eitaa logo
قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
8.5هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
9هزار ویدیو
1.3هزار فایل
#قصه ها و کلیپ های کودکانه ایده و #نقاشی و #کاردستی #دستورزی مورد استفاده در پایه ابتدایی قابل استفاده برای معلمان و اولیا و دانش آموزان
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واحد کار خانه و خانواده شعر آموزشی اعضای خانواده. ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
داستان الاغ باهوش و شیر جنگل 🍃👇🍃👇 الاغی بود که خیلی باهوش بود. روزی الاغ در بیشه می چرید و علف می خورد که ناگهان صدای غرش شیری را شنید. خیلی ترسید. با خودش گفت : حالا چکار کنم. به کجا بروم نکند شیر سر برسد و مرا بخورد. فکری کرد و با خودش گفت : نباید بترسم. بهتر است فریادی بزنم و با صدای کلفتم شیر را بترسانم. الاغ هر چه زور داشت گذاشت روی صدایش و فریاد بلندی کشید. صدای الاغ در دشت و بیشه پیچید و به گوش شیر رسید. شیر جا خورد و راستش را بخواهید یه کمی هم ترسید. با خودش گفت : ای داد و بیداد! چه صدای کلفت و ترسناکی. حتما صاحب این صدا خیلی قوی و پرزور است. باید زودتر از اینجا فرار کنم. از اینطرف شیر راهش را کج کرد و از آن طرف هم الاغ رفتند و رفتند تا به هم رسیدند. الاغ تا چشمش به شیر افتاد ترسید. اما به روی خودش نیاورد. شیر هم که تا آنروز الاغ ندیده بود از دیدن قد و بالای الاغ جا خورد.رفت توی فکر که این دیگر چه جور جانوری است. الاغ که فهمید شیر ترسیده است ، صدایش را کلفت کرد و پرسید: آهای تو کی هستی؟ اینجا چکار می کنی؟شیر گفت : من شیرم تو کی هستی الاغ گفت : من هم شیر شکارم شیر تا این را شنید بیشتر ترسید و گفت: اگر تو شیر شکاری پشت سر من بیا تا چیزی را نشانت دهم. الاغ به ناچار دنبال شیر راه افتاد. رفتند و رفتند تا به لاک پشتی رسیدند. لاک پشت خیلی بزرگ بود. شیر گفت : این جانور را می بینی؟ وقتی من نیستم از آن خانه سنگی بیرون می آید و غذای من را می خورد تا من می روم سراغش ، خودش را در خانه اش قایم می کند. اگر راست می گویی حساب این را برس و با این بجنگ. الاغ گفت این که چیزی نیست و اصلا ارزشی ندارد که من بخواهم از روبرو با او بجنگم و نگاه کن. من پشتم را به او می کنم و این طوری می زنمش. الاغ پشتش را به لاک پشت کرد و چنان جفتکی به آن پیچاره زد که لاک پشت به هوا بلند شد و بیست متر آنطرف تر به زمین افتاد. شیر با خودش گفت : ای داد و بیداد ! عجب گیری افتاده ام. ببین چه زور و بازویی داره . با این زوری که دارد اگر هم از پشت مرا نکشد از جلو می کشد. الاغ که دید شیر خیلی ترسیده است با خودش گفت بهتر است خودم را به خواب بزنم تا شیر راهش را بگیرد و برود. آن وقت زیر درختی دراز کشید و گفت : من خسته شده ام. می خواهم کمی بخوابم . مواظب باش کسی سر و صدا نکند. شیر گفت : باشد. الاغ چشمهایش را بست و خودش را به خواب زد. شیر آمد فرار کند ترسید الاغ بیدار شود. یکدفعه مگسی آمد و روی پیشانی الاغ نشست. شیر دستپاچه شد. اما رفت جلو و خیلی آرام مگس را پراند. الاغ که دید شیر ول کن نیست . چشمهایش را باز کرد و با عصبانیت فریاد کشید : کی به تو گفت مگس را بپرانی. چرا این کار را کردی. مگس داشت در گوش من لالایی می خواند. حالا می دانم چه کارت کنم. شیر تا این حرف را شنید پا به فرار گذاشت . حالا ندو کی بدو. مثل باد می دوید و پشت سرش را هم نگاه نمی کرد. همان طور که می دوید به روباه رسید. روباه پرسید. چه شده است. با این عجله کجا می روی. شیر گفت : نمی دانی دچار چه بلایی شده ام. زودباش زودباش تو هم فرار کن. روباه پرسید آخر برای چه. شیر گفت : توی این بیشه جانوری پیدا شده است که خیلی از من بزرگتر و قویتر است. روباه گفت : من که فکر نمی کنم چنین جانوری پیدا شود. چه شکلی است؟ اسمش چیست؟ شیر گفت: قدش از من بلندتر است. چشمهایش هم درشت تر است. گوشهای درازی هم دارد. اسمش هم شیر شکار است. روباه خندید و گفت : این نشانی هایی که می دهی نشانی الاغ است. تو بیخودی از او ترسیده ای و شیر شکارش کرده ای. بیا برگردیم و بخوریمش. شیر گفت : فکر نمی کنم آن جانور الاغ باشد . من که خیلی از او می ترسم. روباه گفت : نترس . من جلو می روم و تو هم از پشت سرم بیا با هم راه افتادند و رفتند و رفتند تا به نزدیک الاغ رسیدند.الاغ که آنها را دید فکری کرد و با صدای بلند گفت : آفرین روباه ! کارت را خوب انجام دادی محکم او را نگهدار تا من بیایم. شیر تا این حرف را شنید گفت : ای روباه بدجنس. مرا گول می زنی. آن وقت روباه را بلند کرد و محکم به زمین زد و کشت. بعد هم پابه فرار گذاشت . از آن به بعد دیگر کسی شیر را آنطرف ها ندید . الاغ هم نفس راحتی کشید و مشغول چرا شد. قصه ما هم تمام شد. ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
تو قرآنم نوشته اسراف کار زشته لیوان آب پر نکن میوه رو نیم خور نکن وقتی نداری نیاز شیر آبو نکن باز نون اضافی نخر زیاد به خونه نبر حرفمو گوش کن عزیز غذاها رو دور نریز اسراف کردن حرامه این نکته یک پیامه    ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
زندگی حضرت نوح.mp3
3.56M
زندگی حضرت نوح (ع) ✨ قصه گو:فاطمه سادات افروزه☺🌺    ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
🔸️شعر خوش‌اخلاقی 🌸اول به نام خدا 🌱خدای خوب و دانا 🌸که خیلی مهربونه 🌱همه چی رو او می‌دونه 🌸کارهای خوب و نیک رو 🌱همه رو او می‌بینه 🌸فرموده خوبی کنید 🌱احسان و نیکی کنید 🌸با مامان و با بابا 🌱با مردمای دنیا 🌸مهربون و خوب باشید 🌱دوست و خوش اخلاق باشید ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
🌼بند کفش امام صادق علیه السلام با بعضی از اصحاب برای تسلیت به خانه یکی از خویشاوندان میرفتند. در بین راه بند کفش امام صادق علیه السلام پاره شد به طوری که کفش به پا بند نمیشد امام کفش را به دست گرفت و پای برهنه به راه افتاد ابن ابی یعفور - که از بزرگان صحابه آن حضرت بود فورا کفش خویش را از پا درآورد بند کفش را باز و دست خود را دراز کرد به طرف امام تا آن بند را بدهد به امام که امام با کفش برود و خودش با پای برهنه راه را طی کند. امام با حالت خشمناک روی خویش را از عبدالله برگرداند و به هیچ وجه حاضر نشد آن را بپذیرد و فرمود اگر یک سختی برای کسی پیش آید، خود آن شخص از همه به تحمل آن سختی اولی است. معنا ندارد که حادثه ای برای یک نفر پیش بیاید و دیگری متحمل رنج بشود.» 🌼نویسنده:استاد شهید مرتضی مطهری ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
26.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این قسمت :" تغییر دکور " ماشا و میشا ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
🔸️شعر خونه‌ی قشنگ 🌸نزدیک خونه‌ی ما 🌱یک خونه‌ی قشنگه 🌸کاشی‌های گنبدش 🌱کوچیک و آبی رنگه 🌸ظهر و غروب و سحر 🌱درهای اون‌جا بازه 🌸چه بوی خوبی داره 🌱پر از گل نمازه 🌸من و مامان و بابا 🌱نماز می‌خونیم اون‌جا 🌸کبوتر دلامون 🌱پر می‌کشه تا خدا ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
خیانت فرمانده.mp3
11.6M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای خیانت فرمانده سپاه امام حسن(ع) و رفتن به لشکر معاویه😱 🔵 قیس بن سعد با صدای بلند گفت: دیشب کسی به لشکر معاویه پیوست که بودنش مهم نبود و رفتنش هم اهمیتی نداشت 🔹قصه قهرمان ها🔸 ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
🔸️شعر بسم الله الرحمن الرحیم 🌸وقتی می گیم " بسم الله " 🌱یعنی " به نام خدا " 🌸خدای مهربونی 🌱که آفریده ما را 🌸هر چیزی که تو دنیاست 🌱نشونه‌ای از خداست 🌸واسه همینه دنیا 🌱این قدر قشنگ و زیباست 🌸خورشید و ماه تابون 🌱نعمت‌های فراوون 🌸خداست که آفریده 🌱پدر ، مادر برامون 🌸چون که خدای بزرگ 🌱" بخشنده " هست و " رحمان " 🌸خدای ما " رحیمه " 🌱با همه کس مهربان 🌸ما بچه‌ها همیشه 🌱هستیم به یاد خدا 🌸وقت شروع هر کار 🌱ما هم می‌گیم بسم الله ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
🍎🍊🍌🍒🍓🍇 شعرهای کوتاه برای میوه ها 🍎سيب وقتي يه سيب قلقلي پيرهن قرمز مي پوشه دوست داره گوشت و آب شو اين بخوره، اون بنوشه 🍌موز موز طلايي رو ببين مال كيه؟ مال منه واي اگه ميمون ببينه از دست من قاپ مي زنه 🍊پرتقال قشنگه پوست پرتقال به رنگ خورشيد مي مونه قطره به قطره چون طلاست آبي كه در قلب اونه ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
‍ 🍄💭بوی خوش دوستی💭🍄 کلاغک هنوز از لانه بیرون نیامده بود. مامان کلاغک گیج شده بود و هرکاری می کرد تا او را راهی مدرسه کند، کلاغک یک بهانه ای می  آورد. اول گفت: « بال چپم درد می کنه.» بعد گفت:«نه! فکر کنم سرما خوردم. سرم گیج می ره. ممکنه بیافتم کف جنگل.» وقتی که مامان کلاغک از گوشه  ی چشمش با تعجب به او نگاهی می کرد کلاغک گفت: «اصلا مدرسه به چه دردی می خوره؟ هان؟»  این جا بود که دیگر صدای مامان کلاغک درآمد و گفت: «این حرفا چیه؟! تو که مدرسه را خیلی دوست داشتی!» چشم  های کلاغک از اشک پر شد و دیگر طاقت نیاورد. پرید توی بغل مامانش و با گریه گفت: «آخه مامانی، همکلاسی  هام همدیگر رو با اسم های زشتی صدا می کنن. به منم می گن سیاسوخته. من اصلا دوست ندارم. تازه قارقارمو هم مسخره می کنن. خیلی بد هستن مامانی. من دوست ندارم برم مدرسه.» و به گریه اش ادامه داد.  مامان کلاغک فکری کرد و اشک های او را پاک کرد و گفت: «گریه نکن قشنگم! پاشو زود برو مدرسه که داره دیرت می شه. بعدش هم همه دوستانت رو دعوت کن تا بیان لونه ما. می خوام براتون یه کیک خوشمزه درست کنم و با دوستانت بیشتر آشنا بشم.»  کلاغک اشک هایش را پاک کرد و گفت: «ولی آخه...»  مامان کلاغک زود حرفش را قطع کرد و گفت: «ولی آخه نداره! زودباش راه بیوفت! الان کلاس شروع می شه. زودباش!» بالاخره کلاغک با غصه  ی زیاد پر زد و پر زد تا به درخت بلوط مدرسه رسید. رو شاخه سومی نشست. دوستانش یکی یکی شروع به پچ پچ و خندیدن کردند و کلاغک سعی کرد توجهی به حرف های آن ها نکند تا این که آقای شانه  به  سر گفت: «ساکت پرنده  ها!» و درس را شروع کرد. خورشید به وسط آسمان رسیده بود که با صدای نوک زدن آقای دارکوب کلاس آن روز تمام شد و قبل از این که پرنده  ها شلوغ بازی را بیاندازند کلاغک بلند شد و گفت: «بچه  ها! مامانم برای خوردن کیک همه  شما رو دعوت کرده. بیایین با هم بریم به لونه ما.» همه  جوجه ها با هم جیغ کشیدند و پرپر زنان پرواز کردند به سمت لانه  کلاغک. کلاغک هم پشت سر آن ها پرواز می کرد. بوی کیک از ده تا درخت مانده به لانه  شنیده می شد. پرنده  ها یکی یکی به لانه کلاغک رسیدند. سلام کردند و یک گوشه نشستند. کلاغک هم نفس نفس زنان آخرین نفر بود که رسید. بوی کیک همه را گیج کرده بود ولی خبری از خود کیک نبود. همه فکر می کردند کیک به این خوشبویی، چه شکلی می تواند باشد. تا این که مامان کلاغک جلو آمد و گفت: «سلام پرند ه  های رنگارنگ و زیبا! خوش به  حالت کلاغک که این همه دوستای رنگ رنگی داری.»  بعد رو به پرنده  ها کرد و به اون ها گفت: «من از صبح اسمِ قشنگِ دونه دونه  شما رو صدا کردم و این کیک رو درست کردم. به خاطر همینه که عطر خوش اون توی تمام درختا پیچیده.  قناری... بلبل... گنجشک... طوطی... قرقاول... سینه  سرخ... پلیکان... کبوتر... کلاغک... » و بعد کیک را آورد و جلوی پرنده  ها گذاشت. یک کیک ساده و بدون تزیین. پرنده  ها همین طور که کیک را می خوردند به فکر فرو رفتند. از روز بعد همه پرنده  ها همدیگر را با اسم های زیبای خودشان صدا می کردند و کلاغک از این موضوع خیلی خوش حال بود.    🍄 💭🍄 🍄💭🍄 ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
طراحی کاربرگ املای تقریری 😍😍 کاری از خانم معینی ‎✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
طراحی کاربرگ املا آیینه ای 😍😍 کاری از خانم معینی ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
✨کاربرگ انگیزشی تقسیم پایه سوم ‎✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
دست ورزی خطوط ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
کاربست یادبرگ کلمات جفتی: ـ تقویت تمیز شنیداری. ـ بهبود اشتباهات املایی هنگام نوشتن کلمه‌های مشابه در کودکان. ـ پر‌ورش دقّت و توجّه در کود‌کان. ـ تقویت حاففظ ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
‎⁨درس 5 فارسی املا پیدا کردنی⁩.pdf
231.9K
املای چسبی تقدیم شما😍😍 کاربرگ مناسب کلربوک ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
‎⁨املا ماری⁩.pdf
58.6K
هدیه من به شما که همراه من هستید املا ماری خام ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
‎⁨کاربرگ املا (2)⁩.pdf
1.11M
۱۱ کاربرگ حاشیه دار املا 😍😍😍😍 تقدیم نگاه زیبای شما😘😘 کاری از خانم معینی پایه پنجم ‎✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 همیشه روزت را با نام خداوندی که از شدت حضور ناپیداست آغاز کن ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﻫﺪﺍﻓﺖ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻦ ﺍﺯ ﻗﻠﻪ ﻫﺎﯼ مؤفقیت ﻋﺒﻮﺭ ﮐﻦ و ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﻭﺍﺯ دﻩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ     🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 خدایا به عشق تو پرده صبح را از پنجره احساسم که رو به بیکرانه‌های آسمان و دریای توست باز می‌کنم و آرامش را از تو طلب می‌کنم پس به یادت می‌گویم    زندگی سلااااااام صبح یعنی یک سلام که بوی زندگی بده صبح یعنی امید برای شروع روزی زیبا ⚘سلام دوستان عزیز⚘ روزتون پر از امید و شادی ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar