#قصه_متن
#تقصیر_من_بود
گاهی اوقات بچه ها بازی گوشی هایی می کنند که به خاطر ترس از سرزنش شدن آن را گردن دیگری می اندازند. این داستان کمک می کند بچه ها درباره اشتباه های شان واقع بینانه تر برخورد کنند و بدانند در این مواقع چه کار باید انجام دهند.
اگر در این موارد با بچه ها برخورد درست داشته باشیم و فقط والد سرزنش گر نباشیم. بدون شک بچه ها کمتر قربانی تجاوز و سوء استفاده جنسی هم خواهند بود. چون بزرگسالی که از کودک سوء استفاده میکند او را از دوست نداشتهاند شدن توسط والدین میترساند و این باعث میشود کودک سکوت کند
موشی می دانست که نباید در خانه توپ بازی کند اما او و برادر کوچکش موش موشی می خواستند بدانند آیا توپ پلاستیکی نوی آن ها می تواند آن قدر از زمین بالا بپرد که به سقف برسد یا نه. موشی به موش موشی گفت : « باید حتما آن را امتحان کنیم ! البته فقط یک بار. سه ، دو ، یک ، جانمی ... ! » توپ کوچولو هوا رفت و به سقف هم رسید ! اما وقتی به زمین خورد دوباره هوا رفت و این بار درست به طرف گلدان نازنین مامان موشی رفت ؛ همان گلدان زردی که خال های قرمز داشت. جرینگ ! رنگ از روی موشی پرید و فریاد زد : « وای ، نه ! » موشی به موش موشی گفت : « زود باش ! باید قبل از برگشتن مامان شیشه خرده ها را جمع کنیم. » اما موش موشی نمی توانست از جایش تکان بخورد. توی حوضچه بزرگی از آب گیر افتاده بود. موشی دست دراز کرد و موش موشی را از آب بیرون کشید. زیر لب غر می زد : « من هم عجب شانسی دارم ! چرا همه بلاها سر من می آید ؟ » موشی حوله آورد و موش موشی را خوب خشک کرد. بعد گل ها را توی پارچ گذاشت و شروع کرد به جمع کردن شیشه خرده ها. موشی خاک انداز پر از شیشه خرده را زیر تختش مخفی کرد. « گلدان لعنتی ! وقتی مامان بفهمد خیلی عصبانی می شود ! شاید دیگر به ما پنیر خوشمزه ندهد. اگر اجازه ندهد تلویزیون تماشا کنیم چی ؟ یا ... یا ... » اما تنبیهی سخت تر از این هرگز به فکر موشی نمی رسید. با خودش گفت : « اصلا به مامان نمی گوییم ! اما اگر از ما پرسید گلدان کجاست چه بگوییم ؟ » هر دو به فکر فرو رفتند. ناگهان موشی گفت : « فهمیدم ! به مامان می گوییم دزد آمد و گلدان را دزدید ! » اما تا حرف دزد و دزدی به میان آمد موهای تن هر دو از ترس سیخ شد. موشی گفت : « به نظرم این هم راه حل خوبی نیست باید کلک بهتری بزنیم » مامان موشی داشت چیزهایی را که خریده بود جابه جا می کرد که در آشپزخانه باز شد موش موشی یواشکی وارد آشپزخانه شد و با صدای نازکش گفت : « مامان می خواهم خبری بدی بهت بدم اما باید به من قول بدهی که خیلی از دستم عصبانی نشوی. » مامان موشی گفت : تو خیلی کوچک تر از آن هستی که من از دستت عصبانی شوم. » موش موشی ماجرا را تعریف کرد اما پای موشی را وسط نکشید. مامان موشی گفت : « خیلی بد شد. آیا گلدان نازنینم فقط ترک خورده یا کاملا شکسته است ؟ » موش موشی گفت : « می روم آن را بیاورم » و ناپدید شد.
چیزی نگذشت که موشی و موش موشی با تکه های شکسته گلدان برگشتند. موشی که از این کار موش موشی کلی تعجب کرده و ناراحت شده بود به مامان موشی گفت : « موش موشی همه چیز را نگفته ! من آن را توپ به گلدان زدم. آیا از دست من خیلی عصبانی هستی ؟ » مامان موشی جواب داد : « نه فقط ناراحتم چون بهتر بود از اول خودت ماجرا را می گفتی. من آن گلدان را دوست داشتم. » موشی گفت : « شاید بتوانیم با چسب تکه های آن را به هم بچسبانیم. » آن ها تکه های گلدان را به هم چسباندند اما گلدان مثل اولش نشد. موشی با ناامیدی گفت : « دیگر نمی توانیم در آن گل بگذاریم چون آب در آن نمی ماند اما شاید بتوان برای کار دیگری از آن استفاده کرد. » او با کلی شکلات برگشت و گفت : « این می تواند از این به بعد شکلات خوری نازنینت شود ! » مامان موشی هم خندید و گفت : « فکر بسیار خوبی است ! »
👶🏻 @naghashi_ghese
#قصه_متنی
بچه روباه و مامان شیر🦊🦊
یڪی بود یڪی نبود غیر از خدا هیچڪس نبود. یڪ آقا شیره بود ڪه در جنگلی بزرگ و سرسبز زندگی می ڪرد.اون همیشه برای بچه شیرها و مامانشون غذا پیدا می ڪرد.یڪ روز غروب آقا شیره یڪ بچه روباه گرفته بود و به لانه اش برد.مامان شیره می خواست بچه روباه را برای شام آماده ڪند اما دلش راضی نمی شد.
مامان شیره به آقا شیره گفت:من نمی توانم این بچه روباه را برای شام آماده ڪنم چون مثل بچه های ما ڪوچڪ و زیباست.آقا شیره حرف های مامان شیره را قبول ڪرد و آن ها با هم تصمیم گرفتند بچه روباه را مثل بچه ی خودشان بزرگ ڪنند.حالا بچه روباه با بچه شیرها بازی می ڪند و مثل آن ها غذا می خورد و سر و صدا می ڪرد.
وقتی بچه ها ڪمی بزرگ تر شدند مامان شیره به آن ها اجازه داد به جنگل بروند و بازی ڪنند. یڪ روز وقتی بچه ها در جنگل مشغول بازی بودند یڪ آقا فیل خیلی بزرگ را دیدند.بچه شیرها ترسیدند و فرار ڪردند، اما بچه روباه فرار نڪرد و جلوی آقا فیل زوزه ڪشید.وقتی بچه روباه به لانه برگشت،شروع به مسخره ڪردن بچه شیر ها ڪرد و به آن ها گفت:شما دو تا خیلی ترسو هستید.مامان شیره تمام ڪارهای بد بچه روباه را دید و خیلی نگران شد.
شب وقتی آقا شیره به خانه برگشت و بچه ها همه خوابیدند،مامان شیره به آقا شیره گفت:من خیلی دلم می خواهد بچه روباه با ما زندگی ڪند،اما امروز اون بچه شیرها را مسخره ڪرد و من می ترسم وقتی بچه شیر ها بزرگ شدند او را نبخشند و بخورند.آقا شیره هم وقتی این ماجرا را شنید برای بچه روباه نگران شد.
فردا صبح مامان شیره به بچه روباه گفت:تو یڪ روباه هستی و باید با خانواده ات زندگی ڪنی.اگر تو پیش خانواده ات بروی خوشحال تر و راحت تر هستی.
بچه روباه اول یڪ ڪم ناراحت شد،اما بعد چند بچه روباه را دید ڪه در بوته ها با هم بازی می ڪنند.بچه روباه به طرف آن ها دوید و تمام حرف های مامان شیره را فراموش ڪرد.شب ڪه شد بچه روباه زوزه ای ڪشید و مامان شیره خیالش راحت شد ڪه بچه روباه یڪ جایی در جنگل خوشحال و شاد زندگی می ڪند.
👶🏻 @naghashi_ghese
هیچوقت كودك را از بازی با اسباببازیهایش محروم نکنید:
اگر دوست دارد که یکی از آنها را از کمد بیرون بیاورد و با آن بازی کند، به هيچ عنوان مانع او نشوید.
🌈☃🌬⛄️💦🌤🌊⛈🌧🌈
👶🏻 @naghashi_ghese
#شعر خوب برای بچههای خوب
#راستگویی
┄┄┅━❅❀❀❀❀❀❅━┅┄┄
اتل متل توتوله ، بچه خوب چه جوره ؟
بچه خوب میدونه ، دروغ یه کار زشته
آدمی که راست میگه ، جاش میون بهشته
مامان گفته : عزیزم ، کودک خوب و دلبند
راست بگو چون دروغگو ، دشمنه با خداوند
┄┄┅━❅❀❀❀❀❀❅━┅┄┄
👶🏻 @naghashi_ghese
🌟🍃✨🌸✨🍃🌟
« نقش ادب در تربیت اسلامی »
استاد پناهیان :
لذت از خداوند ، بالاترین هدف ادب
🍃 در میان راههای سعادت و تعالی یک راه یا ابزار وجود دارد که پیچیدگی و دشواری کمتری دارد و در عین حال ضرورتی همگانی نیز دارد و آن راه «عمل» است در صورتی که عمل دارای شرایط و ویژگیهایی باشد میتواند سایر ابزارها و راههای سعادت و کمال را تقویت نیز نماید یعنی بر معرفت، محبّت و عقیده انسان تأثیرات شگرفی بگذارد، عمل باید منظم، مداوم و برنامهریزیشده باشد اینچنین عمل کردن را «ادب» مینامند .
#سبک_زندگی_مهدوی
#تربیت_فرزند
#استاد_پناهیان
🌟🍃✨🌸✨🍃🌟
👶🏻 @naghashi_ghese
#نقاشی
اینم یه روباه بامزه❤️
که از طریق کشیدن یه قلب راحت می تونی بکشیش
👶🏻 @naghashi_ghese
#خمیربازی
خلاقیت بازی با خمیرِ بازی
👶🏻 @naghashi_ghese
#معرفی_کتاب
📚 "الف" چی بود "ب" کی بود
این کتاب ۳۲ داستان کوتاه و خواندنی از ۳۲ حرف الفبا را در خود جای داده است، قصه هایی شیرین و خلاقانه که جایگاه حروف را در ذهن کودکان تثبیت و آن ها با بازی ها، ماجراها و اتفاقات جالبی همراه می کند.
▫️نویسندگان سوسن طاقدیس،مهری ماهوتی،شکوه قاسم نیا و جمعی از نویسندگان مطرح ادبیات کودکان
▫️ناشر پنجره
▫️قطع رقعی
▫️تعداد صفحات ۷۱
✅ مناسب برای 6 تا 8 سال
👶🏻 @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی پنگوئنی! ببینید😍.
🌈☃🌬⛄️💦🌤🌊⛈🌧🌈
👶🏻 @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خُداشِناسی
خُـــدا چه رنگیه ؟
👶🏻 @naghashi_ghese
@childrin1.کانال دردونه.mp3
4.03M
#قصه_شب
💚تصمیم مینا کوچولو برای زود خوابیدن💚
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ 🌙
👶🏻 @naghashi_ghese
#شعر کودکانه
شعر 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
وقتی می گیم " بسم الله "
یعنی " به نام خدا "
خدای مهربونی
که آفریده ما را
هر چیزی که تو دنیاست
نشونه ای از خداست
واسه همینه دنیا
این قدر قشنگ و زیباست
خورشید و ماه تابون
نعمت های فراوون
خداست که آفریده
پدر ، مادر برامون
چون که خدای بزرگ
" بخشنده " هست و " رحمان "
خدای ما " رحیمه "
با همه کس مهربان
ما بچه ها همیشه
هستیم به یاد خدا
وقت شروع هر کار
ما هم میگیم بسم الله
✨شاعر : تمنا رستگار
🌈☃🌬⛄️💦🌤🌊⛈🌧🌈
👶🏻 @naghashi_ghese
#قصه_متنی
〰🌸〰☘〰🌸〰☘〰🌸〰☘
〰🌸〰☘〰🌸〰
داستان زیبای
👐🏼دست چپ و دست راست
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
سارا دخترکوچولویی بود که هنوز نمی تونست فرق بین دست راست و دست چپ را متوجه بشه. مادرش به دست چپ او یک النگوی پلاستیکی قرمز رنگ انداخته بود تا به وسیله ی اون النگو یادش بده که چپ کدوم طرفه و به دست راستش هم یه النگوی سبز انداخته بود.
وقتی مامانش می گفت عزیزم برو توی آشَپزخونه، نمکدون را از کشوی سمت چپ بردار و بیار، به دستاش نگاه می کرد و می پرسید: کدوم سمت؟ این دستم یا اون دستم؟
مامانش می خندید و می گفت: سمت النگو قرمزه سمت چپه. اونوقت سارا کوچولو می رفت و از کشوی سمت چپ واسه مامانش نمکدون می آورد.
سارا کوچولو خیلی چیزهارو بلد نبود ولی مامان و باباش بهش یاد میدادن.
اونها یادش میدادن که هردست 5 تا انگشت داره و دوتا دست روی هم ده تا انگشت دارند.
یادش میدادند که برف سفیده، آرد و ماست و شیر هم سفید هستند. برگ درختا سبزهستند، شبا همه جا تاریکه و روزها خورشید همه جا را روشن می کنه و با نور طلاییش به زمین می تابه و زمین را گرم می کنه.
یادش میدادند که گربه میومیو می کنه، کلاغ قارقار می کنه، کبوتر بغ بغو می کنه، سگ هاپ هاپ می کنه، گنجشکه جیک جیک جیک صدا می کنه، وقتی کتری آب رو روی گاز بذاریم آب جوش میاد و قل قل صدا می کنه ودست زدن به کتری آب جوش خطرناکه و بچه ها نباید با کبریت بازی کنن،
یادش می دادن که به بزرگترها سلام کنه و بهشون احترام بذاره، دست و روشو بشوره و تمیز باشه.
خلاصه بچه های گلم، سارا کوچولو خیلی چیزا بلد بود اما همیشه بین چپ و راست اشتباه می کرد.
مامان سارا یادش می داد که پای چپ کدومه و پای راست کدومه می گفت: دست راستت رو روی پایی بذار که سمت دست راستته همون پای راسته.
سارا دستی رو که النگوی سبز داشت روی پایی می ذاشت که طرف دست راستش بود و می فهمید که پای راست کدومه. دستی رو هم که النگوی قرمز داشت روی پای همون طرف می ذاشت و می فهمید که پای چپ کدومه.
اما بچه ها می دونید سارا کوچولو از کجا می فهمید دست چپ و دست راست مامانش کدومه؟
اون می دونست که مامانش ساعتش رو روی دست چپش می بنده. برای همین وقتی به دست مامانش که ساعت داشت نگاه می کرد می فهمید که دست چپ ساعت داره و دست راستش ساعت نداره. یه روز مامان سارا داشت توی آشپزخونه غذا درست می کرد که بخار آب به دست چپش خورد و مچ دستش کمی سوخت و پوستش تاول زد.
مامان سارا کمی پماد روی جای سوختگی مالید و ساعتش رو هم روی مچ دست راستش بست. وقتی سارا کوچولو به دست های مامانش نگاه می کرد، متوجه شد که مامانش ساعتش رو به دست راستش بسته اما شک داشت که درست فهمیده باشه. اون مدتی به دستای مامانش نگاه کرد و بعد با تعجب گفت: مامان جون، چرا دست چپت اومده این طرف؟
مامان سارا تا این حرفو شنید زد زیر خنده.
سارا گفت: مامان چرا می خندی؟ مامان گفت: آخه عزیز دلم، من امروز ساعتمو به دست راستم بستم ببین مچ دست چپم سوخته. سارا به دستای مامانش نگاه کرد و اونم خندید.
حالا دیگه سارا بدون اینکه بخواد به ساعت مامان توجه کنه، می دونه کدوم دست راسته و کدوم دست چپه. همین طور بدون توجه به النگوهای قرمز و سبز هم می دونه دست چپ کدومه و دست راست کدوم.
راستی بچه ها شما تا حالا به چپ و راست توجه کردید؟
می دونید کدوم دست راستتونه و کدوم دست چپ؟
آفرین به شما بچه های باهوشم.😘
🌈☃🌬⛄️💦🌤🌊⛈🌧🌈
👶🏻 @naghashi_ghese
@childrin1.کانال دردونه.mp3
4.03M
#قصه_شب
💚اشتباه بزرگی که بخیر گذشت💚
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ 🌙
👶🏻 @naghashi_ghese
#سرگرمی
دُردونه های خوشگلم عدد ها رو به هم وصل ڪنید تا یڪ نقاشی خوشگل درست ڪنید 😍😘
👶🏻 @naghashi_ghese
#دانستنی ها
❇️سنگهای عجیب در صحرای لیبی
💠سنگهایی غیر معمول بسیار شبیه به سیارات و اجرام آسمانی که صحرای لیبی قرار دارند.
👶🏻 @naghashi_ghese
#تزیین_غذای_کودک
کوچولوها گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتونه بچه ها رو تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کنه و باعث رشد بهتر بچه ها بشه
👶🏻 @naghashi_ghese
نقاشي خلاق با اثر انگشت🐞🐛🦋
🌈☃🌬⛄️💦🌤🌊⛈🌧🌈
👶🏻 @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ کلیپ شاد کودکانه
صبحانه (عمو پورنگ)
🌈☃🌬⛄️💦🌤🌊⛈🌧🌈
👶🏻 @naghashi_ghese
🎲💭لالایی💭🎲
لالایی کن گل یاسم
تو مروارید و الماسم
لالا لالا یکی در زد
نینی جونم دلش پر زد
لالا لالا باباش اومد
صدای کفش پاش اومد
توی دستاش گل پونه
صفا پاشید توی خونه
نینی جونم باباش رو دید
باباش اومد اونو بوسید
نوازش کرد دو ابروشو
تماشا کرد سر و روشو
نینی جونم دلش واشد
مثال غنچه زیبا شد
لالا لالا باباش اومد
صدای خنده هاش اومد
نینی جونم چه خوشحاله
روی دستاش دو تا باله
نینی داره به لب آواز
دلش میخواد کنه پرواز
لالا لالا گل نازم
گل زیبا و طنازم
واسش لالا میگه باباش
نینی خوابه روی پاهاش
👶🏻 @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کارتون افسانه زورو
👶🏻 @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
┄┄┅━❅❀❀❀❀❀❅━┅┄┄
خلاقیت بازی با شانه تخممرغ
👶🏻 @naghashi_ghese