eitaa logo
عبدالرضا قیصری
142 دنبال‌کننده
53 عکس
18 ویدیو
0 فایل
شعرهای نامبرده که گاهی طنزآمیز هستند
مشاهده در ایتا
دانلود
میل دارد یار ما یک بار دیگر هم بیاید در پی تکرار یک گفتار دیگر هم بیاید بار خود را بسته اما... پاک گشته خسته اما قصد دارد محض یک اجبار دیگر هم بیاید چَک زند این مرتبه بر صورت سرباز دشمن تا ببوسد روی یک سرکار دیگر هم بیاید سیسمونی می وزد از اندرونی سمت خارج بلکه ایشان با کت و شلوار دیگر هم بیاید با معلم ها کند از موضع برتر تفاخر ای بسا این دوره با اخبار دیگر هم بیاید بوده پشت کارگر هم مدتی ایثارگر هم میل دارد در پی ایثار دیگر هم بیاید! بعدِ حاجی و مهندس رفت دکتر توی مجلس گفت: بی زحمت بگو بیمار دیگر هم بیاید رفته راه عافیت را، ره زده شفافیت را تا که طرحی خورده به دیوار دیگر هم بیاید! کلهٔ ما قیف دارد حضرتش تشریف دارد می دهد صد وعده تا یک بار دیگر هم بیاید او به این که گل بکارد عادت دیرینه دارد گرچه با پیراهن گلدار دیگر هم بیاید نفع شخصی شخص نفعی مار خورده گشته افعی مار گفتم؟ پس بگو آن یار دیگر هم بیاید یار دیرینی که در گوشم بخواند: قیصری جان! شل نما تا یک گل بی خار دیگر هم بیاید این خلاف شأن ایرانی ست، بنز دست دوم حیف باشد غیر ما بازار دیگر هم بیاید! بحث فیلتر فاعلاتن... فاعلاتن فاعلاتن فکر کن یک مصرع بودار دیگر هم بیاید! کرده او کار آفرینی در ستادش تا ببینی پول گیر عده ای بیکار دیگر هم بیاید بنده قدری فکر کردم بعد در دفتر نوشتم کاشکی یک مرد مردم دار دیگر هم بیاید من که این شعر خفن را پشت رأیم می نویسم بلکه از آن تعرفه یک کار دیگر هم بیاید! عبدالرضا قیصری
می رسد از در و دیوار خیابان موتوری شده در کشور ما فت و فراوان موتوری مادرم تا به من آموخت قدم بر دارم پدرم پشت سرم گفت پسر جان! موتوری! داد می زد یکی از یاران... گفتم چه شده؟ گفت با پای شل و دیده ی گریان: موتوری! از در خانه ی ما ناله ی این لا مذهب می رسد تا خود دروازه ی قرآن موتوری بس که دارد همه جا حاشیه ی امنیت می دهد در وسط معرکه جولان موتوری می زند بوق به اندازه پیکان اما می کند دود به اندازه نیسان موتوری سیل برده ست تمام کامیون داران را می کشد پشت همین قافیه قلیان موتوری! اگر از تکنولوژی پاک عقب افتادیم می کند ظرف ایکی ثانیه جبران موتوری اگر از اول تاریخ، موتور رایج بود می نوشتند تمامی بزرگان موتوری فی المثل رودکی آن پیر سخن می فرمود: بوی جوی آمده، نزدیک بیا هان! موتوری! شک ندارم که ابوالقاسم فردوسی هم می فرستاد پی رستم دستان موتوری جای این حجم مجیزِ خرِ خان، قاطر شاه می نوشتند سفرنامه نویسان موتوری مثلا ناصر خسرو به سفرنامه ی خود می نوشت: اکثر مردان صفاهان موتوری! سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز بدهد راه اگر توی گلستان موتوری خواجه از خواجو پرسید: کجایی؟ او گفت: حافظ این قصه دراز است به قرآن... موتوری... بلبل از یک موتور آموخت سخن ورنه چراست این همه در ادب و دفتر و دیوان موتوری! بعد از این شعر که خوابیدم رفتم به بهشت دیدم آنجا وسط حوری و غلمان موتوری! زود در رفتم و گفتم که خدایا بس نیست؟ باشد آخر وسط روضه ی رضوان موتوری؟ حوری ئی گفت برادر چه نشستی که به گاز رفته تا آن طرف عالم امکان موتوری یارب این شهر چه شهری است که صد یوسف ول رفته با کله به دیوار و غزلخوان موتوری! هی نگو جان خودت: حق تقدم با کیست؟ بنده توجیهم و می گویم سروان! موتوری نه کلاه و نه چراغ و نه گواهینامه؟ دارد ای دوست فقط جیغ فراوان موتوری فکر برجام و دکل نیست اگر می گازد با همین جامه و دمپایی و تنبان موتوری! موتوری گشتن ما توطئه ی غربی هاست ور نه کی بوده ست در سنت ایران موتوری؟ چون شده سمبل لجبازی ایرانی ها می نویسیم به جای خر شیطان، موتوری! عبدالرضا قیصری
خشکید مزارعش ولی داسش بود در قاب، نگاه مبهم و خاصش بود امسال سر سفرهٔ نوروزی مان هر چند پدر نبود، احساسش بود عبدالرضا قیصری
«خندیشه» فرزندی بود که دل کندن از آن راحت نبود اما همان طور که هر پدری یک روز دست فرزند را با امید رها می کند ما هم فروردین ١۴٠٢ پرونده خندیشه را بعد از پنج سال و دویست جلسه بستیم. با «بی شوخی» راهی جدید را آغاز کردیم و این بار دانشگاه را محور برنامه های «چوقِ الف» قرار دادیم. هر چند تلخی آن چه در این یکسال گذشت با شیرینی طنز هم برطرف نشد... اما شب ششم فروردین وقتی از وسط صف نماز جماعت جلو رفتم و کنار آقای دادمان و عرفان پور ایستاده و کتاب هایم «خندیشه» و «امتداد پروانه ها» را تحویل گرفتم حکایت دیگری بود. با شوق که مقابل حضرت آقا نشستم و کتاب ها را به ایشان تقدیم کردم، آن لبخندهای پر معنی و تامل در نام خندیشه و تایید و تشویق‌ رهبر انقلاب همه چیز را شست و برد. از ساختن برنامه تلویزیونی خندیشه و پخش آن از شبکه فارس و شبکه چهار سیما که گفتم، چشم های آقا حالتی از تعجب و توجه گرفت و گفتند: یعنی با ظرفیت خود فارس و با شاعران آنجا این برنامه را ساختید؟ با شوق تایید کردم. دوباره به جلد کتاب و اسم من نگاه کردند و پرسیدند: خودتان هم که اهل آنجایید؟... آخر شب که شاعران شعر می خواندند و رهبری توصیه هایشان را یکی یکی گوشزد می کردند، این جمله که «نباید این جلسات زینتی باشد» خیلی شیرین بود چون مجموعهٔ خندیشه و بی شوخی را جمعی می دانستم که دنبال کار را گرفتیم، نه حاشیه و نه رفتارهای زینتی!
هدایت شده از دفتر طنز
33.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی طنز عبدالرضا قیصری در یکصد و هشتاد و دومین شب شعر طنز در حلقه رندان . «از بس زنم کلاس برایم گذاشته دیگر مگر حواس برایم گذاشته مأموریت به مدت یک نصفه‌روز بود یک عالمه لباس برایم گذاشته از آن‌همه لباس ز بس شست و شست و شست یک جل و یک پلاس برایم گذاشته از آن‌همه تنوع احساس در دلم قدری فقط هراس برایم گذاشته»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز دکتر محمود مدبری استاد تمام دانشگاه شهید باهنر کرمان، قالب خاکی را واگذاشتند. رحمت خدا بر ایشان. از محضرشان بسیار آموختیم. دانشجوی ارشد ادبیات پایداری بودیم سال ١٣٨٧ دورهٔ نخست این رشته. ایشان تکلیفی دادند و از هر یک ما خواستند منابع معتبر فارسی را برای یافتن اصول و تعاریف ادبیات پایداری بکاویم. من را کاوش در فهرست مقالات فارسی جناب ایرج افشار فرمودند. به کتابخانه دانشگاه شهید باهنر رفتم. نیافتم. مسؤول کتابخانه هم نتوانست کمک کند. خدمتشان رسیدم در دفترشان و عرض حال کردم. ایشان برخاستند و فرمودند برویم تا نشانتان بدهم! تمام مسیر به دنبال ایشان با افتخار قدم بر می داشتم. می دانستم زیاد پیش نمی آید استادان معظم، دانشجویی را اینچنین همراهی کنند. مسؤول کتابخانه به پا خاست و عذر خواست و... ایشان به بخشی دور از نظر در کتابخانه رفتند و مجموعه کتاب ها را نشانم دادند. با کمال مهربانی و فروتنی حاصل از دانایی. از نگاه به آن کتاب ها بود که پی به وجود یک شاعر و نویسنده همشهری ام نیز بردم. ابوالمعالی عباسعلی بینش حق جو عماد آبادی مرودشتی شیرازی، صاحب کتاب هزار رباعی. چه یادی و چه یادگاری! یادش گرامی عبدالرضا قیصری @naftinashi1
«یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود» روی بام خانه ام یک مرد چاق افتاده بود یک صدای دلخراشی ناگهان آمد: گورومپ! من دویدم دیدم آنچه اتفاق افتاده بود مطمئنم گر نمی کردم پریشب ایزوگام مرد چاق الانه رویم در اتاق افتاده بود! جای نقش هیکلش در جا در آمد روی بام روی یخ انگار که یک جسم داغ افتاده بود توی دست راستش می شد ببینی یک رسید در کنارش هم که یک قبضه چماق افتاده بود مردک بیچاره گویی نغمه خوانان در چمن ناگهان لرزیده بود و از الاغ افتاده بود من رسیدم چون که بالای سرش، فرمود: آخ! مثل فیلی که هم اینک از دماغ افتاده بود گفتمش اصلا بگو سرکار عالی کیستی؟ گفت: کِ... کتری سرش از اُج... اجاق افتاده بود! من رَ رفتم بِ ببینم تا تا تا، چی چی شده روی با... با مم یه یک مَ... مرد چاق افتاده بود... گفتم ای بابا تو هم؟!... یک گربه ای فرمود: یس! یک دو جامش این سحرگه اتفاق افتاده بود! رفته بوده تا کند خودروی ملی ثبت نام پول او اندازهٔ یک قالپاق افتاده بود! .... «راستی» دنبال مستی گر می‌آید پس چطور آن همه دور و بر حافظ نفاق افتاده بود!؟ قیصری هم وقتی این نظم پریشان می نوشت تایر طنزش به جوب! اشتیاق افتاده بود! عبدالرضا قیصری @naftinashi1
شهر هرت نامه نوشته فاطمه قیصری کلاس‌ سوم همه شب در نظرم موی پریشان تو بود یه کمی شانه بزن سکته زدم نیمه شبی! خوب اگر هم نزنید انتظار نمی رود چرا که باین قیمت شانه ها چه بهتر که مو هایتان شبیه آدم فضایی باشد حالا فرض می کنیم شانه هم خریدید اگر در خیابان یک نفر شما را  دید و «پسندیدت از دورو دلش رفت از اون شب بعدشم شد از همه غافل بشه رو تو حواس جم » چی؟ علاوه بر اینکه برای خواستگاری باید هزینه مرغ و گوشت و میوه و کت شلوار و لباس مجلسی و.... اینهارا بدهید باید خسارت دل آن طرف را بدهید حالا هزینه این هارا هم دادید هزینه دل آن طرف را هم دادید حالا بیاید فرز بگیریم که داماد دارد می آید پیش شما نا گهان هواپیما یی که خدابیامرز یک خلبان تازه کار داشت سقوط می کند  رو ماشین داماد یا مثلا داماد تصادف وحشتناک کند یا مثلا ساعقه کار را تمام کند یا از همه بد تر چنگیزخان مغول حمله کند یا زمین شکاف بخورد و نهنگ ای از اعماق آن بیرون بیاید و داماد را ببلعد یا صدام حسین دوباره کله‌اش داغ کند و داماد مارا اسیر کند یا داماد به سر کو چه رسیده، قله دماوند فوران کند و مواد مذاب رو داماد بریزد و خدایی نکرده خدایی نکرده زبانم لال شیرینی ها تر شوند حالا فهمیدید یک شانه چقدر می تواند دردسر ساز باشد؟ اگر هم دیه داماد را ندهید که دیگر باید بروید آب خنک بخورید البته نمی دانم وقتی در دنیای شما وقتی اتفاق نا گواری برای داماد می افتد چه می کنید اما در شهر هرت ما دیه می دهیم از طرف شهروند ۸ساله از شهر هرت فاطمه قیصری سوم دبستان
هدایت شده از Hamid_reza_mola
@khabarnameshaeranshiz🔻 عضو شوید 👈 خبرنامه شاعران دانشگاه آزاد اسلامی شیراز
هدایت شده از خبرنامه شاعران
لبخند دلگشا @khabarnameshaeranshiz🔻 عضو شوید 👈 خبرنامه شاعران شب شعر طنز شهروندی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شعرخوانی آقای " دکتر عبدالرضا قیصری" در " دومین محفل شعر طنز چوق الف " @abdoreza_gheisari 💢 اسفندماه ۱۴۰۲ ، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه شیراز ✳️ کانال اطلاع رسانی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه شیراز @Shirazu_law @bishokhiii طنز ادبی بی شوخی محفل طنزپردازان استان فارس
هدایت شده از بی شوخی!
دعوت هستید به سومین محفل شعر طنز «چوق الف» با حضور مهمانان جذاب! -عباس حسین نژاد، طنزنویس -محمدرضا درخشان، شاعر و طنزپرداز و -محسن فراهانی، نویسنده و طنزپرداز جملگی از تهران و البته با هنرنمایی اعضای محفل طنز ادبی بی شوخی که اغلب معرف حضور هستند! سه شنبه شب، در تالار فجر دانشگاه شیراز راستی روز پاسداشت زبان فارسی هم خواهد بود. بی شوخی عرض شد! https://eitaa.com/bishookhi
هدایت شده از بی شوخی!
32.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | "لبخنددلگشا" جشنواره شعر طنز شهروندی 🌱 به مناسبت هفته شیراز با حضور اعضا محفل ادبی طنز بی شوخی طنزپردازان استان فارس و خالو راشد عباس احمدی شروین سلیمانی 😌شهری که پر از لطافت و طنازی‌ست دانشکدهٔ علوم شاعرسازی‌ست هرجای جهان اگر کسی شعر سرود تردید نکن که یک رگش شیرازی‌ست😌 🔹 جشنواره شعر طنز شهروندی لبخند دلگشا در هفته نکوداشت شیراز و مصادف با روز جهانی لبخند، با حضور شاعران طناز ایران‌زمین در باغ دلگشای شیراز برگزار شد. •┈┈••••✾•●•✾•••┈┈• ⭕️ 🔺سروش+🔻بله🔺روبیکا 🔻اینستاگرام ادبی طنز بی شوخی طنزپردازان استان فارس https://eitaa.com/bishookhi https://ble.ir/bishookhi https://rubika.ir/@bishookhii https://t.me/bishookhiii
تسلیت به دلسوزان میهن عزیزمان ایران اسلامی. هر که خدمت کند دلش خوش باد گر چه مهمان آسمان باشد آسمانی شدن گوارایش هر که از فوج خادمان باشد عبدالرضا قیصری @naftinashi1
آیا فارسی شکر است؟ رفته بودم هایپر مارکت یه کاور برای تبلت دخترم بخرم. هایپر مارکت سیتی نایت. با تپسی رفتم آخه اسنپ نبود. توی راه تابلوها نظرم رو جلب کردن؛ بانک، دراگ استور، کلینیک! یه دکه هم با نئون نوشته بود مینی هایپر! السا و آنا نداشت ولی چون آف خورده بود یه دبل خریدم با دیزاین باب اسفنجی. اومدم بیرون توی فود کُرت گرین لند قدم می زدم. یه تبلیغ دیدم روی بیلبورد با عکس مهدوی کیا، یوگو ماست میهن! همونجا نشستم.   توی یکی از باجه ها تلویزیون روشن بود. اخبار بیست و سی داشت از مسوولان در به کار بردن کلمه های غیر فارسی ایراد می گرفت. اخبار که تموم شد آگهی ها شروع شد: یخچال دی پوینت مدل مکس تولید داخل! بعدش لامپ های ال ای دی بروکس نور خوب زندگی! بعدش پوشاک ال سی من! رفتم جلوی کافی شاپ و یه هات چاکلت سفارش دادم و توی فکر بودم که اگر خیام همین الان این جا ظاهر بشه چه نوشیدنی سفارش می ده؟ که یه نوجوون با یه اسکوتر اومد و فریاد زد: دربی شروع شد! تلویزیون روشن شد و استادیوم خودنمایی کرد. کنار زمین توی تبلیغات، کنار گلکسی نوت، نوشته بود مکنزی! گزارشگر می گفت: وینگر پاس کات بک می ده به فوروارد، ولی گُلر که تا الان کلین شیت کرده مانع می شه و حتی در ریباند هم کرنر می شه! خیال خیام رهایم نمی کرد. می گفت: فارسی سخن گفتن شایسته است. فارسی بیندیش، فارسی هویت ماست، فارسی بسرا! گفتم با این وضع؟ گفت آری. زیپ لاین را بی خیال شدم و با مترو برگشتم به محله دلگشا از جلوی آرامگاه سعدی که می رفتم سمت خانه، روی تاچ ال سی دی موبایلم نوشتم: یک هدیهٔ چالشی برایم بفرست رایانک مالشی برایم بفرست خشکیده رباعیات طنزم یارب سامانهٔ بارشی برایم بفرست! عبدالرضا قیصری بهار ١۴٠١ پ. ن: الان وضع خیلی بدتر شده است.
دست او خالی است و دل هم پر نان شاعر همیشه هست آجُر! می شود مثل مست لا یعقل می خورد توی وهم و رویا سُر می نویسد حماسه ای از رخش اسب اسفندیار در آخور! می کند وصف عالم بالا می شود با فرشته ها دمخور عاشقی می کند مسلسل وار بوسه می خواهد آتشین گُرگُر می نویسد برای شاهان مدح می شود غرق پول، این عنصر توی قرآن نوشته گمراهند غیر یک عده ای خدا باوُر! این نمونه بدون شک شده است منقرض مثل نسل دایناسور «شاعری شغل نیست ای مردم خرش از کره گی ندارد دم» شاعران غالبا ولو بودند گرچه از دیگران جلو بودند فکرشان نو تر از زمانه ولی باز در فکر شعر نو بودند کارشان شعر گفتن از گندم باز محتاج نان جو بودند شاه اگر می ندادشان صله ای! صبح فردا پی درو بودند شعرشان می گرفت اگر، گه گاه، بر سر سفرهٔ پلو بودند بر خلاف زمانهٔ خود ما ناگزیر از بدو بدو بودند! آن زمان داشتند اگر یک اسب گوییا صاحب پژو بودند این وسط می رسید اگر مهمان نزد بازاریان گرو بودند! «شاعری شغل نیست ای مردم خرش از کره گی ندارد دم!» می خورد با خیال خود به گناه می رود چین و چین به زلف سیاه دل او نازک است و آیینه می خورد غفلتاً ترک با آه خُلق او تنگ می شود با ابر روح او شاد می شود با ماه! کاه می روید از غمش در کوه کوه می سازد اکثرا از کاه! مغز او هست بیش و کم تعطیل دل او هست بی هوا آگاه خانه های ترانه را بلد است بزند گر در این محل بنگاه توی بنگاه می دهد ترتیب ساز و کار فروش قلب تباه! می زند بیتی از خودش یک عمر روی دیوار صاف آن درگاه: «شاعری شغل نیست ای مردم خرش از کرگی ندارد دُم!» عبدالرضا قیصری @naftinashi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور در هموطنز قسمت اول شیرازِ پر از راز غمت را عشق است اهلِ هنر محترمت را عشق است نقش است به خاتمت بهاری ابدی بالاست همیشه پرچمت را عشق است و منم آن طنزنویسی که تنم می خارد که اگر طنز نگویم دهنم می خارد... عبدالرضا قیصری @naftinashi1
بر جان غدیر، عشق حق نازل شد «صد فتنه و شور در جهان حاصل شد» آوای اذان به حکمِ «اکملت لکم...» با «اشهد إنّ علیاً...» کامل شد! عبدالرضا قیصری @naftinashi1
یک عده هنوز مرد میدان هستند دنباله رو راه شهیدان هستند «هر روزِ» خدا اگر هنوز «عاشوراست» یعنی که یزیدها کماکان هستند! عبدالرضا قیصری @naftinashi1