جملاتی مانند: بد و زشت است و گناه و... استفاده و خواهش هم در انجام این رفتار‌ها تاثیری نخواهد داشت. 🕊 🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
بیاید اینطوری به قضیه نگاه کنیم که خدا یه سری آدمارو حذف میکنه از زندگیمون چون چیزایی رو دیده و مکالماتی رو شنیده که ما هیچوقت ندیدیم و نشنیدیم👂🗣 🕊 🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸کیمیای صلوات سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧 قسمت بیست و پنجم👇 🕊 🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
4_5794149549341676181.mp3
1.62M
🔸کیمیای صلوات سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧 قسمت بیست و پنجم 🕊 🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
♡ اتمسفر خفگی! نفس کشیدن سخت شده! در این قمار زندگی. صدایم را می‌شنوی؟ از سرزمین پرنده‌های زخمی! می بینی! یک دنیا آرزو هم داشته باشم بی تو... در تنهایی خود گم شده ام... ای تنها رویای آسمان‌ها! زندگی فقط در دستان توست! 🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌🕊علیها‌🤲 @nafas_eshgh2💞 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 نفس عشق💞
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_دوم بخش_سوم 🌼🌸من فقط یک عمه داشتم که در سن چهارده س
" "بر اساس قسمت_سوم بخش_اول 🌹از عمه بعید بود گفتن اون حرفا ….. منم که تو حالی نبودم که حرفاشو جدی بگیرم …… ولی سرنوشت بازی های عجیبی داره ….. یکماه بعد گچ پای منو باز کردن و عکس انداختن و یک گچ سبک بستن طوری که بتونم خودم کارای خودمو انجام بدم، با حال زار و نزار منو از بیمارستان آوردن خونه ولی چه خونه ای ؟.. 🌼🌸.حالا به خونه ای پا می گذاشتم که بدون پدر و مادرم سوت و کور بود همه چیز بوی غم می داد ، اولین باری بود که طعم بد بختی رو می چشیدم … خیلی برام سخت بود ولی چاره ای نداشتم زنده بودم و باید زندگی می کردم ….گفتم منو ببرن تو اتاقم روی تخت با زحمت خوابیدم و اشک ریختم ……. 🌸🌼دو ماه بعد بالاخره اون گچ رو هم باز کردن و تونستم راه برم. هادی با احتیاط منو سوار ماشین کرد و برد بهشت زهرا سر خاک اون دو نفر که همه ی کس من بودن و در یک چشم بر هم زدن هر دو رو از دست داده بودم …. نم نم برف میومد و هوا به شدت ابری و گرفته بود مثل دل من …. رفتم سر مزار و خودمو انداختم روی سنگ قبر… این اولین بار بود…. همین طور گریه می کردم و می گفتم: کاش منم با خودتون می بردین … من حالا تک و تنها چیکار کنم؟ … مگه برای من آرزو نداشتین پس چی شد؟ غلط کردم گفتم بریم شمال اگر نمی خواستید برین خوب به خودم می گفتین من تو این دنیا فقط شما رو می خواستم ……. 🌼🌸وقتی برگشیم خونه فورا رفتم تو اتاقم و روی تخت دراز کشیدم تا کسی با من حرف نزنه ولی اعظم و هادی اومدن رو لبه ی تخت نشستن …. هادی موهای منو نوازش کرد و گفت : من که نمردم قربونت برم من داداش بزرگ تو هستم تا آخر عمر نوکری تو می کنم ….. و خم شد و منو بوسید …. 🌸🌼گفتم هادی دلم تنگ شده چیکار کنم؟ اگر میگی هر کاری برام می کنی بگو الان چیکار کنم ؟ من مامان مو می خوام…. می خوام برم تو بغلش می تونی برام کاری بکنی ؟ گفت : آره خواهر خوشگل من, از این جا میریم تو با من بیا بریم خونه ی ما بعد اینجا رو می فروشیم و هر دو خونه می خریم این طوری بهتر نیست ؟گفتم: نه هرگز من از این خونه بیرون نمیرم ……. (تا اون موقع اعظم و هادی با پسر دوساله شون فرید خونه ی ما بودن هادی منو تا مدرسه می برد و میاورد هر چی محبت توی دنیا بود نثار من می کرد حتی سر غذا برام لقمه می گرفت هروقت میومد خونه یک چیزی برای من خریده بود تا کمبود مامان و بابام رو احساس نکنم …. اونم خودش خیلی غمگین بود …و ابراز ناراحتی می کرد …) تا اون روز …. اعظم به زور قیافه گریونی به خودش گرفت و گفت : الهی اعظم فدای تو بشه ..ما تا کی اینجا بمونیم بیا بریم خونه ی ما تو مثل خواهر منی با هم زندگی می کنیم دیگه؛؛ دنیا که آخر نشده … 🌸🌼 از جا پریدم و گفتم نه امکان نداره خودم تنهایی زندگی می کنم من خونه ی شما نمیام هرگز …هادی با ناراحتی گفت :چی داری میگی؟ تنها که نمی تونی باشی باید یه فکری بکنیم … این بدبخت چه گناهی کرده می خواد بره سر خونه و زندگی خودش توم عزیز منی نمی تونم تو رو تنها بزارم …به گریه افتادم و گفتم هادی جان الهی فدات بشم بزار من تو خونه ی خودمون باشم اذیتم نکن چرا شما ها نمیان اینجا زندگی کنین ؟ خونه ی شما خیلی کوچیکه من اونجا طاقت نمیارم تو رو خدا هادی شما ها بیان ………….. از اونا اصرار و التماس و از من انکار…….. ولی خوب معلومه دیگه حرف من به جایی نرسید …و فردا در عین نارضایتی مقداری از وسایلم و کتابام بر داشتم و موقتاً رفتم به خونه ی اونا ….. 🌸🌼خونه ی هادی یک حیاط کوچیک داشت با یک اتاق سه در چهار که با یک راهرو از آشپز خونه و انباری جدا می شد….. هر چی فکر می کردم چرا اونا راضی نشدن بیان خونه ی ما نفهمیدم تازه اون خونه ی کوچیک اجاره ای هم بود و این خودش برای من معما شده بود…. 🌼🌸غیر از هادی که همیشه با من مهربون بود اعظم هم نهایت سعی خودشو می کرد تا من راحت باشم ولی خوب نبودم اولا نمی دونم چرا احساس می کردم محبت های اونا مصنوعی و افراطی شده دوما خونه ی کوچیک اونا طوری بود که جا برای خودشون هم نبود می خواستم درس بخونم ولی فرید شیطونی می کرد و تمرکز منو بهم می زد تازه شبها هم باید توی راهرو می خوابیدم هوا سرد شده بود از زیر در سوز میومد و من هر شب تا صبح می لرزیدم …… ادامه دارد.... 🕊 🆔@nafas_eshgh2✍ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈