eitaa logo
آرامش
1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
954 ویدیو
51 فایل
یادداشتها و تجارب دکتر رضامنتظر در بحث آرامش و سایر مطالب کاربردی مفید در این موضوع آرامش که لازمه سعادت دنیا و آخرت است، نیاز به آموزش دارد لطفا ۱۶ فایل اصلی را از منشی مجازی به آی دی ذیل دریافت و مطالعه و نظرات خود را ارسال کنید @visitmontazer
مشاهده در ایتا
دانلود
※  بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※ : پایین پای مادرم! ✍ نظم خانه بهم می‌ریزد وقتی مادر مریض می‌شود، نه؟ شاید اینکه نظم صفحات ما هم این روزها کمی بهم بخورد، طبیعی است. • خانه فرو می‌ریزد، وقتی مادر از خانه می‌رود، نه؟ ✘ نه .... می‌شود خانه‌ای فرو نریزد وقتی مادر از آن می‌رود اگر فقط یکی از فرزندان این مادر بتواند مادرِ بقیه شود؛ حتیٰ مادرِ پدرش!!! ✘ نزدیک‌های اذان صبح است در تهران، موقع پُست نیست، ولی موقع حرف زدنِ بچه‌هایی که مادرشان وصیت دارد برایشان، که هست. ※ مثلاً خیال کنیم الآن ما جای حسین و حسن و زینب (علیهم‌السلام) و .... پایین پای مادرمان نشسته‌ایم! خیال که اشکال ندارد؟ بالاخره به ما هم اجازه داده‌اند وارد این خانه شویم از روزی که زیر گوشمان اذان گفته‌اند: «أشهد أنّ علیّاً ولیّ الله». • مثلاً خیال کنیم ما دور بستر مادرمانیم، و انگشتانش را یکی یکی در مشت‌مان می‌گیریم و نوازش میکنیم و می‌بوسیم! • مثلاً خیال کنیم مادرمان چشمانش را هر از چندگاهی باز می‌کند و به چشمان ما می‌دوزد و تا عمق نگاهش را می‌خوانیم! • مثلاً خیال کنیم ما اینقدر با این مادر مَحرمیم، که نگاهمان که می‌کند می‌فهمیم دلواپسیِ ته چشمانش چیست؟ با آرامش سر تکان می‌دهیم و می‌گوییم : مامان به هیچی فکر نکن، من هستم! مامان نگران هیچی نباش من هستم! و مادر لبخند می‌زند و آرام می‌شود و چشمانش را دوباره می‌بندد. • مثلاً خیال کنیم، آخرین سفارش مادرمان به جای امیرالمؤمنین علیه‌السلام به ما بوده باشد: «سلام مرا تا قیامت به فرزندانم برسان» ✘ سرّ این «سلام» چیست که مادر برای من و شما فرستاده است روزی.... تا امروز جرأت کنیم وارد این خانه شویم و جایی بنشینیم که زینبِ عقیله سلام‌الله‌علیها نشست، که حسینِ سیدالشهداء علیه‌السلام نشست.... ※ مامان، امشب پایین پای تو ماییم که نشسته‌ایم، تا وقتی آخرین بار چشمانت را باز کردی، ما هم شبیه حیدر علیه‌السلام خیالت را جمع کنیم که سلامت را به همه‌ی فرزندانت می‌رسانیم و از «سرّ سلامِ» تو برای همه‌شان پرده برمی‌داریم. ※※※※※ | اذن خودش بود، کمپینی طراحی کردیم برای مادر! برای رساندن این سلام | صفحه‌ای ساخته‌ایم در سایت منتظر، در آدرس زیر 👇 💢 montazer.ir/la27/ روزی که شروعش کردیم می‌دانستیم این ادامه‌ی همان روزی است که چادر سرش کرد و رفت یکی یکی در خانه‌های محل را کوبید و یادشان آورد پیمانشان را ... یادشان آورد علی(ع) را ... یادشان آورد سفارش نبی خدا (ص) را! ✘ مرکزیت محتوایی کمپین «راز پنهان فاطمه سلام‌الله‌علیها» در وب سایت منتظر و همین صفحه است تا یاد همه‌ی فرزندانش بیاورد مادر دارند، مادری که می‌تواند آنها را تا مقام خودش بالا ببرد، مادری که می‌تواند آنها را صاحب «مقام محمود» کند! مقام محمود یعنی : « بنشینند پایین پای مادرشان و مادر چشمش که به آنها می‌افتد بگوید: آخیش حالا با خیال راحت می‌توانم سفر کنم، این خانه «امّ أبیها» دارد و فرو نمی‌ریزد!» بگوید: من دلواپس بچه‌هایم تا قیامت نیستم، آنها «سلام مرا» که «راه و رسم سِلم و سلامتی و امنیتِ جان و روحشان است» به همه‌ی فرزندانم تا قیامت می‌رسانند! ※ بیایید کمکمان کنید بچه های مادرمان! باید برویم درِ خانه‌ی تک تکِ فرزندان مادر را بزنیم و یادشان بیاوریم مادر دارند! یادشان بیاوریم آنها باید خودشان را، روحشان را، اَمانت مادرشان را، سالم به او برگردانند!
: «آخرین آزمون خاموش کردن چراغ‌هاست، درست زمانه‌ای که ما در آن قرار گرفته‌ایم.» ✍️ آيا مردم پنداشتند همينكه بگويند ايمان آورديم ، رها مي شوند و مورد آزمايش قرار نمي گيرند؟ √ آخرین آزمون، کُشتن چراغ است! • امام، همه ناز است، جز آنها که نیاز آورده اند را نمی‌خواهد! جز بی‌خودانِ از خویش را نمی‌پذیرد. می‌گوید بروید، همه برویدد. من بهتر از شما، اصحاب و خاندانی سراغ ندارم، اما بیعت را از همگان برداشتم... همه برای رفتن آزادید! √ آخرین آزمون ، کشتن چراغ است! می‌گوید: اینها جز من، با کسی کاری ندارند. شما از تاریکی استفاده کنید و بروید... این را به اصحاب و خاندانی می‌گوید که جز او چیزی ندارند. جز او چیزی نیستند دیگر، به آنانکه از کثرت دنیا، به وحدتِ او رسیده اند! آخرین آزمون، کشتن چراغ است! این را به آنان می‌گوید که زیر چادر او، در دولت کریمهٔ چادر او نفس می‌کشند. می‌بینید: در یک قدمی نور هنوز آزمون تمام نشده و هنوز ترسِ بیرون شدن از دولت کریمه هست. آخرین آزمون، کشتن چراغ است! برای آنان که در پرتوی نور امام جهان را می‌بینند، چراغ به چه کار می‌آید؟ عباس به چراغ محتاج نبود، برای او امام اصلِ نور بود، و روشنای چراغ سایهٔ کم جانی از امام بود! علی اکبر به چراغ محتاج نبود، برای او امام اصل نور بود، و روشنای چراغ سایهٔ کم جانی از امام بود! و قاسم و حبیب بن مظاهر و عبدالله بن جعفر و .... • در آن چادر، حتی اگر بودند آنانی که هنوز برای دیدن محتاج چراغی بودند، دل دادن و پاک باختن را می‌دانستند! دل سپردن و سر سپردن را می‌دانستند! چشم بستن و با چشم دل دنباله‌روی امام بودن را بلد بودند! که بوی نور را، و بوی باران را... با چشم بسته هم می‌توان شنید.آخرین آزمون، کشتن چراغ است! در این آزمون، اگر خُرده‌ای از خودت را به همراه داشته باشی، در خاموشی چراغ، ممکن است سایه‌ای شود و چشمانت را بپوشاند! در این سایه اگر توان تاب آوردن داشتی و خطا نرفتی، این یک قدم را اگر با چشم بسته دل دادی و رفتی، دیگر به چراغ احتیاجی نداری و آنچه ورای نور است را خواهی دید. • و در آن چادر کسی نبود که آزمون آخر را باخته باشد، کسی نبود که بوی بهشت را نشنیده باشد. اصلاً در آن چادر، در آن آخرین شب، دیگر کسی نمانده بود! همه یک نفر بودند، همه از خویش رها شده و با امام یکی شده بودند. چیزی نداشتند جز او، کسی نبودند جز او، هیچ نبودند نور بودند همه! آخرین آزمون اما... هنوز ادامه دارد، در چادری دیگر! و ما بازیگران نقش اولِ آنیم. @ostad_shojae
: «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم. ✍️ شاید چهار پنج سالم بود، که خودم را به خواب می‌زدم که خانه‌ی آقاجان بمانم و مرا نبرند خانه! و این فقط یک فضولی بود شاید... برای شنیدن صدای مناجاتِ نیمه شبِ آقاجان، که روی ایوان خانه‌ی گِلی‌شان ساعتها می‌نشست، گاهی نماز می‌خواند، گاهی چای می‌خورد، گاهی حافظ می‌خواند، و گاهی هم مثنوی «طالب و زهره» را .... • شاید او فهمید که من تمام مدت خلوتش را بیدارم و جُم نمی‌خورم تا صدایش را گوش کنم، شاید هم هرگز نفهمیده باشد. • اما تمام سهم من از همین آقاجان، «بازی» بود. روی شانه‌هایش می‌نشستم و او مرا در حیاط می‌گرداند و برای خودم از روی درختان میوه می‌چیدم. گاهی ازگیل، گاهی نارنگی، گاهی گلابی .... • سالهاست که حالتهای عجیب آقاجان را که در کودکی برایم جالب بود می‌فهمم. امّا دیگر ندارمش که یواشکی تماشایش کنم. امروز داشتم فکر می‌کردم ماجرای ما و امام، ماجرای من و آقاجان بود. او دلش کجا گیر بود و نجوایش تا کجا بالا می‌رفت، و سهم من از او به اندازه‌ی درکم از او بود... بازی، بازی، بازی ... • ما قرنهاست داریم با نعمتهای خدا بازی می‌کنیم و حواسمان نیست. مخصوصاً با بزرگترین نعمت خدا، که همه‌ی خداست در کالبد انسان! «خلیفة‌الله» یعنی جانشین خدا! ما با جانشین خدا چه کردیم؟ راه به سمت خدا باز کردیم؟ یا دست توسل زدیم به او برای اینکه بازی‌های دنیایمان را قشنگ‌تر و جذّاب‌تر اداره کند. «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم. اما دیر شده بود! ※ما هنوز در دنیاییم امّا... و عرفه روز «فهم امام» است. نگذاریم دیر بشود... @ostad_shojae