eitaa logo
نفس تازه
1.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.3هزار ویدیو
31 فایل
ما یقین داریم آن سوی افق مردی هست مرد اگر هست بدانید که ناوردی هست ما نه مرداب که جوییم بیا برگردیم ما نمک خورده‌ی اوییم بیا برگردیم سفر دشت غریبی است 🍀️ نفس تازه کنیم🍀 آخرین جنگ صلیبی است 🍀نفس تازه کنیم 🍀 🖌ارتباط با مدیر کانال @nafastazeh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
اسم سیدحسین برایم آشنا نیست. می پرسم: "سیدحسین؟" - پسرخالمه. یکم از خودم بزرگتره. بچه ماهیه ... و دستم را می گیرد و می کشاند به طرف جمع. صدای بحث کردنشان بالا و بالاتر می رود. کلماتی مثل فضای مجازی، تلگرام، اینستاگرام، صهیونیستی، اعانه به ظالم و ... بیشتر شنیده می شود؛ چیزی که کنجکاوم می کند تا دقیق تر بشنوم. وقتی بهشان می رسم، بچه ها در حین گوش دادن دست می دهند. جوانی که به گمانم سیدحسین باشد، خیلی گیرا می گوید: "مبحث فضای مجازی یک امر حاکمیتی محسوب میشه و این احکام مطلقا در ید ولایته. ولی امر مسلمین، حضرت امام خامنه ای با صراحت گفتن: هرگونه عضویت و فعالیت در شبکه های اجتماعی که باعث تقویت دشمنان اسلام و مسلمین بشه جایز نیست..." دوباره تمام حرف های حسن به ذهنم می آید؛ چیزی که ذهنم را خیلی وقت است مشغول کرده. پیگیرانه تر گوش می دهم تا بتوانم دنباله بحث را بگیرم. راستش شاید هم دلیلش چهره گیرا و صدای گرم سیدحسین باشد. جوانی است ورزیده، قد بلند با صورتی کشیده و ریش کوتاه، پیراهن سبز تیره و شلوار پارچه ای مشکی که بسیار محکم و آرام صحبت می کند. پیداست که به درستی حرفش اطمینان دارد. یکی از بچه ها که از همه قد بلندتر است، با حالتی کاملا حق به جانب، می گوید: "خب سیدجان! در این شبکه های اجتماعی باید هوشمندانه فعالیت کنیم. در شبکه های خودی مثل سروش و بله و آی گپ که اتفاق خاصی نمی افته. ولی تو تلگرام و اینستا، با اون همه کانال و پست های فاسد، باید آدم بتونه در ضمن فعالیت، خودش را هم حفظ کنه. من میگم اگر سواد رسانه ای داشته باشیم می تونیم کاملا درست و بجا و مفید فعالیت کنیم." دقیقا توجیه من هم همین است. خب چه اشکال دارد؟ سیدحسین که گویا ذهن مرا هم خوانده، به آرامی می گوید: "ببین اکبر جان! ما بچه مسلمونیم و خیلی خوب می دونیم که سواد رسانه ای و یا هیچ چیز دیگه ای نمی تونه حرام خدا را حلال کنه." و رو به بقیه جمع از جمله من نگاه می کند: "یعنی شما می خوای بگی با علم به سواد رسانه ای، اعمال حرام حلال میشه؟!! اصلا می دونی سواد رسانه ای چیه؟" کامران سریع جواب می دهد: "سیدجان سواد رسانه ای می تونه کمک کنه تا دید ما باز بشه و قدرت تحلیل پیدا کنیم و در فضای مجازی و رسانه ای درست فعالیت کنیم". ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
سیدحسین که متوجه من شده به سمتم برمی گردد، اما نگاهش را از متین نمی گیرد: "متین جان یادم بنداز بعد نماز برای همتون توضیح بدم که چطور با استفاده از این شبکه های صهیونیستی نامه های به اون مهمی را شهید کردند رفت، این دردناک ترین حادثه تاریخ بود. کلی بیت المال مسلمین را هدر دادن که در نهایت چی بشه؟ که بگن ایرانی ها با تقلب و ربات به دنبال نشان دادن محبوبیت این هشتگ بودند؟؟ بعد هم با یک کلیک ربات ها و هشتگ ها همه نابود شدند!!!" به خودم که می آیم، متوجه می شوم هر دو مرا نگاه می کنند. سریع دستم را برای دست دادن به طرف سیدحسین دراز می کنم: "سلام! سیدمصطفی هستم، دوست حسن آقا!" سیدحسین که متوجه غافلگیری و هول شدن من شده با لبخندی دستم را می فشارد. نگاهش آنقدر نافذ و مهربان است که تا عمق جانم می نشیند. بوی عطرش از این فاصله کاملا احساس می شود. "مخلص شما سیدحسینم! حالام بریم برسیم به نماز." با سید و متین همراه شدم برای وضو، "آقا سید من هنوز برام کاملا جا نیوفتاده که چطوری داریم باعث تقویت دشمنان می شیم؟!!!" سید حسین ضمن وضو گرفتن با صدایی آرام اما سریع، برام توضیح داد: "قبل از هر بحثی یک مسئله ی خیلی مهم وجود داره، که متأسفانه ملت ما فراموش کردند؛ اگر این مطلب را باور کنیم ۹۰ درصد قضیه حل شده است. اینکه باور کنیم دشمن هرگز دشمنی با ما را کنار نمی گذاره و هرگز دوست ما نخواهد شد." حضرت امام خمینی در یکی از سخنرانی هاشون خیلی واضح فرمودند: "دشمنان ما اگر روزی بخواهند ما را به رسمیت بشناسند در همان حدی قبول می کنند که آن‌ها آقا باشند ما نوكر، آن‌ها ابرقدرت باشند ما ضعیف؛ آن‌ها ولی و قیم باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها؛ نه یك ایران با هویت ایرانی - اسلامی."۱ حضرت آقا هم تأکید کردند: "اگر راه امام را گم کنیم یا عمدا به کنار بگذاریم، ملت ایران سیلی خواهد خورد."۲ "الان جنگ ما جنگ عقیده است داداش من. ولی مردم ما متأسفانه باور ندارند که تمام طرح ها و برنامه های دشمن بر پایه نابودی اسلام و مسلمینه." در حالی که داشتیم وارد صفوف نماز می شدیم ادامه داد: فعلا اینو داشته باش "که این نرم افزارها و شبکه های اجتماعی مثل تلگرام و اینستاگرام و فیسبوک و واتس اپ و وایبر ، همه توسط صهیونیست ها ساخته شده؛" تا بعد کامل برات توضیح بدم. با صدای الله اکبر امام جماعت، همهمه ها آرام شد. ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
اونم بعد یه مدت نوشت: حالا خودتون قضاوت کنین؛ فعالیت در این شبکه های به اصطلاح اجتماعی که توسط دشمنان صهیونیست ما درست شده؛ آیا همکاری با ظالمین و جنایتکاران نیست؟!! آیا همکاری با متجاوزان به جان و ناموس این ملت نیست؟!! آیا فعالیت در این نرم افزارهای ضداجتماعی باعث نمیشه که اونها تسلط کامل به تمام امور زندگی ما داشته باشند؟!! یه دو دو تا چهارتای ساده است! چرا کشورهایی مثل چین و کره و ... این جنگ افزارها را بستند؟؟ چرا اجازه فعالیت به اونها را در کشورشان ندادند؟؟؟ اونا نه مسلمان هستند و نه اعتقادات قوی ما را دارند اصلا خدا را قبول ندارن فقط خودشون برای خودشون مهم هستن، پس چرا تلگرام رو در چین فیلتر کردند؟؟ خیلی ساده است چون به ضررشونه. منافع کشورشون به خطر میوفتاد. خیلی واضح و صریح اعلام کردند که - تلگرام - ابزاری - ضد - دولت - برای - مکالمات - رمز - نگاری - شده - بین - فعالین - حقوق - بشره. به همین سادگی! تازه الانم نه! یکی دو سال پیش اعلام کردند. اونا که کمونیستن گفتن به ضرر ماست، ما که مسلمونیم و صریحا دستور دینمونه که نباید زیر یوغ دشمن بریم چرا باید این نجس افزارها همچنان تو فضای مجازی کشورمون باز باشه؟؟؟!!!" مریم با خنده می گوید: "نجس افزار منظورشون تلگرام و اینستاگرامه هااااا" و بعد دوباره از روی موبایلش می خواند: "آیا به همون دلایل کمونیستا، به ضرر ملت ما نیست؟!! منافع کشورما را به خطر نمیندازه؟!!" کلا ظرف شستن را رها کرده ام و به مریم گوش میکنم. مریم سرش را بالا می آورد و چشم غره می رود: "ظرفتو بشور تا بقیه شو بخونم! یک بشقاب برمی دارم و با اسفنج تمیزش می کنم. مریم تشر می زند که: "تمیز بشوریا!" و ادامه می دهد: "همچنان می نوشت و می فرستاد": اگر ملت ايران از همه اصول و موازين اسلامى و انقلابى خودش خارج بشه و خونه ی عزت و اعتبار پيامبر و ائمه معصومين - عليهم السلام - را با دستاى خودش نابود کنه. آن وقت، ممكنه جهانخواران اونها را به عنوان يك ملت ضعيف و فقير و بى فرهنگ به رسميت بشناسن، ولى در همان حدى كه خودشون آقا باشن و ما نوكر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعيف، آنها ولى و قيم ما باشن، ما جيره خوار و حافظ منافع آنها، اونها هرگز يك ايران با هويت اسلامى _ ایرانی را تحمل نمی کنند. مریم نفس تازه می کند و می گوید: "خلاصه من حرفی نداشتم بزنم ... چون هنوز برام اثبات نشده تلگرام روسی هست یا صهیونیستی؟ هرکسی ام یه چیز میگه!" بشقاب ها را یکی یکی زیر آب می گیرم و دست می کشم، یاد سیدحسین افتاده ام و حرفهایش را زمزمه می کنم: "سیدحسینم همینا رو میگفت!" مریم با تعجب می پرسد: "چی؟" آخرین بشقاب را در جاظرفی می گذارم، دست هایم را می شویم و به طرف مریم برمی گردم: "امشب تو مسجد با پسرخاله حسن آشنا شدم، سیدحسین. اونم معتقد بود تلگرام صهیونیستیه. بذار فردا برم کتابفروشیشون، بپرسم ازش. خیلی بچه باحالی بود." ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
سیدحسین که هنوز مشغول صحافیست بدون اینکه سرش را بلند کند می گوید: "بهت قول میدم اینا تو تلگرام هماهنگ می شدن. برای همین تونستن در برن. تو تلگرام پیاما رمزگذاریه، اینا توش راحتن. حالام هر کی تو تلگرامه، توی جنایات داعش و خون ۱۷نفر ایرانی سهیمه!" با تعجب نگاهش می کنم و می پرسم: "دستت درد نکنه آقاسید! یعنی چی که من تو جنایت این داعشیا سهیمم؟" سیدحسین باز هم سرش را از روی حافظی که صحافی می کند، بر نمی دارد. اما با همان لحن آرام همیشگی ادامه می دهد: "ببین داداشم! این پیام رسان ها و شبکه های اجتماعی همگیشون کاربر محورن. یعنی اینکه شبکه های اجتماعی، باید دو طرف گوینده و شنونده، یا خواننده و نویسنده داشته باشه تا پیام ها شکل بگیره و به همدیگه متصل بشه و شبکه اجتماعی را به وجود بیاره، پس اگر کاربرا نباشن این نرم افزارها و شبکه های اجتماعی هیچ هویتی ندارن. خب، هر کاربر با عضویت در این شبکه ها یک واحد به تعداد اعضای اون اضافه می کنه. بعد با بالا رفتن تعداد اعضای اون نرم افزار یا سایت، کم کم اون سایت می تونه ادعا کنه که حوزه تاثیر فراوانی داره. مثل فیسبوک، که مدیرش ادعا می کنه رئيس جمهور بزرگترین و پرجمعیت ترین کشور دنیاست و در کنار رهبرای کشورهای دیگه تو جلسات جهانی شرکت می کنه. چون کاربران و اعضای این شبکه اجتماعی در حال حاضر حدود دو میلیارد نفر هستن!!" بخار از لیوان دمنوش هایمان بلند می شود و بلافاصله خودش را در هوا گم می کند. حسن در تایید حرف سیدحسین می گوید: "درست مثل این بخارهایی که بلند میشه، بخار تا وقتی بخار هست که مولکول های آب کنار هم باشن. وگرنه بهش نمیگیم بخار!" دمنوشم را که با هل معطر شده، با شاخه ای نبات هم میزنم تا خنک تر شود. درهمان حال می پرسم: "حالا صاحبای این شبکه ها، کی هستند؟ ما چطوری با این عضویت، بهشون کمک می کنیم؟؟!! ما که موقع عضویت پولی نمی دیم." سیدحسین که از سوالم خوشش آمده ادامه می دهد: "تا اینجا اولین سود مشخص شد. ما با عضویت به اندازه خودمون برای این شبکه ها حوزه ی تاثیر می سازیم. یعنی مهمشون می کنیم." سریع می گویم: "خب، بله این کاملا طبیعیه، جمعیت یکی از اصلی ترین مؤلفه های قدرت و پیشرفته." و بدون مکث سوال می کنم: "خب مدیرای این شبکه ها چه کسایی هستن؟؟ مسلمونن؟!" ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
به نظر می آید بعد از جریان اسنودن که خودش یکی از کارگزاران آژانس جاسوسی_تروریستی امنیت ملی آمریکای جنایتکار بوده، و با فرار به روسیه و افشای طرح ها، برنامه ها و همچنین فعالیت های سرویس های جاسوسی - تروریستی دولت های صهیونیستی مانند آمریکا و انگلیس، آمریکا را در جنگ اطلاعاتی با روسیه دچار شکست می کنه، آمریکا هم مهره نفوذی خود یعنی پاول دروف را در جریان کودتای آمریکایی اوکراین، به عنوان یک شخصیت تاثیرگذار به یکباره مقابل روسیه و دستگاه امنیتی این کشور قرار می ده و بعد با کمک عناصر صهیونیستی چون میخائیل میری لاشویلی و پسرش او را به آمریکا منتقل می کنه تا انتقام ادوارد اسنودن را به نحوی از روسیه گرفته باشه". حسن لیوان دمنوشش را که الان خالی شده روی میز می گذارد و با حالت شوخی - جدی می گوید: "ببین اومدیم یه دمنوش بخوریما! از بس درباره این صهیونیستای چندش حرف زدیم کوفتمون شد!" "من برم گل گاو زبون دم کنم!" عمومحمود می خندد و با چشم به لیوان من اشاره می کند: "بخور عمو سرد شد!" و من که دارم در ذهنم تکرار می کنم: "این ها همه در مورد سازنده ی تلگرامی هست که من خیلی بهش وابسته شدم..." با لبخند جواب عمومحمود را می دهم و لیوان دمنوش را به لبانم نزدیک می کنم. ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
مریم دستش را از زیر چانه اش برمی دارد و روی مبل چهار زانو می نشیند: "خب نمیشه این سرورها را بیاریم تو ایران؟" - اولا: اونا چنین اجازه ای نمیدن. دوما: اگر هم سروری به ایران منتقل بشه بازم ما دسترسی به اطلاعات نداریم چون همه اطلاعات کد گذاری و رمزنگاری شده است. چند وقت پیش چندتا سی دی ان وارد ایران کردن که یه چند وقتی مسئولان و مردم رو تطمیع کنند! ولی اینها فقط باعث میشه سرعت این شبکه ها بیشتر بشه و اونها می تونن بهتر اطلاعات کاربران رو به دست بیارن یعنی عملا راه برای جاسوسی اونها باز میشه. سوما: بازم سرور اصلی اول پیام ها را می گیره و ذخیره می کنه و بعد به دست مخاطب ها می رسه. چهارما: اینا مرض ندارن که، عاشق چشم و ابروی ما هم که نیستن، این همه هزینه کنن و چنین تشکیلات عظیمی را بسازن که مثلا من با عمه مرجان تو آمریکا، به سرعت برق بدون هیچ مشکلی با هم حرف بزنیم اونم کاملا مجانی؟؟؟!!! به نظر شما با عقل جور در میاد؟؟؟ پدر هم درحالی که با کنترل تلوزیون بازی می کند می گوید: "نه اصلا جور در نمیاد." - توی قرآن هم خدا فرموده: قطعا سرسخت ترین مردم را در دشمنی نسبت به اهل ایمان، یهودیان و مشرکان خواهی یافت"۱. مادر هم حرف پدر را تایید می کند: "جودا جون به عزرائیل راحت تر میدن تا پول به آدما." مادر دوباره می خواهد ادامه دهم. نفسی عمیق می کشم: "ما یه مطلب مهم را فراموش کردیم. اونم دشمنی دشمنه که تمومی نداره و تا وقتی زنده ست ادامه داره. سید حسین یه مطلب جالبی را برام کامل توضیح داد، می گفت: دشمن در اون هشت سال دفاع مقدس خیلی تلاش کرد تا نظام اسلامی ایران را از بین ببره. تمام دنیا هم کمک کردن حتی همین روسیه که الان از در دوستی با ایران وارد شده، اما وقتی اونطور مفتضحانه تو جنگ شکست خوردند و به هیچکدوم از اهدافشون نرسیدند؛ فهمیدند با جنگ نظامی به هیچ وجه نمی تونن ما رو شکست بدن. از طرفی هم میدونن که تا وقتی ایران سرپا و قدرتمنده، یه قوت قلبی برای کشورهای مظلوم و مسلمان دیگه است و یه تشویقی برای مقاومت اونها و برای مستقل شدن و از زیر بار استعمار خارج شدنه. و این در هم شکستن مقاومت اونها براشون تا الان خیلی هزینه داشته." مادر در حالی که پرتقال پوست کنده را به پدر می دهد می پرسد: "این آقا سید مگه چند سالشه؟" - دقیق نمی دونم ولی زمان جنگ یه پسر بچه بوده و همراه با مادر و پدرش سال ها در مناطق جنگی زندگی کرده آخه پدرش یه بسیجی بوده و اواخر جنگ تو عملیات کربلای ۹ طرفای قصرشیرین و سرپل ذهاب شهید شده و مادرش هم چند سال بعد در یه حادثه کشته میشه که سید توضیح نداد؛ منم نخواستم ناراحت بشه، سوال نکردم. ناخودآگاه "آاااه" از قلب مادر بلند می شود. ادامه می دهم: "سید حسین با خانواده عموش زندگی می کنه چند سال پیش هم ازدواج کرده و الان یه دختر خیلی خوشگل داره، زینب سادات. البته چند سال هم به دلایلی که نمیدونم، ترک تحصیل کرده بوده. سید ازم دعوت کرده شب های جمعه برم مسجد محلشون. مسجد فعالی دارن." حتما مادر هم یاد دایی مجید افتاده که اشک در چشمانش جمع شده. دایی مجید من هم اوایل جنگ در یه پاتک دشمن اسیر می شود و در حالی که زخمی بوده زیر شکنجه به شهادت می رسد، در حالی که فقط ۱۸ سال داشته. ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
نفس تازه
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_هشتم سرم را پایین انداخته ام و کلمات سیدحسی
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین چالش های یک نوجوان با خانواده، خودش و محیط اطرافش، یکی از سنت های همیشگی زندگی بوده؛ ولی هر نوجوانی فکر می کند او تنها کسی ست که این مشکل را دارد. چالش ها بزرگ می نمایند، ولی بعدا می فهمد در برابر طوفان های زندگی، نسیمی بیش نبوده! چالش های نوجوانی درطول تاریخ همیشه وجود داشته اند ولی برای نوجوان امروز شاید نشود اسمش را نسیم گذاشت، باد است و گاهی گردباد. این را وقتی فهمیدم که مرتضیِ ۱۶ساله را پکر دیدم. یک هفته ای می شود که گویا نگران چیزیست که نمی دانم. مادر اینها را پای درس های زیادش می گذارد؛ اما می دانم ته دلش نگران است. پدر هم نظارت غیر مستقیمش را بیشتر کرده؛ اما مرتضی نه دوستان ناجور دارد، نه جاهای بد می رود، نه با فضای مجازی میانه ای دارد. کلا بچه ی حرف گوش کن و آرامیست و دنبال دردسر نمی گردد. بدون در زدن وارد می شوم؛ آنقدر ناگهانی که مریم از جا می پرد و کتاب قطوری که دست گرفته از دستش می افتد. بعد هم اخم می کند که: "من نخوام سرزده بیای تو باید چکار کنم؟" با خونسردی و بدون توجه به عصبانیتش می گویم: "دیوار اتاقتو خراب کن بشه جزو سالن!" - هرهرهر! ممنون از راهکارتون... خوبه مشاور رییس جمهور نشدی! قیافه رسمی و جدی می گیرم: "ای بی سوادِ بی شناسنامه! به ما انتقاد می کنی؟ برو به جهنم!" مریم با خنده می گوید: "خب حالا واسه چی مزاحم وقت گرانبهای ما شدی؟" در را پشت سرم می بندم، صندلی را از پشت میز تحریرش عقب می کشم و می نشینم. با همان لحن معترض می گوید: "ببخشید بی اجازه اومدم تو اتاقتون و صندلی تونو ورداشتما!" - اینا رو ول کن مریم! بذار اصل کارمو بگم! مرتضی رو چکارش کنیم؟ - یعنی چی که چکارش کنیم؟ - آبجی مارو باش! مگه نمی بینی چند وقته یه چیزیش هست؟ با بی تفاوتی می گوید: "خب؟!" - خب به جمالت! چشه این؟ تو نمی دونی؟ - اولا این به درخت میگن نه به داداششون. دوما یه چیزایی فهمیدم... شمام اگه حواست بود می فهمیدی که داره پالس می ندازه کمکم کنید...! ولی چون کلا بچه آرومیه سر و صدای کمک خواستنش نمیاد. انقدرم به روش نیار وقتی بلد نیستی کمکش کنی!" - چشه خب؟ چه پالسی انداخته که اینطور میگی؟ - فقط می دونم این از یه جایی خط می گیره! یکی داره بهش القا می کنه که به پوچی رسیده... نمیدونم کی ولی هرکی هست شاید خودشم به کمک نیاز داشته باشه... مرتضی خودشو گم کرده و نمی دونه چطوری پیدا کنه. فعلا خطرناک نیست ولی باید قبل اینکه خطرناک شه به فکر بیفتیم. تکیه می دهم به صندلی: "اووووه تو اینا رو از کجا یاد گرفتی؟" - یکی از دوستام اینطوری شده بود... البته اون شوهر کرد خوب شد! و با شیطنت می خندد. می گویم: "خب، الان چکار کنیم با مرتضی؟" مریم متفکرانه به روبرو خیره می شود: "باید اول فهمید از کی خط می گیره؟ من خواهرشم و باهام تقریبا راحته، ولی بهتره یکی باشه که بتونه بره تو محیط پسرونه و بلد هم باشه چکار کنه!" لبهایش را کج می کند: "که از تو که خیلی برنمیاد!" در ذهنم جرقه ای می خورد: سیدحسین! کسی که خیلی وقت است با نوجوان ها سر و کله میزند. ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
نفس تازه
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_نهم چالش های یک نوجوان با خانواده، خودش و م
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین از وقتی سیدحسین شب های جمعه در مسجدشان جلسه پرسش و پاسخ گذاشته، مقید شده ام برنامه ام را طوری تنظیم کنم که هرجا هستم خودم را به جلسه اش برسانم. اما این هفته انگار ترافیک نمی خواهد سبک شود تا من به موقع برسم! کفش هایم را داخل جاکفشی می گذارم و وارد می شوم. حدود بیست دقیقه از جلسه را از دست داده ام. - به قول قدیمی ها هیچ ارزونی بی حکمت نیست. "کریستوفر استارتینسکی" معاون رئیس سازمان سیا در مورد فیس بوک گفته: «برای سیا، این فیس‌بوک رویایی بود که به حقیقت پیوست»؛ می دونید چرا؟" کمی مکث می کند تا همه خوب به جمله فکر کنند. بعد خودش جواب می دهد: "معاون رئیس سازمان سیا خودش گفته: چون که در آن، کاربران نگرش‌های مذهبی، سیاسی، شماره تماس، آدرس، اطلاعات شخصی، صدها تصویر از خودشون، نام دوستانشون، و حتی جزئیات لحظه به لحظه فعالیت‌های خودشون را قرار می‌دهند." خود مارک زاکربرگ در مورد فیس‌بوک گفته: «فیس‌بوک قدرتمندترین ابزار کنترل مردم است که تا کنون اختراع شده». تازه اون زمان هنوز تلگرام و اینستاگرام درست نشده بود." برای اینکه صحبت های سید قطع نشود خیلی آرام خودم را بین بچه ها جا می دهم و با سر سلام می کنم. سید هم با لبخند کمرنگی پاسخ می دهد. متین می پرسد: "آقا سید! آخه بودن من یه نفر تو این شبکه های صهیونیستی چه تاثیری داره؟ من یک نفرم در مقابل این سیل جمعیتی که تو تلگرامه. بود و نبود من چه تأثیری داره؟!" سید حسین با آن نگاه نافذ و دقیقش چند لحظه با لبخند به متین نگاه می کند: "از قرآن برات بگم ؟؟" - بله حتمااا چی بهتر از قرآن. سید حسین کمی جابجا می شود و می گوید: "بچه ها اصلا فک نکنید چون یک نفر هستید پس دیگه اثری ندارید. خداوند تو قرآن می فرماید: یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم... فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره... ومن یعمل مثقال ذرة شرا یره."۱ قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود. شما فکر می کنید که کارتون در مقابل این جمعیت میلیونی که فقط از ایران در تلگرام هستند دیده نمی شه! اما خدا یه چیز دیگه میگه، نمی فرماید باشه اگه کم بود اگه ناچیز و بی تاثیر بود عیبی نداره؛ دیگه حالا یه ذره اش مهم نیست! برعکس می فرماید حتی ذره و مثقالش هم حساب و کتاب داره. بعد دوباره به متین نگاه می کند: "زیارت عاشورا میخونی؟" متین خیلی مظلومانه تأیید می کند. - پس این قسمت که میگه اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا را حتما معنیش را می دونی؟ متین سر تکان می دهد. سیدحسین هم می گوید: "تو این قسمت دعا، فقط کسانی که جنگ کردند لعنت نشدند، بلکه همه کسانی که همراهی کردند و پیمان بستند و پیروی کردند هم لعن شدند. حالا ولو یک نفر باشه. چون گفته: اللهم العنهم جمیعا... پس معلوم میشه تقویت دشمنان اسلام و مسلمین به صرف حضور هم حساب و کتاب داره؛ چه برسه به فعالیت در جنگ افزارهای اینترنتی - صهیونیستی مثل تلگرام و اینستاگرام و توئیتر، حالا توسط هر کسی باشه و به هر اندازه ای، شایعت و بایعت و تابعت هست." انگار حزن عجیبی صدای سیدحسین را گرفته: "رفتار قرآنی با دشمن اینه که ما بچه مذهبی ها دست و پای این جنگ افزارهای اینترنتی_صهیونیستی را از فضای مجازی کشورمان و از زندگی خودمان قطع کنیم. نه اینکه بریم در زمین آنان پناهنده بشیم و خیال برمان داره که داریم چکاااار می کنیم. مشکل امروز بچه های مذهبی ما، بینشی و اعتقادی است. دشمن را، نمی خواهند ببینند. با زبان می گویند ما عاشق مبارزه با صهیونیست ها هستیم! اما عملاً دارند با حضور و فعالیت خودشون تو این نرم افزارهای صهیونیستی آنها را در حوزه اقتصادی و اطلاعاتی تقویت می کنند. می دونید مقام معظم رهبری امام خامنه ای در مورد نفوذ شبکه ای دشمن چی فرمودند؟ ایشون تأکید کردن که دشمن می خواد کاری کنه که ما مثل یک افسر اطلاعاتی آمریکا فکر کنیم. - می دونید این حرف یعنی چی؟ یعنی هر کدوم از ما به نوعی حافظ منافع آمریکا بشیم. و این الان دقیقا داره اتفاق می افته. حتی بچه حزب اللهی ها و مذهبی ها هم دارند همین کار را انجام میدن." ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
نفس تازه
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_دهم از وقتی سیدحسین شب های جمعه در مسجدشان
❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین کی دیگر از بچه ها که دقیقا پشت سرم نشسته می پرسد: "پس وظیفه ما تو فضای مجازی چیه؟ این طور که شما می گید یعنی کلا بیایم بیرون دیگه؟" سید حسین خنده با نمکی تحویلش می دهد: "نه امین جان! فضای مجازی صرفا این چند تا نرم افزار جاسوسی_صهیونیستی نیست. ولی خب، حتی تو پیام رسان های ایرانی هم نباید وقتمون را با چت کردن های بیهوده هدر بدیم." امین جواب کامل تری می خواهد: "سید جان پس یعنی چه کارایی انجام بدیم؟" - ما در فضای مجازی باید چند تا هنر را با هم داشته باشیم. اول اینکه باید بسیار عالمانه عمل کنیم. یعنی اینکه بستر را بشناسیم، دوست و دشمن را بشناسیم. هم باید هدف دشمن و ابزار دشمن را بشناسیم و هم هدف خودمون را کامل بشناسیم و بدونیم راه های رسیدن به اهداف دشمن و اهداف خودمون چیه. دوم اینکه باید مبتکرانه عمل کنیم. یعنی کارایی که دیگران انجام دادند را، ما با همان روش انجام ندیم. چرا که آن روش برای دشمن مشخص شده و دیگه فایده ای نداره و مؤثر نیست پس باید مبتکر باشیم. کار ابتکاری، کاری است که خلاقیت در آن دیده میشه، نه یک کار قدیمی تکرار شده به عنوان مثال لایک کردن و کامنت گذاشتن که ابتکار محسوب نمیشه. سوم اینکه باید هوشمندانه عمل کنیم. خب این یعنی چی؟" بچه ها چند لحظه ساکت می شوند تا فکر کنند. بعد از این طرف و آن طرف جواب می دهند: "با اسم و آدرس مستعار وارد بشیم." - مرتب شماره هامون را عوض کنیم. - باید طرح و نقشه داشته باشیم. محسن هم که کنار من نشسته می گوید: "اول باید دنیای فضای مجازی را خوب بشناسیم بعد وارد عمل بشیم." سید حسین که با دقت به حرف های بچه ها گوش می دهد می گوید: احسنت به همتون. ولی قبل از همه ی اینا باید صحنه را صحنه نبرد و جنگ ببینید نه صحنه تفریح و شادی و بازی. و همیشه یادتون باشه که دشمن جز به حذف فیزیکی و فکری ما راضی نمی شه. یعنی تا کاملا اعتقادات ما را نابود نکنه و هستی ما را به خطر نندازه راضی نمیشه. اگر با چنین دشمنی و در چنین فضایی، خود را درنظر بگیرید؛ مسلماً از انجام برخی امور پرهیز می کنید. اول از همه، از بازی کردن و بازی خوردن در زمین دشمنی که با قواعد او طراحی شده پرهیز می کنید. البته این نظر من نیست این کلام امام خامنه ای ست. ایشون فرمودند: در زمین طراحی شده از سوی دشمن بازی نکنید چه ببرید چه ببازید به نفع اوست. می دونید این جمله یعنی چی؟ یعنی یه نیروی باهوش و زیرک، هیچ وقت خودش را دو دستی تقدیم دشمن نمی کنه. خیلی زیرکانه عمل می کنه. اجازه نمیده دشمن سوار او بشه. حتی اجازه نمیده که دشمن از حضورش هم، کسب مشروعیت کنه. در ضمن، افراد دیگه را هم از چنگ دشمن رها و آزاد می کنه. نه اینکه هم خودش به چنگ دشمن بیفته و هم دیگران را در چنگال دشمن حفظ کنه!" صدایی از عقب جمع می گوید: "اگر درست فهمیده باشم منظور شما اینه که نباید دچار تحلیل های غلطی بشیم که دشمن به ما القاء می کنه. و عزت مقابله با دشمن را با ذلت زیر سلطه ی او بودن، عوض نکنیم. منظور شما اینه که بودن و فعالیت کردن در نرم افزارهایی مثل تلگرام و اینستاگرام مساوی با زیر بار ذلت رفتنه؛ درسته؟" سیدحسین بلند می گوید: احسنتم، شما استاد ما هستید. همه برمی گردند تا ببینند صدای کیست؟ ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
نفس تازه
❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_یازدهم کی دیگر از بچه ها که دقیقا پشت سرم نشست
❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین همه برمی گردند تا ببینند صدای کیست؟ که می بینیم حاج آقا امام جماعت مسجد هستند. ناخودآگاه همه عزم بلندشدن می کنند که حاج آقا مانع می شوند: "تکون نخورید و به بحثتون ادامه بدید هنوز تا اذان نیم ساعت سه ربع مونده." سیدحسین به حاج آقا لبخند می زند و رو به ما می کند: "پس باید هنر خودتون را به شکلی مبتکرانه برای جذب افراد بکار ببندید که دشمن را ناامید کنه نه اینکه دشمن نسبت به حضور شما در زمین خودش، احساس پیروزی هم داشته باشه. و در آخر باید بسیار فعال باشید. در جنگ اگر نیرویی تنبل و شل و ول باشه سریع از خط مقدم خارجش میکنن پس باید وقت بذارید و صحنه نبرد را با فعالیت های جهادی خودتون تغییر بدید به طوری که دشمن از وجود شما عاجز و مستأصل بشه و ضربه کاری بخوره و از فعالیت های شما در عذاب باشه. پس حضور و فعالیت فرد مؤثر در فضای مجازی باعث تقویت دشمن که نمی شه هیچ، باعث نابودی او و برآب شدن نقشه های دشمن هم میشه. تأثیرگذاری موضوع بسیار مهمیه اما متأسفانه خیلی از افراد این تأثیر گذاری را با بازی در زمین دشمن عوضی گرفتن. وقتی کسی قبول می کنه که مثلاً فلان نرم افزار، صهیونیستیه، ولی با تصور مؤثر بودن در آن باقی می مونه؛ باید به این آیه شریفه جواب بده: "ولن ترضی عنک الیهود ولانصاری حتی تتبع ملتهم". شما که می دونید با چنین دشمنانی طرفید، پس چیکار کردید که دشمن به شما که "دشمنش" هستید اجازه داده که در سایتش، در نرم افزارش، حضور داشته باشید و تازه فعالیت های ضد اهداف او هم انجام بدید و منافعش را به خطر بندازید!؟ این جمله همیشه یادتون باشه: که سرویس های جاسوسی - تروریستی دولت های صهیونیستی با هیچ کس تعارف ندارند! و همیشه این سؤال را از خودتون بپرسید که دشمنانی که از خونخوارترین، بی رحم ترین، جلادترین و مستکبرترین افراد عالم هستند و جنایت های بی شماری را علیه بشریت و به خصوص مسلمونا انجام دادند، آیا به یوزر و اکانت و صفحه فرد "مؤثر" رحم می کنند؟! باید فکر کنید. باید هوشیار باشید. باید عالم باشید. باید مبتکر باشید. و باید بسیاااار مؤثر باشید. والسلام." برای سلامتی امام زمان صلوات... بچه ها درحالی که صلوات می فرستند می روند که وضو بگیرند و برای نماز آماده شوند. دور سیدحسین که خلوت می شود، جلو میروم تا مشکل مرتضی را بپرسم. اما نمیدانم چطور شروع کنم. سیدحسین که این پا و آن پا کردنم را می بیند، لبخند می زند و می گوید: "سید! نبینم پکر باشی!" مهرم را روبرویم می گذارم و کنارش در صف جماعت می نشینم. - راستش... یه مشکلی هست... گفتم شاید بتونید کمکم کنید! - در خدمتم اخوی! - سید! اگه یه نوجوون به پوچی رسیده باشه باید چکارش کنیم؟! سیدحسین میزند زیر خنده: "یعنی چی به پوچی رسیده باشه! به این راحتیا که نیست! درست توضیح بده ببینم! نکنه برگشتی به دوران نوجوانی؟!" - نه... داداشم... چند وقته خیلی منزوی شده! سیدحسین با همان خونسردی همیشگی می گوید: "خب؟" - خواهرم میگه مرتضی احساس پوچی می کنه و خودشو گم کرده... میگه انگار از یکی داره تاثیر می گیره، نمیدونیم کی؟ ولی آخه مرتضی بچه بدی نیست، خیلی سربه زیره. حتی تو تلگرام و اینا هم زیاد نیست. سرش به درس و کتابشه. نمی دونم چیکار کنم، گفتم به شما زحمت بدم. - قدقامت الصلاه... سیدحسین سرش را تکان می دهد و با تکیه به شانه من بلند می شود: "ما جمعه ها صبح با بچه ها میریم کوه، این جمعه مرتضی رو هم بیار." ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین مرتضی مثل همیشه ساکت است. شاید این بار دلیل سکوتش خستگی هم باشد. با ده بیست نفر از نوجوان های همسنش و سیدحسین حسابی کوهنوردی کرده و باید هم خسته باشد. ترک موتور نشسته و سرش را روی شانه ام گذاشته. بلند میپرسم: چطور بود مرتضی؟ - خوب بود. کاش امیرم میومد. - امیر؟ - اره؛ یکی از دوستامه. خیلی بچه خوبیه. میرسیم به خانه و مرتضی انقدر خسته است که می افتد روی تختش. همان موقع از سیدحسین پیام می آید: سلام برادر! خیلی صفا کردیم با داداشت امروز. بازم بیارش. می نویسم: خب... باهاش حرف زدی؟ به نتیجه ای هم رسیدی؟ - اووووه چقدر هولی تو! اگه وقت داری و مرتضی هم دور و برت نیست زنگ بزنم؟ خودم زنگ میزنم. سیدحسین مثل همیشه سرحال و قبراق میگوید: سلام آقاسید! احوال اخویتون خوبه؟ - سلام... ممنون. اره خیلی خوش گذشته بوده بهش. دستت درد نکنه. باهاش حرف زدی؟ چی شد؟ - ای بابا بازم این هول کرد. میگم اگه یکم صبر کنی. نفس عمیقی میکشد و میگوید: ببین، آسیدمرتضای شما خیلی پسر خوب و باادبیه. تربیت خوبی هم داشته. اما از حرفاش فهمیدم همونه که تو گفتی، خودشو گم کرده. حس میکنه هدف نداره... باید کمکش کنی خودشو، هدفشو پیدا کنه! همین! - خب اصلا چرا اینجوری شده؟ مرتضی اتفاقا اهل نماز و مسجد و هیئته. - ببین... من حس کردم مرتضی حرفاش حرفای خودش نیست. یعنی انگار از یکی تاثیر میگیره... یکی بهش خط میده. - یعنی چی که خط میده؟ - گفتی مرتضی دوستای بد نداره و خیلی ام اهل فضای مجازی نیست، درسته؟ - اره. بعضی دوستاش مذهبی نیستن ولی بچه های خوبین. فضای مجازی هم فقط تلگرام داره که اونم برای درساش میخواد که با معلماشون درتماس باشه. ولی اخیرا که امتحانا تموم شده بیشتر میره سر تلگرام. - هووووم... بعد کسی نیست که مرتضی خیلی باهاش صمیمی باشه؟ دوست، معلم؟ - دوست که... یکی از دوستای مدرسشه که بیشتر باهاش صمیمیه... البته پسره مذهبی نیستا، ولی اهل خلاف و اینا نیست. کس دیگه ای رو بعید میدونم... یعنی من نمیشناسم... - نمیدونی توی تلگرام توی چه کانالا و گروهایی عضوه؟ - نه. - سعی کن باهاش دوست بشی. آقابالاسر بازی درنیاریا! تو همین دوستیا، سعی کن بفهمی تو چه کانالایی عضوه. باید فضای فکریشو بفهمی. ولی سوتی ندیا، مصطفی! نری بازجویی و جاسوس بازی دربیاری! بذار خودش بهت بگه! نفهمم رفته باشی سر گوشیش! - باشه بابا! حواسم هست! مریم درمیزند و بدون اینکه منتظر اجازه من شود، میاید تو. سرش را تکان میدهد که یعنی: کیه؟ آرام میگویم: سیدحسین. او هم صدایش را پایین میاورد: زود قطع کن، کارت دارم! بدو! ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_چهاردهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین سیدحسین میفهمد: احضار شدی برادر! کاری نداری؟ - نه... ممنون از کمکت. - راستی هفته بعدم بگو با همون دوستش بیاد. - چشم. بازم ممنون. یاعلی - یاعلی! مریم حتی صبر نمیکند قطع کنم. سریع میگوید: چی میگفتن؟ - میگفت داره از یکی تاثیر میگیره. یا از تلگرامه، یا از دوستاش! - اره.. منم حس کرده بودم... از وقتی با این پسره، امیر بیشتر صمیمی شده اینجوری شده! - کارم داشتی مریم؟ مریم می نشیند روی تختم و میگوید: تو میدونی تو تلگرام چکار میکنه مرتضی؟ چشم هایم را تنگ میکنم و میگویم: نه! مگه تو میدونی؟ - اره... یعنی حرفاش بوی چندتا کانال تلگرامی رو میده! کانالایی که دائم دارن یاس و ناامیدی تزریق میکنن تو مغز جوونای مردم! چرخی روی صندلی میزنم. پس حدس سیدحسین درست بود. می پرسم: اخه مرتضی که خودش دنبال اینا نمیگرده! یکی بهش معرفی کرده! سرتکان میدهد و لبهایش را جمع میکند: یکی دوتاشو بهم نشون داد، پستاشونو. امیر براش فوروارد کرده بود! - حالا چیا بود اینا؟ - همین چیزایی که گفتم! القای ناامیدی و احساس بدبختی! کلا همه چیز بده! دنیا بده، آدماش همه بد و پست و نامردن، دولت و حکومت بده، همه جا پر بدبختی شده، مملکت افتضاحه، کسی منو دوست نداره، برای هیچکی مهم نیستم، خدا هم دوسم نداره، باید برم بمیرم تا راحت شم! با چشمهایی که به گمانم به اندازه یک نعلبکی گرده شده میگویم: همه اینا بود؟ نفسش را از سینه بیرون میدهد و میگوید: نه انقدر مستقیم که من گفتم. ولی مضمونش ایناست! دین و اینا رو هم زیر سوال میبرن، البته غیرمستقیم... مرتضای بنده خداهم انقدر فشار درس روش بوده که اینا روش تاثیر گذاشته. حسابی نگران شده ام، خیلی خیلی نگران تر از قبل. میگویم: یه وقت نره خودشو بکشه؟ معتاد نشه؟ مریم ابرو بالا می اندازد: نچ! مرتضی یه امتیاز داره، اونم اینکه به دین متعهده و میدونه اینا حرومه. همین فضای دینی میتونه به دادش برسه، اگه ما کمکش کنیم! ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین خوبه نذاریم یه مدت با امیر بچرخه! سیدحسین اخم می کند: "نه! این راهش نیست! باید خود مرتضی رو ایمن کنی، یه طوری که حرفای امیر روش تأثیر نذاره. و گر نه حالا امیر نه، یکی دیگه!" - چطوری؟ - به یه بهونه ای بکشش از تلگرام بیرون. آروم آرومااا! کانالا و گروهای خوب رو تو سروش بهش معرفی کن و بگو حالا که دیگه مدرسه ها تعطیله، تلگرامو لازم نداری! بعدم ببینم! شماها چقدر کتاب میخونید؟ - من؟ کتاب؟ آب دهانم را قورت می دهم: "من... چیزه... خیلی نه! بیشتر کتابای شهدا اگه باشه میخونم... ولی مامان و خواهرم خیلی میخونن." چشم های سیدحسین گرد می شود: "چی؟ یعنی کتابای دیگه نمیخونی؟ مگه میشه؟" وقتی می بیند کمی خجالت کشیده ام لحنش را آرام می کند: "ببین! حضرت آقا خیلی توصیه میکنن کتاب بخونید. اونوقت تو چرا به توصیه شون عمل نمیکنی؟ البته همون کتابای شهدا هم خیلی خوبه. ولی باید کتابایی که آقا توصیه کردن رو حتما خونده باشی به عنوان یه بچه انقلابی. اصلا سعی کن مرتضی رو همراه خودت بیاری تو وادی کتاب خوندن. باهم شروع کنین، اینطوری مرتضی هم راحت تره. ولی با کتابای سنگین شروع نکنیااا! اصلا خودم کتاب میدم بهت." دستم را می گیرد، از روی صندلی بلندم می کند و دنبال خودش می کشد بین قفسه ها. آخر مغازه، قفسه ای ست برای کتابهای امانی. - آقا اینهمه دارن به جوونها توصیه می کنن کتاب بخونید! نباید بذاریم حرفشون رو زمین بمونه! دستش را روی کتابها می کشد و لبهایش را کج می کند. یک دور عنوان ها را مرور می کند، گویی باخودش حرف می زند: "خب... برای خودت این خوبه تاریخ جنایات آمریکا و نوکراشه. دید دشمن شناسیت را بالا میبره. آهاان اینم خوبه درباره فرجام یهوده. خب دیگه چی بهت بدم. این جلد آبیه هم عاالیه عالی. اما برای آسید مرتضای گل." بعد همینطور که با دقت کتاب ها را برانداز می کنه می پرسه: "چی دوست داره بخونه؟" سرم را تکان می دهم که نمی دانم. خودش جواب می دهد: "باید پلیسی دوست داشته باشه، نه؟" دوتا کتاب که کنار هم بودن را بیرون میاره و میگه: "اینا هم برای آقا داداشت. البته اینا رمانن. پسرونه و باحال. نویسنده شونم یکیه. صبرکن... آهان پیداش کردم. این هم براش خیلی خوبه." کتاب ها را یکی یکی از قفسه بیرون می کشد و روی دستم می گذارد. همه کتاب ها جلد شده اند و پشت و رویشان برچسب خورده. می گوید: هر کتاب یه هفته دستت باشه هااا! آرام اون کتاب جلد آبیه را از زیر کتاب ها بیرون می کشم و می پرسم: "نگفتی موضوعش چیه؟" - مهدویت و انتظار. ادامه نمیدم که مزه ش نره! خیلی خوشحال بودم امشب دست پر میروم سراغ مرتضی؛ باید با هم یک یاعلی بگوییم برای عمل به توصیه حضرت آقا: کتابخوانی! ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین مسجدی که سیدحسین فرمانده بسیجش باشد، همانی می شود که آقا گفتند: "پایگاه." برای همین است که بعد از ماه رمضان، سیدحسین به فکر کلاس برای نوجوانان افتاده. از فرهنگی هنری بگیر تا ورزشی و الی ماشاءالله! کلاس های فتوشاپ، حفظ و روخوانی قرآن، خیاطی، آموزش دفاع شخصی، و... هم برای خواهران هم برادران. من هم که از خدایم بود کمکش کنم، مریم را برای آموزش فتوشاپ معرفی کردم و مادر را برای کلاس های خیاطی و حفظ و روخوانی قرآن. فک و فامیل حسن هم وارد این عرصه شده اند. چون امروز دانشگاه با استادم قرار داشتم و برای پایان نامه م می خواستم چند کتاب بگیرم، تا برسم خانه و مادر و مریم را بردارم ببرم مسجد کمی دیر می شود. حسن در حیاط مسجد منتظرمان ایستاده و بعد سلام دست و پا شکسته ای، مادر و مریم را راهنمایی می کند به قسمت بالا. قرار می گذاریم کلاسشان تمام شد بروند خانه و من بعد از نماز برگردم. وقتی میروند، حسن گلایه می کند که: چقدر دیر کردین اخوی! - تقصیر من بود. استادم گوش مجانی گیر آورده بود هی حرف می زد منم چون به حرفاش احتیاج داشتم ساکت همه را ضبط کردم برای همین دیر شد شرمنده داداش. - عیبی نداره بریم زیر زمین که سید دست تنهاست. سیدحسین خودش به اندازه پنج نفر کار می کند. پرده پرژکتور و بلندگوها را نصب کرده؛ الان هم مشغول چیدن صندلی هاست. سلام می کنم و یک دسته از صندلی های روی هم چیده شده را برمی دارم که بچینم. حسن هم با یک دستمال نمدار مشغول گردگیری صندلی ها می شود. سیدحسین در همان حال می گوید: "نیم ساعت دیگه برادرا میان. دوتا میز پینگ پونگ هم گرفتم که قراره تا قبل از غروب برسه. اگر من مشغول کلاس بودم شما تحویل بگیرید بذارید انتهای سالن؛ تلفن حسن را دادم بهشون." حسن دست به کمر می ایستد و نگاهی به میکروفون و بلندگو می اندازد: "سید داداش این درست کار می کنه؟ والا ما هر چی میکروفون تو عمرمون دیدیم تو نقطه اوج سخنرانی سوت کشیده ها!" - نترس ان شالله کار می کنه. می گویم: "کارم نکرد به حسن می گیم بیاد اینجا آهنگ پت و مت بزنه تا درستش کنیم!" حسن شروع می کند، با دهانش آهنگ پت و مت را تقلید می کند؛ اینکار یکی از خوشمزگی هایش است. هروقت خرابکاری می شود، حسن در کمال بی خیالی اینکار را می کند. سیدحسین می خندد و می پرسد: "راستی خوندین کتابا رو؟ - بعععله... کتابی که در مورد جنایات آمریکاست رو خوندم تا الان. خیلی خوب بود؛ میدونی اینایی که هی میگن چرا مرگ بر آمریکا باید اینو بخونن. ولی وقتم کمه، کارای درس و پایان نامه م خیلی وقت می بره. سیدحسین همانطور که آخرین دسته صندلی را بلند می کند می گوید: "می دونم، کار رو همه دارن. ولی دلیل نمیشه حتی نیم ساعتم به کتاب وقت ندیم. همون وقتی که برای گوشی و فضای مجازی می ذاریم رو، همه شم نه، نصفشو برای کتاب بذاریم حله! حضرت آقا گفتن کتاب باید مثل خوردن و خوابیدن، بیاد جزو کارای روزمره مردم. جوابی نمی ماند برایم. راست می گوید؛ بالاخره زمان هایی درطول روز هست که بشود کتاب غیر درسی بخوانم و نمی خوانم. سیدحسین دوباره می پرسد: "مرتضی چی؟ دوست داشت کتابا رو؟" می خندم: "آره خیــــــــــلی! خیلی حال کرده بود، می گفت عین فیلم های پلیسی می مونه!" ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
دوتا از بچه ها را می گیرم و می کشم دنبال خودم. - بیایین کمک. متین و کامران هم که صدایم را شنیده اند، به طور خودجوش می آیند برای کمک. دمشان گرم! هنوز میزها را در زیرزمین مستقر نکرده ایم و مانده ایم کجا بگذاریمشان که یکی از بچه ها با دیدن میزها ذوق می کند: "سلامتی آقاسید صلوااات!" احمد بنده خدا هم از شدت ذوق زدگی کمی قاطی کرده بلافاصله مشت ها را گره می کند: "اللااااااااه و اکبررررر!" همه می زنند زیر خنده! وضعیتی شده که نگو! هرکسی هر چه فریاد دارد بر سر آمریکا می کشد! شعار و صلوات با هم قاطی شده: - مرگ بر اسرائیل! مرگ بر آمریکا! - ملت ما بیدار است/ از فتنه گر بیزار است! - وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد... - خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی... دو سه نفر هم صلوات قرآنی می فرستند. اما یکی بین این همه مرا کشته که با حرارت می گوید: "بگو مرگ بر شاه!" خلاصه همه در حین شعار دادن کمک می کنند میزها را انتهای سالن بگذاریم. سید حسین معتقد است بچه ها باید از راه درست تخلیه انرژی شوند تا به سمت انحراف و دوستان ناباب کشیده نشوند. برای همین هر روز بعد از ظهر به بچه ها اجازه می دهد بیایند زیرزمین مسجد تا بازی کنند. چهار تا فوتبال دستی هم گرفته که باید برایشان میز تدارک بدهد. به نجاری نزدیک مسجد سفارش داده تا چهار تا میز ساده ولی محکم بسازد. ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️