eitaa logo
|نفحــ🌱ــهـ |
217 دنبال‌کننده
312 عکس
62 ویدیو
0 فایل
[إن فی ایام دهرکم نفحات]🌱 مــــادر/ مبــلغ/ ارشد تفسیر اجتماعی قرآن گه‌گاهی دست به قلم؛ برای جاری شدن آنچه که شاید نوری باشد بر جان ✍️ تصرف در متن‌ها و نشر بدون منبع فاقد رضایت شرعی و اخلاقی لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17548379678618
مشاهده در ایتا
دانلود
گیاهان برای من خیلی عجیبن مخصوصا جوونه هاشون هربار که جوونه ای رو می‌بینم انگار یکی تو گوشم میگه: نگاه کن! یاد بگیر! اینجوری رشد کن؛ هرروزت باید بهتر از روز قبلت باشه! باید جوونه بزنی! فرقی نداره جوونه ای که می‌زنی کوچیک باشه یا بزرگ مهم اینه که دست از تلاش برای بهتر شدن و رشد کردن بر نداری! و چیزی که قشنگه اینه که نه تنها جوونه ی هر گیاهی متفاوته؛ بلکه مدت زمانی که طول می‌کشه تا جوونه بزنه هم متفاوته! دقیقا مثل رشد آدم ها که زمان و ها شکل های متفاوتی داره و قابل مقایسه با دیگران نیست! پس باید مدل رشد و جوونه زدن خودت رو بشناسی تا بفهمی باید چه مسیری رو طی کنی... https://eitaa.com/joinchat/100270188C03bc1e0117 نفحهـ🌱
برای من هرچیزی نقطه ی اوجی داره؛ اوج شادی اوج غم اوج رفاقت اوج عشق... نقطه ی اوج‌ عشق به خونواده برای من ؛اونجاست که دور هم جمع میشیم و خاطره بازی می‌کنیم با دوستای دایی‌م؛ دوستایی که از زمان اوج مقاومت ایران به یادگار موندن و قلبشون پر از خاطراتیه که هرکدومش مملو از بغض و لبخند و تلخی و شیرینیه! یکی از این دورهمی ها چندشب پیش بود؛ جایی که من قلبم پر شد از عشق به خانواده ای که اسم خانواده ی شهید رو به یدک می‌کشه و چشمم پر شد از اشکی که از حسرت های قلبم برای ندیدن یکی یه دونه دایی‌م سرچشمه می‌گیره؛ کسی که حتم دارم اگر بود زندگی برام طعم دیگه ای داشت؛ کسی که فهمیدم اشتراکات اخلاقی ای باهاش دارم و لذت بردم از این اشتراک ؛ کسی که خلأ های زندگیم با وجودش پر میشه و هرجا که نفس کم بیارم با اکسیژن حضورش ریه هام رو پر می‌کنم؛ کسی که دایی بودنش؛ مرد بودنش؛ حضور پررنگش هرچند که لیاقت دیدار ندارم برام ثابت شده و یقین دارم که بیشتر از زنده ها حضور داره و حواسش بهم هست و به رسم «بَل احیاءٌ عند ربهم یرزقون» حیات داره و نه تنها نزد پروردگارش رزق می‌گیره که مارو هم از این رزق بهره مند می‌کنه؛ این عکس و این دست‌خط رو از بزرگ مرد زندگیم ثبت کردم تا به بهانه ی تولدش اینجا به اشتراک بزارم:) [شهید حسین فتاحیان]🌱 @nafhe76
این روزها اینجوری ام که از خواب بیدار میشم بغض دارم؛ چای دم می‌زارم بغض دارم؛ غذا می‌پزم بغض دارم؛ درس میخونم بغض دارم ؛ با بچه ها بازی می‌کنم بغض دارم؛ به راه رفتن دخترم نگاه میکنم بغض دارم؛ این روزها تمام وجودم شده بغض! انگار یه انبار باروتم که راه میرم و کافیه فقط یک جرقه؛ یک روضه یک مداحی یک آهنگ و حتی صدای گریه ی بچه ها به گوشم برسه! منفجر میشم و اشک میریزم... مثل ابر بهار اشک هاست که به پهنای صورتم جاری میشه و بغضم می‌ترکه؛ اما این ترکیدن اینجوریه که آرومم نمیکنه؛ دردم رو بیشتر می‌کنه بغضم رو سنگین تر می‌کنه و قلبم رو آتیش میزنه؛ صحنه ی پرتاب شدن آدم ها به هوا صحنه ی بچه ای که شیشه شیر خالی رو می‌مکید و زار میزد صحنه ی پسرکی که قوطی شیرخشک خالی رو با بغض تکون می‌داد؛ این صحنه ها از جلوی چشمام کنار نمی‌رن؛ اینا همون باروتایی هستن که قلبم رو پر کردن؛ درد تمام وجودم رو گرفته درد غم درد حسرت درد انتظار درد بی فایده بودن؛ این روزها طعم دهنم خاک و خونه؛ و سرم بازار مسگرهاست؛ ای کاش فرجی بشه و فایده ای حاصل بشه از وجودمون و هم بند حکام عرب نباشیم... ای کاش این روزها تموم بشه و دوباره زندگی جاری بشه؛ ای کاش... https://eitaa.com/joinchat/100270188C03bc1e0117 نفحهـ🌱
خدایا ! تو شاهد باش؛ ما اگه کاری برای مظلومیت فلسطین از دستمون بر نمیاد لااقل لحظه به لحظه ی زندگیمون رو گره زدیم به دردی که جاری در این زمین و زمانه... تو شاهد باش که ما سعی می‌کنیم زندگی طبیعی خودمون رو داشته باشیم اما صدای غم این مردم دائما در سر ماست؛ و فکرشون در ذهن ما... @nafhe76
|نفحــ🌱ــهـ |
خدایا ! تو شاهد باش؛ ما اگه کاری برای مظلومیت فلسطین از دستمون بر نمیاد لااقل لحظه به لحظه ی زندگیمو
اینجا آروم ترین و دلچسب ترین نقطه ی زندگیه؛ بوی پوشال کولر و عطر غذا پیچیده تو خونه و منی که عجیب با بوها زندگی می‌کنم و از دیروز که کولر وصل شده با عطر پوشالش قلبم پر از انرژیه؛ از مسجد برگشتیم؛ پسرک هم از مدرسه برگشته ؛ داره مشقاشو می‌نویسه و از خاطرات اردوی امروز میگه؛ من کتابمو می‌خونم کوچیکه هم ایلیا می‌خونه و برای خودش داستان میگه خوشحاله امروز با وسایل جدیدش قراره بره مدرسه؛ دخترک هم بعد از گریه های زیاد خوابیده؛ من غرق شدم تو آرامش این سکانس از زندگی؛ اما وسط همین آرامش وسط همین لبخند از سر رضایت؛ قلبم درد داره ؛ به این فکر می‌کنم زندگی ما دیگه هیچوقت مثل قبل نمیشه ؛ ما زمانی داریم عادی و راحت زندگی میکنیم که کنار گوشمون مادرهایی هستن که زیر بمبارون و جیغ ممتد موشک ها هر لحظه منتظر شهادت یکی از جگر پاره هاشونن؛ مادر هایی که دنبال یه لقمه نون؛ یه قاشق شیر خشک؛ یه قطره اب تمیز برای بچه هاشونن؛ ما داریم زمانی رو زندگی میکنیم که تو چندتا کشور اونطرف تر کربلای تازه ای اتفاق افتاده و صدامون در نمیاد؛ ما نمی‌تونیم آروم و عادی زندگی کنیم؛ ما هر ثانیه از زندگیمون رو با زندگی هایی که گرد و غبار مرگ به هر ثانیه‌ش نشسته محک می‌زنیم؛ لبخند بچه هامون ؛ آرامش زندگیمون؛ تفریحات و غذا خوردن هامون ؛ همه و همه ی ثانیه های زندگیمون بوی خون میده؛ بوی غم بوی درد و زخم... خدایا ! تو شاهد باش؛ ما اگه کاری برای مظلومیت فلسطین از دستمون بر نمیاد؛ لااقل لحظه به لحظه ی زندگیمون رو گره زدیم به دردی که جاری در این زمین و زمانه... تو شاهد باش که ما سعی می‌کنیم زندگی طبیعی خودمون رو داشته باشیم اما صدای غم این مردم دائما در سر ماست؛ و فکرشون در ذهن ما... پ.ن: این هارو ظهر نوشتم؛ دقیقا در همون لحظه ؛ و الان پست میکنم ؛ در لحظه ای که پشت در کلاس نشستم منتظر پسری که باور بزرگ شدنش عجیب برام سخته... https://eitaa.com/joinchat/100270188C03bc1e0117 نفحهـ🌱
|نفحــ🌱ــهـ |
این عکس را دیشب گرفتم از تجهیزاتی که قبل از خواب با کلی نگرانی برای دخترک حاضر کرده بودم تا شاید حدا
این عکس را دیشب گرفتم از تجهیزاتی که قبل از خواب با کلی نگرانی برای دخترک حاضر کرده بودم تا شاید حداقل یک سه چهار دفعه ای کمتر مجبور به دل کندن از رخت خواب گرم و نرمم باشم؛ میخواستم عکس را بفرستم برای مادرم و زیرش بنویسم: زیرساخت های قبل از خواب یک مادر خسته:) و بعد هم با بغض التماسش کنم برایم دعا کند؛ با یقین به اینکه شب را خبری از خواب نیست و تا صبح باید صد دست لباس و پوشک عوض کنم و پتو بشورم سر روی بالشت گذاشتم؛ همینجور که پشت سر هم حمد می‌خواندم و ته دلم به خدا التماس می‌کردم که زودتر تن نحیف نازدانه ی ما را از این ویروس دوست نداشتنی پاک کند چشمانم گرم شد؛ با صدای گریه که بیدار شدم با خودم گفتم بفرما؛ یقینت به واقعیت تبدیل شد؛ دخترک را بغل کردم و بعد از تمیز کردن سر تا پایش و تعویض لباس هایش خواباندمش و نفهمیدم کی خوابم برد؛ با تکان های دست پسرک که چشم باز کردم؛ هوا روشن شده بود. ساعت چند بود؟ ۸ و‌نیم!!! یعنی چند ساعت خوابیده بودم؟ هفت ساعت هفت ساعت مداوم؛ دستم را گذاشتم روی پیشانی نور چشمم؛ خبری از تب نبود؛ حتی لکه های قرمز روی صورتش که ناشی از بی آبی بود هم ناپدید شده بودند؛ برایم عجیب نبود؛ من بارها همین جور بی مقدمه و ناگهانی شفای بچه ها و حتی خودمان را از توسل به دایی و عموهای شهیدم گرفته بودم؛ از دعای خیر پدر و مادرم و... نمیدانم این بار دعای خیر کدام دل‌سوخته و قلب پاکی راهی زندگی ام شده که دخترم به یک چشم بر هم زدن سر پا شده و بعد از سه روز حرف می‌زند و می‌خندد؛ اما من یقین دارم که زندگی همین پستی ها و بلندی هاست؛ همین نورهای تابنده در اوج ویرانی؛ همین دل گرمی به دعاهای خیر ؛ می‌دانم که این نه اولین بیماری اهل منزل ماست و نه آخرینش؛ می‌دانم زندگی پر از روزهای سخت و طاقت فرسایی‌ست که هیچ چیزی جز صبر نمی‌تواند این روزها را مع الیسر کند؛ من یقین دارم که همه ی این روزها برای رشد ماست؛ و ای کاش این رشد و این مسیر رشد را با صبر بیشتر و گره زدن دل به معبود بگذرانیم که شاید حقیقتا رشدی حاصل شود... https://eitaa.com/joinchat/100270188C03bc1e0117 نفحهـ🌱
آدم ها هرکدام یک خصلتی دارند؛ یکی از این خصلت ها چشمی بودن است؛ چشمی یعنی باید همه چیز را با چشم ببینند تا درک کنند؛ موقع سخنرانی باید چشم در چشم سخنران/مخاطب باشند؛ در کلاس درس؛ معلم باید در زاویه دیدشان باشد؛ کتاب صوتی و این ها را اصلا قبول ندارند؛ فقط متنی؛ که بشود کلمه به کلمه اش را با چشم در جان نشاند. من هم یکی از همان آدم هام؛ همان ها که وقتی با کسی حرف می‌زنند جوری به چشمانش زل می‌زنند که طرف رشته ی سخن را از دست بدهد؛ از آن ها که پخت و پز و پیمانه کردن‌شان فقط چشمی است و ولاغیر؛ اصلا انگار زندگی بدون نگاه عمیق و چشم هایم برایم معنی ندارد؛ من؛ این آدمِ چشمی حالا یک چشمش اشک است و یک چشمش خون؛ دلش لک زده برای چشم دوختن به گنبد طلایی شما؛ که تکیه بزند به یکی از دیوارهای خوشبخت صحن گوهرشاد و زل بزند به آن نورانی گنبد و هی در دلش قربان صدقه ی‌ شما برود و ریز ریز اشک بریزد و سفره ی دل وا کند... دلش لک زده برای نفس کشیدن عطر حرمی که ملجا درماندگان است و مأمن خسته دلان؛ من چشمی ام آقا جان؛ نمی‌توانم به این حرف ها دل خوش کنم که از راه دور سلامی بدهم و با شما حرف بزنم ؛ من باید چهارچشمی ؛چشم بدوزم به طلایی های گنبد شما و حرف هایم را قطره به قطره برایتان ببارم؛ اصلا سوی چشم های من از نور گنبد شماست؛ سوی چشم هایم دارد از دست می‌رود؛ نمی‌خواهید بطلبید آقاجان؟ پ.ن: از هایی که تبدیل به انیمه شد... https://eitaa.com/joinchat/100270188C03bc1e0117 نفحهـ🌱
|نفحــ🌱ــهـ |
چهار روز است مادر بودن برایم یک شکل دیگری شده؛ مادر بودن برایم دیگر یک نقش نیست؛ یک مسیر است؛ مسیری
چهار روز (که هر یک روزش را معادل یک سال می‌دانم) است زندگی برایم رنگ و بوی دیگری دارد؛ هر لحظه با خودم فکر میکنم چقدر دنیا می‌تواند جای عجیب و وحشتناکی باشد! زندگی به چشم برهم زدنی می‌تواند چنان غمگین و تاریک شود که گویی تا ابد سیاهی هایش در جان آدمی باقی می‌ماند... چهار روز است مادر بودن برایم یک شکل دیگری شده؛ مادر بودن برایم دیگر یک نقش نیست؛ یک مسیر است؛ مسیری که می‌تواند عاقبتم را به شهادت برساند... گفته بودند و می‌گویند که اگر زنی پس از به زمین گذاشتن حملش از دنیا برود شهید است و من به خیال باطل خودم این فقط یک حرف بود و اگر هم واقعی بود می‌توانست همه ی زن هارا که نه؛ همه ی تازه مادر هارا شامل شود! سیب زندگی چرخ خورد و رسید به جایی که این حرف برایم مصور شد؛ اما بار دیگر در دنیای مادری چیزی را برایم ثابت کرد که معنای زن بودن و بالاتر از آن؛ مادر بودن را برایم از زمین تا آسمان تغییر داد؛ برای شهید شدن باید شهیدانه زیست؛ و برای شهیده شدن نیز... صرف زن بودن و وضع حمل نمی‌تواند عاقبت یک زن را ختم به شهادت کند؛ مادری که از میان ما پر کشید و حالا برای ما یک شهیده است؛ حقیقتا شهیدانه زندگی کرد؛ وقتی در پستوی ذهنم دنبال تصویری از چهره اش می‌گردم تمام تصویرهایش یک وجهه ی مشترک دارند: «لبخندی بر لب و چشمانی سرشار از نجابت» نه فقط من که تمام کسانی که با او چند صباحی را زیستند شهادت می‌دهند به این خوبی و یقین دارند که لا نعلم منه الا خیرا... آن حیا و نجابت آن ذکرها و دعاها آن ایمان قــــــــــــوی آن مهربانی های بی منت و همه ی آن خوبی هایی که از وجودش در ذهن های ما به جا گذاشت در آخر نتیجه داد و زندگی اش را به مرحله ای رساند که عاقبتش ختم به زیباترین خیر شد؛ و حالا به گمانم برای همه ی کسانی که از «او» خاطره ای در ذهن دارند یک الگوی واقعی‌ست؛ و شاید یک نقطه ی عطف برای یقین به فانی بودن دنیا و متعلقاتش و کمی مهربان تر بودن... پ.ن: لطف می‌کنید اگر فاتحه ای بخوانید برای مادری که حالا دیگر از آسمان و در جایگاهی والا از بهشت موعود؛ مادرانه هایش را خرج سه فرزندش می‌کند و تا ابد نور حضورش در قلب همه ی ما روشن است... @nafhe76
داغ از دست دادن یه عزیز مثل اکلیله ؛ یه مشت اکلیل که رو هوا پخش میشه؛ تلاش میکنی همشو جمع کنی اما هیچوقت تمیز نمیشه! همیشه یه گوشه ای؛ روی لباسی زیر فرشی تو قفسه ای ؛ وقتی مشغول معمولی ترین کارای روزمره ای؛ یهو یدونه اکلیل میبینی...:) https://eitaa.com/joinchat/100270188C03bc1e0117 ....🥀
🌱 بانو جان! من و تمام زنان و مردان ایرانی؛ سر تعظیم در مقابل این شجاعت و اقتدارتان و این صلابت و حیای زینب‌گونه‌تان؛ فرود می‌‌آوریم! نشان شمارا که بخواهیم جایی جز واقعه ی عاشورا پیدا نمی‌شوید؛ شما و تمام زنان شجاع سرزمینم تربیت شده ی مکتب دختر حیدر کرارید ! متولد شده ی عاشورا... هنر شما شجاعت و اقتدار شماست؛ و ما و تمام موجودات زنده ی این کره ی خاکی ؛ انگشت به دهان از این همه هنرمندی ! قسم به این روزهای تاریخ ساز؛ دخترانی تربیت خواهیم کرد به شجاعت و سلحشوری زینب کبری (س) و بی هیچ هراس روایت می‌کنیم عاشورای دوباره ی زمان را و لرزه می‌اندازیم بر یزیدها و ابن زیاد های خون‌خوار روزگار... ما از نسل همان مادران شجاع مکتب خمینی کبیر هستیم✌️ @nafhe76
بسم الله «إنا فتحنا لک فتحاً مبینا»🌱 چند روزی که مرد خانه را راهی زیارت اربعین کرده بودم؛ بر خلاف دیگر روزها در خانه ی پدری سر می‌کردیم و بچه‌ها حسابی لذت می‌بردند از این هم‌نشینی و تعامل با خانواده! انگار که این چندروز برای من حکم ریست دوپامین را داشته باشد پر شده ام از انرژی و حال خوب! من عاشق نصیحت شنیدن از پدر و مادرم و تمام کسانی هستم که می‌دانم حداقل یک کلمه بیشتر از من می‌دانند و زندگی کرده اند؛ نه به این معنا که قطعا همه ی نصیحت ها را عملی کنم اما یقینا به همه‌شان فکر میکنم و می‌سنجمشان!!! اما این چندروز که بیشتر از هروقت دیگری با عزیزترین های زندگی ام نشست و برخاست داشتم؛ یک جمله و یک عمل از مادرم را لا به لای بقچه ها و ظرف و غذاهایی که همیشه همراهم می‌کند تا به خانه بیاورم با خودم آوردم و گذاشتمش بالای کتابخانه؛ دقیقا کنار قرآن صورتی رنگم؛ همین یک جمله که: «زیاد قرآن بخوان؛ وقت و بی وقت؛ سوره ی حشر بخوان؛ فتح بخوان؛ قرآن بخوان تا زندگی ات نور شود!» حالا من این چندروز هرروز صبح که بیدار می‌شوم؛ خواندن سوره ی فتح را هم گذاشته ام گل سر سبد روتین صبحگاهی ام:) و به این فکر می‌کنم چقدر حضور یک مادر با وجود فیزیکی اش متفاوت است! مادری که حتی اگر وجود فیزیکی هم نداشته باشد می‌تواند با دعاها و تک تک جمله هایش زندگی ات را در مسیر دیگری قرار دهد؛ مادر بودن یعنی همین جمله های شیرین و نصیحت‌گونه! به این فکر میکنم که اصلا آدم گاهی میخواهد از مادرش یک جمله را بگیرد و بنشاند روی طاقچه؛ نه از هیچکس و هیچ کجای دیگر... https://eitaa.com/nafhe76 نفحهــ🌿
انسان همین است گاهی پر از امید و انرژی گاهی بیخیال و فارغ از غم و شادی گاهی خسته از سختی های مسیر گاهی ناامید از آینده ی نیامده اما همین جاست که تفاوت به میان می‌آید... تفاوتِ دو انسان! انسانی با خداباوری و انسانی بی اعتقاد به خدا! خدا دقیقا همین واژه‌ها را معنا می‌کند... و کار خودش را خوب می‌داند انسان با خداباوری؛ نگران نیست چون یقین دارد زمان بندی کارهای خدا و برنامه هایش مثل و مانند ندارند؛ خدا دقیقا مارا همان جایی که باید باشیم قرار می‌دهد! پس به اطاعت کردن از خدای خود ادامه دهید! https://eitaa.com/nafhe76 نفحهــ🌱