eitaa logo
آرامش
1.5هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1هزار ویدیو
55 فایل
یادداشتها و تجارب دکتر رضامنتظر در بحث آرامش و سایر مطالب کاربردی مفید در این موضوع آرامش که لازمه سعادت دنیا و آخرت است، نیاز به آموزش دارد لطفا ۱۶ فایل اصلی را از منشی مجازی به آی دی ذیل دریافت و مطالعه و نظرات خود را ارسال کنید @visitmontazer
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️آيت اللّه‏ 🟩آيت اللّه‏ سيد شهاب الدين نجفى مرعشى مى ‏فرمودند: روزگارى كه جوانتر بودم، روزى در اثر مشكلات فراوانى كه داشتم، از جمله مى‏خواستم دختر را شوهر دهم، ولى مال و ثروتى نداشتم كه براى دخترم جهيزيه تهيه كنم! با ناراحتى به حرم حضرت معصومه رفتم و با عتاب و خطاب در حالى كه اشك‏هايم سرازير بود، گفتم: اى سيده و مولاى من، چرا نسبت به امر زندگى من اهميتى نمى‏دهى؟ من چگونه با اين بى‏ مالى و بى‏ چيزى دخترم را شوهر دهم؟ سپس با دلى شكسته به منزل بازگشتم. در اين حال، حالت غشوه‏اى مرا فرا گرفت و در همان حال شنيدم كسى در مى‏زند. رفتم پشت در و درب را باز كردم. شخصى را ديدم كه پشت در ايستاده است. وقتى مرا ديد گفت: سيده تو را مى‏ طلبد. با عجله به حرم رفتم و چون به صحن شريف آن حضرت رسيدم، چند كنيز را ديدم كه مشغول تميز كردن ايوان طلا هستند. از سبب آن پرسيدم! گفتند: هم اكنون سيده مى‏آيد پس از اندكى حضرت معصومه عليهاسلام آمد، درحالي كه بسيار نحيف و لاغر و رنگ پريده و در شكل و شمايل چون حضرت زهرا بود. من سه بار قبلاً حضرت زهرا را در خواب ديده بودم و مى ‏شناختم! به نزد حضرت معصومه عليهاسلام عمه‏ ام رفتم و دست وى را بوسيدم. به من فرمود: اى شهاب! كى ما به فكر تو نبوده ‏ايم كه ما را مورد عتاب قرار داده و از دست ما شاكى هستى؟ تو از زمانى كه به قم وارد شدى، زير نظر و مورد عنايت ما بوده ‏اى! در اين حال از خواب بيدار شدم، چون دانستم كه نسبت به حضرتش بى ‏ادبى كرده ‏ام، فورا براى عذرخواهى به حرم شريف رفتم. پس از آن حاجتم برآورده شد و در كارم گشايشى صورت گرفت.
لذت عمرت اگر باید به دهر باش دایم بر حذر از خشم و قهر
پدر و پسری مشغول قدم زدن در کوه بودند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد، به زمین افتاد و ناخودآگاه فریاد کشید: آی! صدایی از دور دست آمد: آی! پسرک با کنجکاوی فریاد زد: که هستی؟! پاسخ شنید: که هستی؟ پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو! باز پاسخ شنید: ترسو! پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟ پدر لبخندی زد و گفت: پسرم، توجه کن... بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی. صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی. پسرک باز بیشتر تعجب کرد، پدر توضیح داد: مردم می‌گویند که این انعکاس کوه است، ولی در حقیقت، این انعکاس زندگی است... هر چیزی که بگویی یا انجام دهی، زندگی آن را عینأ به تو بر می‌گرداند... اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلبت به وجود می آید و اگر به دنبال موفقیت باشی، حتما به دست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی زندگی، همان را به تو خواهد داد... پس نتیجه می‌گیریم؛ طبیعت همچون مزرعه‌ای است که اگر درش جو بکاری، جو تاوان می‌گیری و یا اگر گندم بکاری، گندم تاوان می‌گیری👌 مَآ أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه وَ مَآ أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ [ای انسان!] آنچه از نیكی به تو می‌رسد، از سوی خداست و آنچه از بدی به تو می‌رسد، از سوی خود توست. نساء - ۷۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 📚 🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ! ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺷﺘﺎﺏ ﻧﮑﻦ، 🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ مﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺳﯽ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ کﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ! ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ! 🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ آﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ... 🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ بعضی ﻟﺤﻈﺎﺕ تبدیل ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ، و ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ... 🌸
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی...✋ 🌱سلام بر شادی جمعیت قلبهای ما در سایه ی دستهای مبارک تو 🌱سلام بر آن لحظه ای که پراکندگی های هوا و هوس را به نگاهی آرام می کنی. 📔 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❣️❣️❣️❣️❣️❣️ زندگی میگذره ، گاهی باب دلت گاهی برخلاف آرزوهات 🌸🍃 گاهی خوشحالی و درگیر آدمای زندگیت گاهی میفتی تو گرفتاریات که فقط خدا یادت میاد یاد بگیریم که 🌸 زندگی چه باب دلمون بود چه برخلاف آرزوهامون ، یکی به اسم "خدا همیشه هوامونو داره. 👌
اگر عادت داری همیشه روی مبل‌ها و فرش‌ها را بپوشانی، زندگی نمی‌کنی. اگر پنجره‌ها را به بهانه‌ی آنکه پرده‌ها کثیف می‌شوند باز نمی‌کنی، زندگی نمی‌کنی. اگر روکش مشمایی صندلی‌های ماشینت را هنوز دور ننداخته‌ای زندگی نمی‌کنی. دیر می‌شود عزیز... بیا دست برداریم از این اسارت کهنه که به مسخره‌ترین طرز ممکن نامش شده قناعت و چنگ انداخته به باورهایمان. عمر تمام این وسایل می‌تواند از من و تو و نسل آینده‌مان بیشتر باشد. چه عیبی دارد؟ کثیف شدند تمیزشان می‌کنیم. ما معنای مراقبت را اشتباه فهمیده‌ایم. نباید این ترس باعث شود لذت بردن از آنها را فراموش کنیم. اگر راحت‌تر زندگی کنیم آرامتر و کم‌دغدغه‌تر هم خواهیم بود. فقط فکر کن که چه صفایی داشته رقص نسیم و پرده‌های بلند رو به حیاط و آن‌همه گلدان در جای‌جای زندگی. و چه لذتش بیشتر بود شستن و تکاندن فرش‌های لاکی پس از فصلی و سالی. حالا در آپارتمان‌هایمان اسیر شده‌ایم در میان این روکش‌ها و حفاظ‌ها... خوشبختی واقعی همین حوالی‌ست، در سادگی، در سهل‌گیری زندگی... روی زندگی را نپوشانیم...
38.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢چرا سهم ما فقط محصور ماندن در زندان تن است و سهمی از آسمان نداریم؟ ✅می‌شود ما هم محرم غیب باشیم و ویژه بپذیرندمان؟ 🎙استاد شجاعی
کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت افرادی که از خدا و اهل بیت روی می گردانند از اصل و ریشه خود فرار می کنند. اینها خود واقعی شان را فراموش می کنند و دچار خودفراموشی می شوند. وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ۚ أُولَٰٓئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ و مانند كسانی مباشید كه خدا را فراموش كردند، پس خدا هم آنان را دچار خودفراموشی كرد؛ اینان بدكار و نافرمان‌اند. حشر - ۱۹ و https://eitaa.com/nafsemotmaen
🌿🌺﷽🌿🌺 🦋در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد. روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!! این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. هر خبری مادامی که روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود اتفاق ! لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان آگاهی دادن و افزایش انگیزه و نشاط در مردم باشد