eitaa logo
آرامش
1.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
993 ویدیو
54 فایل
یادداشتها و تجارب دکتر رضامنتظر در بحث آرامش و سایر مطالب کاربردی مفید در این موضوع آرامش که لازمه سعادت دنیا و آخرت است، نیاز به آموزش دارد لطفا ۱۶ فایل اصلی را از منشی مجازی به آی دی ذیل دریافت و مطالعه و نظرات خود را ارسال کنید @visitmontazer
مشاهده در ایتا
دانلود
📚"روزی چهار شمع در خانه ای تاریک روشن بودند" اولین آنها که ایمان بود گفت:در این دور و زمانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد. شمع دومی که بخشش بود،گفت:در این زمانه مردم دیگر به هم کمک نمی کنند و بخشش از یاد مردم رفته است.و او هم خاموش شد. شمع سوم که زندگی بود،گفت:مردم،دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد.در همین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم را برداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد. سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟ گفت:من امیدم.وقتی انسانها همه درها را به روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خود ادامه دهند... دوست خوب من:خوشبختی نگاه خداست،آرزو دارم،خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد،و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند... آمیــــن🕯🌹
شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید میخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید.... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند: پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست. یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است. ─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─
Dr.Montazer: 🍃🌼 🍃🌼شکرگزاری پلی است به سوی رهائی از غصه‌ها. چون وقتی که تو شکرگزار باشی، غیرممکن است احساس غم و غصه کنی! یا هر نوع احساس منفی دیگری داشته باشی …🌼🍃 🍃🌼اگر در وضعیتی دشوار هستی، دنبال چیزی بگرد که بابت آن خدا را شکر کنی.💚 وقتی چیزی را پیدا کردی، دنبال بعدی بگرد! چون تک تک چیزهایی که پیدا میکنی و خدا را به خاطرش شکر میکنی، وضعیت تو را تغییر میدهد.🌼🍃 👈 پس خیلی ساده است : یکی از سریع‌ترین راه‌هایی که بشه از حال بد به حال خوب رسید، توجه به نعمتهای زندگی و شکرگزاری به خاطر اونهاست 😊🙏
بنی آدم اعضای یکدیگرند همه عاقلندو براین باورند؛ که یک روز نوبت به ما میرسد که آسان زمان وداع میرسد..! چه بر اوج قله چه چاه عمیق؛ همه بی گمان در صفیم ای رفیق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی ﭼﻚﻫﺎ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﺗﺎ ﺍﻣﻀﺎﻱ ﺩﻭﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ نقد ﻧﻤﻲﺷﻮﻧﺪ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻭﻡ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﻢ ﺍﻣﻀﺎ ﻛﻨﻨﺪ، ﻫﻴﭻ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﺑﺎﻧﻚ ﻓﻘﻂ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻣﻀﺎ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﺪ.. ﺣﺎﻝ، ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻔﺘﺪ، ﻣﺜﻞ ﭼﻚ دﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ خدﺍﺳﺖ ... ﺗﺎ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﻴﭻ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ... روزتون پر از خواسته های خدایی
شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟ معلم به بچه ها گفت : " تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟ بهترین متن جایزه داره یکی نوشته بود: غواص که بدون محافظ تواقیانوس با کوسه ها شنامیکننه یه نفر نوشته بود : اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن یکی دیگه نوشته بود : اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل از حیوونا نمیترسن و... هر کی یه چیزی نوشته بود اما این نوشته دست ودلشو لرزوند ، تو کاغذ نوشته شده بود : " شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن،نه سنگ قبرشونو...!!! " قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید به همراه زمزمه ای افسوس من هم شجاع نبودم.
📚قدر عافیت پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستین بار بود كه دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فكر چاره جویى بودند، تا اینكه حكیمى به شاه گفت : (اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش مى كنم .) شاه گفت : اگر چنین كنى نهایت لطف را به من نموده اى . حكیم گفت : فرمان بده نوكر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر كرد. او را به دریا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد مى زد مرا كمك كنید! مرا نجات دهید! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشیدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت . شاه از این دستور حكیم تعجب كرد و از او پرسید: (حكمت این كار چه بود كه موجب آرامش غلام گردید؟ ) حكیم جواب داد: (او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست ، همچنین قدر عافیت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصیبت گردد.) 📙 حکایات پندآموز
‍ ‏دنبال آدم سير باشيد. سير از پول سير از مهمونى سير از جنس مخالف سير از خوشيهاى موقت آدمهاى گشنه فقط به روحتون آسيب ميزنن، دختر و پسر هم نداره.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤این دختر ها و پسر ها که.... آن روحانی که برای ریاست درس خوانده؟!؟ ✍️مرحوم علامه آیة الله حاج سَیّد محمّد حسین حسینی طهرانی ⚪️ @jazbeh_eshgh
زندگی معلم بزرگی است… زندگی می آموزد که شتاب نکن زندگی می آموزد چیزهایی که میخواهی به آنها برسی وقتی دریافتشان میکنی میبینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده شاید هم اصلا مهم نبوده شاید موجب اندوهت نیز شده است زندگی می آموزد از دست دادن آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست زندگی می آموزد همه لحظات تبدیل به خاطراتی شیرین می شوند بعدا که می گذری و تو در آن لحظه بی تابی می کردی و این را نمیدانستی زندگی زیباست .
ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ که ﭘﻬﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ به ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽ زند ﺭﺍ ﺩﻳﺪی؟ ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ،ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ. ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﻦ ...ﻣﻦ ... ﻣﻦ .... ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ. ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽ ﭼﺴﺒﺪ. ﺳﻨﮓ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ که ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ آن ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ!؟
انسان شناسی ۱۶۳.mp3
11.75M
۱۶۳ ✖️ نه اشتباهاتی که خودت مسبّب اصلی اونایی / ✖️ و نه بلاها و مصائبی که دیگران برات ایجاد می‌کنند / ✖️ و نه بلایا و مصائب طبیعی ... هیچ کدوم به ضررت تموم نمیشن! 👈 فقــط در یک صورت هست که ؛ همه‌ی آنچه بر تو می‌گذره بنفعت تموم میشه! @Ostad_Shojae
🌸🍃🌸🍃 📚 مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بخدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد. مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدرجان داد.
و آموزنده 🥀زیبایی درون روزی شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند: استاد، زيبايی انسان در چيست؟ حکيم دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به اين دو کاسه نگاه کنيد، اولی از طلا درست شده و درونش زهر است و دومی کاسه ای گلي است و درونش آب گوارا است، شما کدام را ميخوريد؟ شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را. حکيم گفت: آدمی هم همچون اين کاسه است، آنچه که آدمی را زيبا ميکند درونش و اخلاقش است. ✍🏻 بايد سيرتمان را زيبا کنيم!!!
داشته هامون رو بیشتر ببینیم👌 فردى در پيش حكيمى از فقر خود شكايت میکرد و سخت مینالید حكيم گفت: خواهى كه ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟ گفت: البته كه نه. دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمیكنم. گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه میكنى؟ گفت: نه گفت: گوش و دست و پاى خود را چطور؟ گفت: هرگز گفت: پس هم اكنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شكايت دارى و گله مى كنى؟! بلكه تو حاضر نخواهى بود كه حال خويش را با حال بسيارى از مردمان عوض كنى و خود را خوشتر و خوشبخت ‏تر از بسيارى از انسان ‏هاى اطراف خود مى ‏بينى. پس آنچه تو را داده‏ اند، بسى بيشتر از آن است كه ديگران را داده ‏اند و تو هنوز شكر اين همه را به جاى نياورده، خواهان نعمت بيشترى هستى!
انسان شناسی ۱۵۸.mp3
11.52M
۱۵۸ ♨️ اگر دین در یک نفر، در یک خانواده، در یک اداره یا محل کار، در یک فامیل، در یک اجتماع و .... حقیقتاً وجود داشته باشد، شما براحتی قادر به تشخیص آن خواهید بود! ♨️سخت نیست، فقط باید مبناهای آنرا بشناسید! @Ostad_Shojae
📚 داستان کوتاه مادر بزرگم بسیار صبور و آرام بود. خیلی از اوقات که همه برای موضوعی پر پر میزدند او با آرامش کنار بساط سماورش مینشست و یک قاشق دارچین و نبات داخل استکان چایی اش میریخت و آرام آرام هم میزد. صدای جرنگ جرنگ قاشق اش توجه همه را به خود جلب میکرد... نمی دانم شاید هم لبخند و آرامشش بود که کم کم جوّ خانه را آرام میکرد؟! میدانید؟! راستش، مسری است همانطور که و هم خیلی زود مثل آتش سرایت میکند و دامن همه را میگیرید. وقتی بزرگتر شدم یک روزی از او پرسیدم: خانوم جون چطور میتونید این جور مواقع آروم و راحت بنشینید و چایی بخورید؟! خدا بیامرزدش، از پشت عینک ذره بینی اش نگاهی به من انداخت و گفت: "عزیز من! دنیا که سر خود نیست، صاحب داره... صاحبش هم برای همه چیز قانون گذاشته... مثلا هر کس خودش را از کوه پایین بیندازه حتما سقوط میکنه مگه نه؟!... حالا هر کس هم یه مشکلی براش پیش بیاد یعنی اینکه یک و نقصی درش هست که باید درست کنه... اول به آدم برمیخوره و داد و بیداد میکنه بعد یک تکون باید به خودش بده و عیب اش رو برطرف کنه... تازه وقتی هم عیبهایش را شناخت قوی تر میشه ... و هر چه قوی تر بشه آروم تر و راحت تر زندگی میکنه..." با پرورویی باز هم پرسیدم: خانوم جون اگه عیب هاشو برطرف نکنه چی؟! لبخندی زد و جواب داد: "مادر جون اون وقته که خدا دست برنمی داره و دوباره و دوباره بهش عیب هاشو نشون میده... تا بالاخره یه جایی بفهمه دیگه!؟" خواستم بگم اگه باز هم نفهمید... که خودش پیش قدم شد و ادامه داد: و اگه باز هم نفهمید موهاش سفید میشه و یک جرعه چایی خوش از گلوش پایین نرفته.... حالا برات یک چایی بریزم؟!... و شروع کرد به خندیدن.... خدا مادربزرگ های من و همه شما دوستانم را غرق رحمت کند!
🔴 💠 روزی پسری، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست. متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه‌ای بزرگ نمک خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می‌کنی؟ مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب می‌کند و دوست داشتم از آنها چیز ساده‌ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد و شرمنده نشوند.
📚بند نافِ بریده شده را به هر جایی گره نزن بند ناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم. به مادر دل بستیم و روز اول مدرسه گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم. به پدر دل بستیم و وقتی به آسمان رفت، گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم. به کیف صورتی گلدار، به دوچرخه آبی شبرنگ و... بارها دل بستیم و از دست دادیم و شکستیم و باز نفهمیدیم. چقدر این درس تکرار شد و ما رفوزه شدیم. این بند ناف را روز اول بریده بودند ولی ما هر روز به پای کسی یا چیزی گره زدیم تا زنده بمانیم و نفهمیدیم. افسوس نفهمیدیم که قرار است روی پای خود بایستیم، نفس از کسی قرض نگیریم و قرار از کسی طلب نکنیم. عشق بورزیم اما در بند عشق کسی نباشیم. دوست بداریم اما منتظر دوست داشته‌ شدن نباشیم. به خودمان نور بنوشانیم و شور هدیه کنیم. در بند نباشیم، رها باشیم و آواز عشق سر دهیم. عزت انسان‌بودنمان را به پای کرشمه کسی قربانی نکنیم. ‌‎‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎
📚 راننده کامیونی در جنگلی، الوار درختان قطع‌شده بر پشت کامیون خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند. بعد از این‌که مسافتی را طی کرد به ناگاه در مسیر جاده جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، لبه سپر کامیون به درختی در کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد و از این تصادف تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند. راننده کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند. پدر گفت: پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت صاحبِ ریشه توانست صد درخت بی‌ریشه را جابجا و واژگون کند. همیشه سعی کن ریشه خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه می‌ارزد به صد انسان بی‌ریشه و تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه تو را بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بی‌ریشه است. یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات می‌کند.
📚داستان کوتاه مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن‌ها بزرگ شد. در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می‌کرد. سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد. عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟ همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم. عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است. این ما هستیم که زندگی خودمان را میسازیم؛ نگذارید محیط اطراف شما را دچار تغییرات اساسی کند. وقتي باران مي بارد همه پرندگان به سوي پناهگاه پرواز مي كنند بجز عقاب كه براي دور شدن از باران در بالاي ابرها به پرواز در مي آيد. مشكلات براي همه وجود دارد اما طرز برخورد با آن است ﻛﻪ باعث تفاوت مي گردد. ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻤﭽﻮﻥ بلند پرواز باش.
گاهی در جملات خود اگر دقت کنیم به روشنی درمی‌یابیم که هر کجا سخن از و آخرت باشد شیطان بر زبان ما جملات زیبایی قرار می‌دهد. مردان وقتی سیگار می‌کشند نمی‌گویند حق اهل و عیال‌مان را دود می‌کنیم، اما وقتی که می‌خواهند مبلغی در راه خدا و برای نیازمندان بدهند، می‌گویند: «حق زن و فرزند ماست، حق ما نیست»؛ حق تعالی می‌فرماید: با من تجارت کنید و یقین کنید که ضرر نخواهید کرد. وقتی کلام از تجارت با خدا با مال است، هیچ انسانی ریسک و خطر نمی‌کند. هرچند راه تجارت با خدا خطری ندارد که هیچ، بلکه سرشار از سود است. ولی وقتی کسی می‌خواهد در یک شرکت هرمی که سودش و حتی تکلیف سرمایه‌اش مشخص نیست سرمایه‌گذاری کند، می‌گوید: «من این مبلغ را خطر کردم ترس ندارم حتی همه‌اش را بخورند و محو کنند...» بدرستی که و اجازه نمی‌دهند انسان بداند راستین و واقعی کدام است.
زغال هاي خاموش را کنار زغال هاي روشن ميگذارند تا روشن شود چون همنشيني اثر دارد ما هم مثل همان زغال هاي خاموشيم اگر کنار افرادي بنشينيم که روشنند که گرما و حرارتي دارند... ما هم به طبع آن ها نور و حرارت و گرما پيدا ميکنيم.