eitaa logo
قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
8.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
8.3هزار ویدیو
1.1هزار فایل
#قصه ها و کلیپ های کودکانه ایده و #نقاشی و #کاردستی مورد استفاده در پایه ابتدایی قابل استفاده برای معلمان و اولیا و دانش آموزان
مشاهده در ایتا
دانلود
کاردستی با برگ پائیزی ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
مترسک ترسو وسط یک مزرعه دور افتاده یک مترسک تو زمین کاشته شده بود. مترسک قصه ما با بقیه مترسکها یکفرقی داشت. اون ترسو بود و از پرنده ها میترسید. یک روز صبح وقتی مترسک از خواب بیدار شد دو تا کلاغ را دید که یکی از آنها روی سرش و یکی ديگر هم روی دستش نشسته بودند.مترسک که حسابی ترسیده بود خیلی سعی کرد آنها را از خودش دور کند، اما نتوانست. کلا غها مدام با نوکشان تو سر مترسک می زدند. سرش به شدت درد گرفته بود. میدانست که اگر اوضاع به همین شکل پیش بره کلا غها و پرنده های دیگر او را نابود میکنند. روزها به همین شکل گذشت. تا اینکه یک روز خروس مزرعه اومد کنار مترسک نگاهی به چشمهای غمگین و دکمه ای مترسک انداخت و گفت: هی مترسک! برای چی جلوی پرنده ها را نمیگیری؟ چطور بگیرم. من میترسم اونها با نوکشان من را تیکه تیکه کنند. خروس گفت: نترس، آنها اگر از تو شجاعت ببینند این کار را نمیکنند. تو باید از خودت شجاعت نشان بدهی و گرنه صاحب مزرعه تو را از بین میبرد و یک مترسک جدید در مزرعه میگذارد. میدونی تا همین حالا هم که گذشته چقدر به مزرعه آسیب رسیده. بالاخره صبر مزرعه دار هم حدی دارد تا صبرش تمام نشده سعی کن آنها را دور کنی. مترسک اخمهایش را در هم کشید و گفت: یک نگاه به ریخت و قیافه من بینداز، ببین اصلا میتوانم کسی را بترسانم؟ خروس گفت: اون مشکلی ندارد. من میتوانم چهره ات را عوض کنم تو هم باید کمک کنی تا به ترس ات غلبه پیدا کنی. خروس این را گفت و رفت. عصر آن روز با خودش یک ردای سیاه و حشتناک و یک کلاه بزرگ سیاه آورده بود. خروس کمک کرد و لباسها را تن مترسک کرد و گفت: مطمئن باش آنقدر وحشتناک شدی که من هم از تو میترسم. حالا میخواهم ببینم فردا چی به سر پرنده ها میآوری؟ بعد هم خنده ای کرد و رفت. فردا صبح وقتی خورشید طلوع کرد. پرنده ها با دیدن مترسک میخکوب شدند. شاید هم فکر کردند مترسک خود شیطونه که اومده وسط مزرعه. چند تاشون خواستند شجاعت کنند و بیایند جلو. اما مترسک با اطمینان به اینکه خیلی ترسناک شده با یک حرکت شدید همه پرنده ها را از خودش دور کرد. وقتی دید واقعا پرنده ها ترسیدند شجاعت اش بیشتر شد. از آن روز به بعد هر روز که میگذشت به شجاعت مترسک افزوده میشد و دیگر هیچ پرنده ای جرات نمیکرد به مزرعه آسیب بزند. یک روز بعدازظهر که مترسک محکم و استوار سر جایش ایستاده بود یک کبوتر چاهی به طرف اش آمد. مترسک سعی کرد کبوتر را بترساند، اما کبوتر با اینکه ترسیده بود باز هم جلوتر آمد تا وقتی که این جرات را به خودش داد و روی دست مترسک نشست. مترسک با عصبانیت گفت: چی میخواهی؟ کبوتر چاهی با ترس گفت: مترسک میدونم که تو وظیفه داری از این مزرعه مراقبت کنی، ولی ما هم مخلوق خداییم و باید از این مزرعه سهمی داشته باشیم. به ما رحم کن، اگر اجازه ندی ما تو این چند روز آخر که قراره مزرعه را درو کنند، چیزی بخوریم مطمئنا همه ما از گرسنگی خواهیم مرد مترسک با نگرانی گفت:آ خوب اگر من هم این کار را بکنم نابود میشوم و مزرعه دار من را از بین میبرد. کبوتر چاهی گفت: شاید مزرعه دار این کار را نکند، ولی مطمئن باش که ما و جوجه هایمان از گرسنگی میمیریم. مترسک گفت: تا فردا به من فرصت بده تا خوب فکر کنم و بتوانم یک تصمیم درست بگیرم. کبوتر چاهی گفت: باشه، فردا صبح موقع طلوع خورشید میآیم به سراغ ات. بعد هم پرواز کرد و رفت. آن شب مترسک تا صبح نخوابید و به حر فهای کبوتر چاهی فکر کرد. با خودش گفت: اگر من شجاع شدم فقط به خاطر ترس از نابودی و مرگ خودم بود. پس اینقدرها هم شجاع نیستم. چون به خاطر یک ترس بزر گتر یک ترس کوچکتر را رها کردم و این اسم اش شجاعت نیست. اگر بخواهم شجاعت را به دست بیاورم باید ترس از مرگ را رها کنم. فردا صبح درست موقع طلوع خورشید کبوترچاهی دوباره آمد سلام کرد و گفت: چی شده مترسک فکرهایت را کردی ؟مترسک گفت: دوست من شما آزاد هستيد كه از مزرعه استفاده کنید. کبوتر چاهی خوشحال نزد دوستان اش رفت و آنها را با خودش آورد، از آن روز به بعد پرنده ها می آمدند و در مزرعه خودشان را سیر میکردند و میرفتند. مزرعه دار وقتی متوجه شد که پرنده ها از مترسک نمیترسند و اون به هیچ دردی نمیخورد مترسک را برداشت و به جای هیزم در اجاق خانه سوزاند. از آن سال به بعد درست موقع درو گندمها که میرسد تمام پرنده های نواحی آن روستا، با همدیگر یک صدا، سرودی میخوانند که اسم اش هست «مترسک شجاع» ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
آموزش گام به گام نقاشی گربه کوچولو 🎨🎉👌🏽🌞🌜🎈🖍 ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عموهای فتیله ای( آموزش اعداد)👆👆👆 🍄 ✨🍄 🍄✨🍄 ✨🍄✨🍄 🍄✨🍄✨🍄 👶🏻 ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه بچه هاتون علاقمند به فوتبال هستن این کاردستی نماد جام جهانی رو براشون درست کنید. خیلی هم راحته👌 👶🏻 ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
⭐️🍬🍭⭐️🍭🍬⭐️ 🌱دائم بايد خوشرو بود 🌸از حرف بد به دور بود ☘️خوبي به هم هديه داد 🌼همديگه رو كنيم شاد 🦋با مهر و مهرباني ⭐️دوستي و خوش بياني 🌹جهان مي شه چه زيبا ✨در همه ي جاي دنيا ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
🕊 نیکی کن همونجوری که خدا بهت نیکی میکنه😍😉 ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
برادران شیردل.pdf
5.68M
📚برادران شیردل ✍️آسترید لیندگرن ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
🌿 پس تو خونه حتما حتما کمک کنیم مخصوصا کمک مامان جون😍😍😍😍 ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
🎗⚜️صابون شیطون⚜️🎗 یکی بود یکی نبود یک صابون زرد بود که اسمش لیزو بود .لیزو دلش نمی خواست تو حمام باشه واسه همین سر می خورد، لیز می خورد و از حمام فرار می کردخیلی همدروغ گو و چاخان بود. یک روز رفت توی خانه ای که مرغ و جوجه داشتند کنار حوض قایم و فریاد زد: آهای!! بدو بدو....گربه آمده جوجه ها را ببرد.صاحب خانه و بچه ها پا برهنه و هراسان دویدند تو حیاط.اما هیچ خبری از گربه نبود.لیزو از خنده غش کرد. یک ساعت بعد، دوباره رفت پشت ماشین صاحب خانه و داد زد: آهاااای، ماشینتان را دزدیدند. باز صاحب خانه و بچه ها پا برهنه دویدند تو کوچه. اما از دزد خبری نبود لیزو بعد از این که کلی مردم را اذیت کرد و خندید. رفت پشت در یخچال و در زد. یخچال گامبالو گفت: کیه؟ لیزو گفت: من کرههستم. در را باز کن بیام تو هوا گرمه آب می شم ها! یخچال درش را باز کرد لیزو پرید تو قفسه کره ها. صاحب خانه صبح زود او را برداشت و داخل سفره گذاشت. بچه ها خواب آلود لیزو را لای نون بربری گذاشتند و گاز زدند اما یک دفعه دهانشان پر از حباب شد. یک حباب.... دو حباب ... سه حباب... صد تا حباب.... حالشان بد شد. صاحب خانه گفت: شاید کره اش فاسد شده باشد. این دیگه چه جور کره ایه؟بعد هم لیزو را با عصبانیت پرت کرد تو سطل زباله. لیزو محکم به ته سطل خورد. سطل زباله که همه چیز را از اولش دیده بود گفت: ((حالت جا آمد؟ این هم آخر و عاقبت چاخان بازی و دروغ گویی.)) لیزو که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: حالا چی کار کنم؟ کاش زبونم کف می کرد دروغ نمی گفتم. اما چه فایده! دیگه کار از کار گذشته. سطل زباله که خیلی مهربان بود دلش سوخت و خودش را کج کرد. بعد گفت: غصه نخور! صابون را هر وقت از آشغالی بگیری تازه است. بدو برو تو حموم سر جات بشین و دیگه چاخان نکن. لیزو از خوش حالی داشت دیوانه می شد. سر خورد و رفت تو حمام سر جاش ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
امام عـــلــی (ع):✨🌱 قرآن را بیازموید که نـــیـــکــؤ ترین گفتار است، و در آن دانا و آگـــاه شوید که بهار دلـــهــاست🍃🌸 و از نور آن شفا بخواهید، که شفا بـــخش دلـــهــاست، آن را خوب بخوانید چون مفید ترین قصه هـــاســـت📚 ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
آموزش_نقاشی طراحی موش 🎨🎉👌🏽🌞🌜🎈🖍 ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
های آفرینش 💖دریاچه های صورتی شگفت انگیز ایران 💕این دریاچه ها در استان سیستان و بلوچستان قرار دارد و نزدیک شهر چابهاراست و یکی در استان فارس وو نزدیک شیراز است. ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
abi-khakestari-siah.mp3
4M
قصیده آبی خاکستری سیاه به یاد دوران دانشجویی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
مرد حقه باز.mp3
5.6M
📔📓داستان مرد حقه باز قصه گو : فرهاد عسگری منش ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅جهت سفارش ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese