#حرف_دوم
※ اهل یک خانه، در میان فتنهها محک میخورند؛
وفادارها معلوم میشوند، آنان که با نداری و دارایی میسازند، و ثابت میکنند که؛ "دوستتدارم" هایشان، "میخواهمت" هایشان، "به پایت میایستم" هایشان دروغ نبود...
※ ثابت میکنند اگر سنگ هم از آسمان ببارد؛
پای کسی که بزرگ خانه است، صبر میکنند!
حرمتش نگه میدارند و کم و کاستش را ندید میگیرند.
#حرف_سوم
※ خانه، ماکت کوچکی است از یک ملّت !
و ملّت ماکت کوچکی از جهان ...
و اهالی یک سرزمین، حتماً الک میشوند!
آنان که چشمانداز بلند خویش را باور دارند، محال است با تنگناهایی که دشمن از بیرون و منافق از درون میسازد، و روزبروز تنگتر میکند، مسیر کج کنند و به سمت چشمانداز و تحقق آن، به پیش نروند.
※ اصلاً وفاداران، در تنگناهاست که استقامتشان سنجیده میشوند و دانه درشتها گیر میکنند و رد نمیشوند.
#حرف_چهارم
※ انقلاب ایران، اولین حرکت بلند در تاریخ است برای ایجاد بستری که حاکمیت زمین را بدست حجت خدا بسپارد!
تا زمین در لوای یک متخصص الهی سامان بگیرد.
ایران دارد برای چشماندازی بزرگ تمرین میکند،
دارد امتحان میشود،
دارد الک میشود،
وفادارانِ در تنگنای امروز، وفاداران به امامند..
همانگونه که وفادارن به طالوت، وفاداران به موسی هستند ...
و همانگونه که بیوفایان به مسلم، شمشیر زنندگان بر سیدالشهدا علیهالسلامند.
#حرف_آخر
من #میآیم_چون ؛
چشم انداز انقلاب ایران را، آب و برق مجانی نمیدانم ...
از نگاه من، انقلاب ایران در تدارک آماده کردن جهان است برای پاگشایی تنها کسی که بتواند مرا به مقام انسان کامل برساند.
※ من به احترام امامی که صدای قدومش نزدیک و نزدیکتر میشود میایستم و میخواهم که وفادار بمانم.
#میآیم_چون ؛
وفاداران به مسلم، در صحنهی بعد، وفاداران به امام در "کرب و بلا" بودند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬
ما باید ارث بیشتری از آینده ببریم!
و این سهم ما، وابسته به میزان شناخت ماست.
توضیحات #استاد_شجاعی پیرامون یک واجب فوری به اسم حضور ملّی.
🌐 آپارات
@Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ماجرای عبرت آموز،
مرد ثروتمند و راننده اش ...!
شعری زیبا از زنده یاد " #سهراب_سپهری "
❣️زندگی ذره كاهیست ، كه كوهش كردیم
❣️زندگی نام نکویی ست كه خارش كردیم
❣️زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
❣️زندگی نیست بجز دیدن یار ،
❣️زندگی نیست بجز عشق ،
❣️بجز حرف محبت به كسی ،
❣️ورنه هر خار و خسی ،
❣️زندگی كرده بسی ،
❣️زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
❣️دو سه تا كوچه و پس كوچه و اندازه ی یك عمر بیابان دارد .
❣️ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟! ...
#واقع_بینی
سنگريزه ريز است و ناچيز اما اگر در جوراب يا کفش باشد ما را از راه رفتن باز ميدارد
در زندگي هم ؛ بعضي مسائل ريزاند و ناچيز ...
اما مانع حرکت به سمت خوبي ها و آرامش ما ميشوند
کم احترامي يا نامهرباني به والدين ؛
نگاه تحقيرآميز به فقرا ؛
تکبر و فخرفروشي به مردم ؛
منت گذاشتن هنگام کمک کردن ؛
نپذيرفتن عذر خطاي دوستان ؛
بخشي از سنگريزه هاي مسير تکامل ما هستند
آنها را بموقع کنار بگذاريم
تا از زندگي لذت ببريم🌹
#داستانک 📚
نقاش مشهوری در حال نقاشی یک منظره کوهستانی بود. آن نقاشی بطور باورنکردنی زیبا بود. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشیاش بود که ناخودآگاه در حالی که آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن، پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه کوه فاصله دارد.
رهگذری متوجه شد که نقاش چه میکند. رهگذر میخواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش به خاطر ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و سقوط کند. رهگذر به سرعت یکی از قلموهای نقاش را برداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد. نقاش که این صحنه را دید با سرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن رهگذر را بزند. اما رهگذر تمام جریان را که شاهدش بود برای نقاش تعریف کرد و توضیح داد که چگونه امکان داشت از کوه به پایین سقوط کند.
#پی_نوشت گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم، اما گویا خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای ما را خراب میکند.
#سختیها
❤️ داستانی از شهید غلامعلی پیچک
یه پسر بچه بود به نام غلامعلی پیچک که بعدها شد فرمانده عملیات غرب کشور و طوری شهید شد که برایش دو مزار درست کردند
مامانش از بقالی سر کوچه برایش بستنی خرید. پسر بچه بستنی را تو آستینش قایم کرد آورد خونه
مامانش میگفت وقتی رسیدیم خونه رو کرد بهم وگفت:
مامان بستنی آب شد ولی دل بچه های تو کوچه آب نشد.
حالا ما بعضی هامون به جایی رسیدیم که عکس خانه ها نوشیدنی ها و لحظه لحظه سفره مهمانی و سفره یلدا ومیوه های نوبرمون رو می فرستیم اینستا و....
برامون فرقی نمی کنه مخاطبمون داره یا نداره
گرسنه ست یا سیره
اون لحظه دلش بخواد یا نه
و ......
🇮🇷 منبع: کتاب فاتحان قله های عاشقی ناصر کاوه
✅ کسب #روزی و جلب محبت خدا
سید محمد باقر شفتی فقیر محض بود! یه مرتبه گوشت خرید، شب بیاد بار بزاره بعد از مدتها یه دلی از عزا دربیاره...! تو راه که داشت میومد، دید یه سگی کنار کوچه انقد لاغر هستش که اصلا انگار استخوناش از زیر پوست پیداست این توله هاش هم چسبیدن به سینه های مادرش! شیر نداره بده بی رمق افتاده...!
ایشون این گوشتی که دستش بود صاف انداخت جلوی این سگ! یعنی واینساد که فکر بکنه و محاسبه بکنه، معامله بکنه باخدا! یعنی بگه من این رو میدم در عوض تو اونو بمن بده! از اون به بعد زندگی سید شفتی زیر و رو شد. این مجتهد مسلم حکومت داشت تو اصفهان. ثروتش به قدری بود که یک روز رو وقتی اعلام میکرد فقرا وقتی میومدن در خونش چنگه چنگه پول میداد بهشون...!!نمی شمرد..!! ثروت عجیبی خدا بهش داد.. مردم فوق العاده دوسش داشتن..
حکومت قاجار بدون اجازه ایشون تو منطقه اصفهان نمی تونست کاری بکنه انقدر محبوب بود...! این همون آدم فقیر یه لا قبایی بود تو نجف که هیچی نداشت! یه کار یه عمل صالح تو یه لحظه..اینجوری زیر و رو شد.
لینک مشاهده ماجرا کامل :
https://www.aparat.com/v/kfhI9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- دکتر فرهنگ هلاکویی
#وسواس
میدانيد آخرين زنگ
زندگی تان کی ميخورد!؟
خدا ميداند، ولی آن روز که آخرين
زنگ دنيا میخورد، ديگر نه ميشود
تقلب کرد و نه ميشود سر کسی کلاه گذاشت!
آن روز تازه می فهميم که دنيا با همه بزرگی اش از يک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود.
آن روز تازه می فهميم که زندگی عجب سوال سختی بود! سوالی
که بيش از يک بار نمی توان به آن پاسخ داد.
خدا کند آن روز که آخرين زنگ دنيا
ميخورد، روی تخته سياه قيامت،
اسم ما را جزءِ خوب ها بنويسند.
خدا کند حواسمان بوده باشد که
زنگ های تفريح آنقدر در حياط نمانده باشيم که ((حيات=زندگی)) را از ياد برده باشيم.
خدا کند که دفتر زند گی مان را زيبا جلد کرده باشيم و سعی ما بر اين بوده باشد که نيکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنيم و بدانيم که دفتر دنيا، چرک نويسی بیش نيست؛ چرا که ترسيم عشق حقيقی در دفتر ديگر است
#محاسبه
#عمر
در قیامت، عابدی را دوزخش انداختند
هرچه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هر شب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز و نیاز
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا کن رحمتی
آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت بر او
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو
#تهمت
#آبرو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر زیباست 👌
خانمی به دکتر گفت:
نمیدانم چرا افسرده ام
و خود را زنی بدبخت میدانم.
دکتر گفت: باید ۵ نفر از
خوشبخت ترین مردم شهر را
بشناسی و از زبان آنها بشنوی
که خوشبختند.
زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.
به دکتر گفت: برای پیدا کردن
آن ۵ نفر، به سراغ ۵۰ نفر که
فکر می کردم خوشبخت
ترینهایند رفتم، اما وقتی
شرح زندگیشان را شنیدم،
فهمیدم که خودم از همه
خوشبخت ترم.
خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید.
خوشبختی رضایت از زندگی و
شکرگزاری بابت داشته هاست،
نه افسوس بابت نداشته ها ...
خـــ♡ــــدایا شکرت
🔴 بندگی من یا آزادی تو؟
روزی خلیفه وقت، کیسه پر از سیم با بنده ای نزد ابوذر غفاری فرستاد.
خلیفه به غلام گفت:«اگر وی این از تو بستاند، آزادی». غلام کیسه را به نزد ابوذر آورد و اصرار بسیار کرد، ولی وی نپذیرفت.
غلام گفت:آن را بپذیر که آزادی من در آن است و ابوذر پاسخ داد:«بلی، ولی بندگی من در آن است».
پیام متن:
گاهی ثروت های مادی آدمی را بنده خود می کنند و او را از بندگی خدا خارج می سازند
#روزی
ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم
وین یکدمِ عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیْرِ کُهَن درگذریم
با هفتهزار سالگان سربهسریم
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
#خیام
#عمر