#عقل_در_قربانگاه_خداناباوری (بخش اول)
عقل حيوان، ساختۀ طبیعت
انسان نمیتواند هیچ ادعایی را در مجامع بحث علمی اثبات کرده یا از آن دفاع کند، مگر اینکه بتواند حقیقت یا مقداری از آن را بشناسد و تا زمانی که ابزاری برای جستوجوی حقیقت نداشته باشد، نمیتواند آن را بشناسد. مسلمانان و خداناباوران اتفاق دارند که عقل، ابزار اکتسابی جستوجوی حقیقت بوده و در صورت فقدان عقلی که قادر به رسیدن به حقیقت باشد، خداناباور نمیتواند به خداناباوری خود یقین داشته و بدان دعوت کند.
خداناباور ضرورتاً منکر برهان طراحی در جهان زندگان است؛ زیرا پذیرش نظم زیستی و انکار تصادفی بودن، دلیل روشنی بر وجود خداوند است؛ از اینرو مجبور است قائل به مذهب فرگشت (تکامل) زیستی باشد که ادعای نظم الهی را رد کرده و ادعای فرگشت تصادفی، از سادۀ پایینتر به پیچیدهٔ بالاتر، به وسیلهٔ سازوکارهای طبیعی ساده را تأیید میکند. داوکینز اعتراف کرده که اگر قبل از داروین زندگی میکرد، به احتمال زیاد مؤمن بود و سخن معروفش را میگوید مبنی بر اینکه داروین، باعث امکان وجود یک خداناباورِ وفادار به شناخت، شده است. [1]
در گذشته، مردم با ارسطو همصدا بودند که: «همهٔ انسانها به طور طبیعی به شناخت، تمایل دارند.»:
«πάντες ἄνθρωποι τού είδέναι ὀρέγονται φύσει». [2]
اما در دنیای خداناباوری نمیتوانیم با سخن ارسطو موافق باشیم؛ زیرا خداناباوری که در خداناباوریِ خود صادق است، در پی فهم جهان نیست؛ چون عقل ندارد و مغزش نیز ابزاری برای فهم هستی نیست؛ چنانکه فیلسوفان خداناباوری، به ما میگویند که آنچه باور داریم درست و بدیهی است، اثری از ساختار مغزی است که آنچه به نظرمان حقیقت میرسد را میسازد. پس حقیقت، یک ساختهٔ بیولوژیکی (زیستی) است، نه کشف آنچه خارج از ذهن وجود دارد. بنابراین، این یک اثر شخصی ضروری از ساختار مغزی است که برای جستوجوی شرایط بقا، تکامل یافته. همچنین مغز با تغییر محیط، به تکامل خود ادامه خواهد داد تا انسان به همسویی بهتری با شرایط بقا دست یابد. با تکامل مغز، «حقایق» نیز تغییر میکنند. پس هر «حقیقتی» از حقایق امروزی، در معرض تغییر است، بدون استثنا؛ زیرا حاکم بر کار مغز، واقعیت جهان خارج از ذهن نیست، بلکه واقعیت ذهنی است که سایه واقعیت را با شیمی خود میسازد که به درخواست مطابقت میان جهان و تصویری که در ذهن است، اهمیتی نمیدهد؛ زیرا شیمی کور است.
🔹داروینیسم نمیتواند مغزی به ما بدهد که داشتن عقلی آگاه را برایمان تضمین کند؛ به چند دلیل: مهمترینش اینکه تشخیص حق از باطل، از آن شروط لازم برای بقایی نیست که فرآیند فرگشتی نخست را از زمان سلولی که حیات در آن ظاهر شده، هدایت کرده است؛ بلکه دستیابی به بقا، در گروی جستوجوی غذا، تولید مثل و پرهیز از خشونت محیط طبیعی و دیگر جانداران دشمن است که این، با جستوجوی شناخت حقیقت، مطابقت ندارد؛ زیرا جستوجوی حقیقت، گسترده تر از آن است، چنانکه بقا میتواند از طریق توهم نیز حاصل شود.
این چیزی که میگویم، ادعایی الزامی از جیب مخالفان خداناباوری نیست، کسانی که هیچ شرمی ندارند که طبیعی مذهبان را به چیزی متهم کنند که نگفتهاند. بلکه این، حقیقتی است که چهرههای برجستهٔ خداناباوری در نوشتههای نخبوی و گاه عمومیشان بدان اذعان نمودهاند، هنگامی که از حقیقت انسان و قوای شناختی او از دیدگاه خداناباورانهٔ صادقانه صحبت میکنند.
🔻در اینجا گواهیهای فراوانی از متفکران برجسته خداناباور را برایت نقل خواهم کرد، کسانی که هیچکس آنان را متهم به سوگیری در برابر خداناباوری نمیکند. البته بخش زیادی از آنها را نیاوردهام تا کتاب، پر از نقلقولهای حوصلهسربر نشود؛ این نقلقولها متفقاند که مغز ما که خداناباوران، آن را یکتا منبع دانستن صدق خداناباوری و درک وجود، آن گونه که واقعاً خارج از آگاهی ماست، میدانند، ابزار قابل اعتمادی برای فهم چیزی نیست.
🔸این، زیست شناس و خداناباور سرسخت دارندهٔ جایزه نوبل، «فرانسیس کریک» است که با عبارتی قاطع میگوید: «مغز پیشرفتهٔ ما، در نهایت، زیر فشار نیاز به کشف حقایق علمی تکامل نیافته، بلکه تنها به گونهای تکامل یافته که ما را قادر بسازد تا به حدی هوشمند باشیم که برای زنده بودنمان کافی است» [3]
🔸فیلسوف خداناباور معروف، توماس نیگل اعتراف کرده که وضعیت اسفبار عقل خداناباور، عمدتاً به توضیح داروینی نشأت آن برمیگردد. او به صراحت میگوید: «هیچ دلیلی برای اعتماد به نتایج ریاضیات و علوم وجود نخواهد داشت. چون فرضیهٔ تکاملی براساس عقل نیست؛ از این رو ضرورتاً خودابطالگر (self-refuting) است».
ادامه دارد...
☑️ @naghdeelhad
کانال نقد الحاد
#عقل_در_قربانگاه_خداناباوری (بخش اول) عقل حيوان، ساختۀ طبیعت انسان نمیتواند هیچ ادعایی را در مجا
#عقل_در_قربانگاه_خداناباوری (بخش دوم)
نتیجهٔ فرار خداناباوران از برهان نظم به سوی داروینیسم تصادفی، الزام به این اعتقاد است که آنچه مغز ما درک میکند، نتیجهٔ درک درست از واقعیت نیست، بلکه نتیجهٔ یک کار تطبیقی مغز است که تکامل یافته تا انسان را قادر به مقابله با علل فنا و انقراض سازد؛ زیرا انتخاب طبیعی به فکر بالا بردن ارزش انسان نیست، بلکه چیزی را حذف میکند که موجود زنده را از دستیابی به بقا و تولید مثل بازمیدارد. هیچ تضمینی در این وجود ندارد که وقتی میخواهیم به حقیقت برسیم، بدان دست خواهیم یافت؛ زیرا سازگاری، مستلزم مطابقت با واقعیت نیست بلکه مستلزم دفع آسیبهای طبیعت خشن است. بنابراین، ممکن است به منظور جلوگیری از خسارات جانبی یا مشابه با آن، به نفع موجود زنده باشد که توهم را حقیقت ببیند. این را اریک باوم با گفتن این جمله تأیید نموده: «گاهی اوقات اگر به چیزی نادرست اعتقاد داشته باشی برای زنده ماندن و تولید مثل سازگارتر هستی تا اینکه حقیقت را باور کنی». [1]
الکساندر روزنبرگ این را تکرار کرده و میگوید: «انتخاب طبیعی در گزینش باورهای درست، خوب نیست» و اینکه «استدلالی قوی وجود دارد که انتخاب طبیعی، بسیاری از باورهای نادرست و مفید را تولید میکند». [2]
روانشناس، دونالد هافمن که سه دهۀ گذشته را صرف مطالعهٔ آگاهی از دید داروینیسم نموده، معتقد است که تکامل، آگاهی ما را با پنهان کردن حقایقی از وجود شکل داده که بدانها نیاز نداریم. نتیجهٔ تحقیق او این بود که جهانی که توسط آگاهیمان به ما ارائه میشود، واقعیت را نشان نمیدهد. بلکه میگوید آگاهی ما از واقعیت، کاذب است و تکامل آن را در ما حک کرده؛ زیرا با سوق دادن حقیقت به سوی انقراض، ظرفیت سازگاری تکاملی انسان را افزایش میدهد! [3]
کارکرد مغز در بینش خداناباورانه، در خدمت حقیقت نیست، بلکه در خدمت بقای انسان است. بقا نیز ممکن است با حقیقت و توهم، با هم حاصل شود.
وقتی دانستیم که مغز در بینش خداناباورانه معتبر نیست؛ زیرا از بیعقلی، عقل پدید نمیآید؛ چون تصادفی بودن، هر چقدر هم که انتخاب طبیعی بر آثار آن، تأثیر گذارد، در نهایت نمیتواند ابزاری تولید کند که وجود را آنطور که هست، بفهمد، باید از خداناباور بپرسیم:
چگونه آنچه فکر میکنی درست است را یافتی؟
چگونه فهمیدی که مخالفانت اشتباه میکنند؟
چرا خودت را روشن فکر میدانی؟
چرا آنچه فکر میکنی حقیقت است، توهمی مفید برای سازگاری نباشد؟
خداناباوری، «شدنیای ناشدنی» است، یعنی:
۱. برای خداناباور بودن، باید حقیقتِ [4] نظم در دنیای زندگان را انکار کنی.
۲. تنها جایگزین نظم الهی برای خداناباوران، باور به تکامل و تصادف است.
٣. باور به تصادفی بودن تکامل، مستلزم بیاعتمادی به توانایی مغز برای کشف حقیقت عینی است؛ زیرا تکاملی است که اجباراً بهقصد درک حقیقت نبوده.
۴. وقتی تنها راه انکار وجود خداوند سبحان عقل است و خداناباوری، مستلزم انکار وجود عقلی عاقل است که واقعیت جهان را درک میکند. پس ایمان به خداناباوری، مستلزم کفر به خداناباوری است تا خداناباور بتواند به خدا کافر شود!
خداناباوری، یک ادعای خود ابطالگر self-refuting claim است. اگر خواستی بگو: خداناباوری، شدنیای ناشدنی است! [5]
📚پینوشتها:
[1] Baum, What is Thought? (Cambridge, Mass.; London: MIT, 2006), p.226.
[2] Alexander Rosenberg, The Atheist's Guide to Reality: enjoying life without illusions (New York: W. W. Norton, 2011), pp.110-111.
[3] گفتوگویی با دکتر دونالد هافمن:
Amanda Gefter, The Evolutionary Argument Against Reality, Quanta Magazine, April 21, 2016.
[4] خداناباوران به ظاهر نظم باور دارند، نه حقیقت نظم؛ زیرا نظم، نیازمند اراده و خرد است، در حالی که آن نظمی که ظاهر میشود، چیزی نیست جز ردی از تصادفی کور.
[5] نک: خداناباوری علیه خودش، دکتر سامی عامری، ترجمهٔ عدنان حبیبی، ص ۶٣-۶٠.
ادامه دارد...
☑️ @naghdeelhad
کانال نقد الحاد
#عقل_در_قربانگاه_خداناباوری (بخش دوم) نتیجهٔ فرار خداناباوران از برهان نظم به سوی داروینیسم تصادفی،
#عقل_در_قربانگاه_خداناباوری (بخش سوم)
مغز، ابزار کر
تنها اتم در هستی وجود دارد و هرچیز دیگری، افسانهای است که علم مدرن آن را تایید نمیکند. عصر دوگانهها به پایان رسیده و انسان، پس از آنکه تصویر برجستهای از موجودی بود که از تسلیم شدن در برابر قانون فیزیک خودداری میکند، بخشی از طبیعت شده؛ زیرا جوهرش لطیفتر از ماده است.
این، شعار بزرگی است که توسط خداناباوران مطرح شده و حاوی تکبر و تعصب به علم بدون دلیل است. خطرناکتر از آن، این باور است که «جهان، اتم متحرک است، نه چیز دیگری» که علم ما دربارهٔ اینکه جهان، تنها اتم است را دچار شک میکند. برای درک حقیقت بحران، باید به ثانیههای نخست مهبانگ (بیگبنگ) برگردیم و بپرسیم: در آن زمان چه بود و پس از آن چه شد؟
هستی از نیستی منفجر شد، سپس حرکت سریع در جهان مادی در حال انبساط از هر طرف، ادامه یافت. در جهانی مادی که خدایی از هیچ خلقش نکرده و کارش را قانونی تنظیم نکرده که با خرد و قدرت ایجاد شده، هیچ دلیلی وجود ندارد که مغزمان برای تفکر سالم و آماده برای درک دنیای اطرافمان آفریده شده باشد. مغز، تنها اتمها و سلولهای انباشته شدهای است، نه چیزی بیش از این. آیا با ترکیب اتمها، سلولها و عصبها، طبیعت ابزاری به ما میدهد تا جهان را آن گونه که هست، درک کنیم؟! چه چیزی باعث میشود اتمها، سلولها و عصبها، به آگاهی درست ما از جهان اهمیت دهند؟ حتی اگر این را بخواهد؛ چه چیزی توانایی این کار را به آن میدهد، در حالی که آن که چیزی ندارد، نمیتواند نداشتهاش را ببخشد.
سی. اس. لویس، در توضیح این مشکل، میگوید: «وقتی عقل کاملاً به من
و مغز نیز به بیوشیمی وابسته است و بیوشیمی نیز (در دراز مدت) به جریانهای بیمعنای اتمها متکی است؛ پس نمیتوانم بفهمم که فکر آن عقلها چگونه باید از صدای بادی که از میان درختان میوزد، اهمیت بیشتری داشته باشد». [1]
اینجا دربارهٔ تصادفی بودن داروینیسم و ضرورت عدم اعتماد به مغز صحبت نمیکنیم، بلکه دربارهٔ امکان وجود عقلی عاقل سخن میگوییم، اگر ماده با اتمهایش، همهچیز بوده و کار مغز، فراتر از تعامل درونی، در این مادهٔ
محبوس در جمجمه نیست.
بسیاری از خداناباوران، به صراحت شهادت دادهاند که جهانی که تنها به فیزیک باور دارد و وجود خدا را انکار میکند و چیزی جز قانون حرکت و تغییر مادی نمیداند، لزوماً ما را از اعتقاد به وجود مغزی محروم میکند که جهان را آنگونه که هست، میفهمد. شهاداتشان در این مورد، بسیار گستردهتر از آن است که در اینجا محدود شود. آنان در این شهادات، به بحران مغز اتم و نورونها اذعان دارند.
🔸هالدین، زیستشناس معروف تکاملگرا و خداناباور، میگوید: «اگر فعالیت ذهنی من بهطور کامل توسط حرکات اتمها در مغزم تعیین میشود، پس دلیلی ندارم که گمان کنم باورهایم درست است. در نتیجه دلیلی ندارم که گمان کنم عقلم از اتم تشکیل شده است». [2]
🔸فیلسوف خداناباور، پاتریسیا چرچلند، میگوید: «سیستم عصبی، موجود زنده را قادر میسازد تا چهار عملکرد را با موفقیت انجام دهد: تغذیه، فرار، جنگیدن و تولیدمثل. تلاش اصلی سیستم عصبی این است که به اعضای بدن بگوید برای بقای موجود زنده، کجا باید باشند. بیشک حقیقت در اولویت آخر است». [3]
🔸روزنبرگ، فیلسوف خداناباور در اشاره به ماهیت مادی مغز، به این نکته اشاره کرده که مغز، مجموعهای از نورونهاست و هر نورون، به صورت جداگانه، در چهارچوب همکاری با دیگر نورونها کار میکند. اگر کار هر نورون بهتنهایی را تجزیه و تحلیل کنیم، هرگز اندیشه یا پارهاندیشهای در آن نخواهیم یافت. پس محصولش مادی محض است. اما اگر کل تصویر را جمع آوری کنی، گویی به چیزی فکر میکنیم، اگرچه در حقیقت به چیزی خارج از مغزمان فکر نمیکنیم. [4]
اینجا با مشکلی روبهرو هستیم که خلاصهاش این است که پیشفرض مادهگرایانهٔ خداناباوری، نتیجهٔ ادعا شده را باطل میکند و عقل فیزیکیای که توسط صفات اتم اداره میشود، قادر به تولید عقلی نیست که بداند یک محصول فیزیکی محض است. از این رو، روزنبرگ اعلام کرد که همهٔ تلاشها برای اثبات اینکه مغز قادر است دربارهٔ چیزی در جهان، صادقانه فکر کند، شکست خورده است. [5]
مادهگرایی ناتوان از توضیح وجود یک مغز عقلانی است که جهان را درک میکند؛ زیرا اگر افکار و احساسات ما اثر فیزیکی محض این مادهای باشد که محدودیتهایش را در ماهیت صفاتش میدانیم؛ در آن صورت، جهان خارج را منعکس نمیکند، بلکه تعامل درونی خودش را نشان میدهد.
ادامه دارد...
☑️ @naghdeelhad
کانال نقد الحاد
#عقل_در_قربانگاه_خداناباوری (بخش سوم) مغز، ابزار کر تنها اتم در هستی وجود دارد و هرچیز دیگری، افس
#عقل_در_قربانگاه_خداناباوری (بخش چهارم - پایانی)
راه برون رفت از این بن بست چیست؛ جایی که خداناباوری، خداناباوری را نابود میکند؟
پس از سخنرانی داوکینز در سال ۲۰۱۱، فیلسوف آمریکایی، پل کوبان، از داوکینز دربارهٔ ادعایش مبنی بر اینکه خداناباور در دیدگاه طبیعتگرایانه، از نظر عقلانی از مؤمن برتر است، پرسید؛ زیرا طبق کتاب داوکینز، «رودخانهای از بهشت»، همۀ ما به ساز دنای (DNA) خود میرقصیم: چگونه یک خداناباور میتواند در زمینهٔ عقلانیت از دیگران پیشی بگیرد، وقتی مغز او مانند دیگران، اسیر فیزیک کور است؟!
داوکینز در پاسخ به کوبان گفت که نیروهای مادی یکسان، ممکن است نظرات متفاوتی ایجاد کنند! سپس داوکینز از کوبان پرسید: «آیا مشکل شما این است که با وجود اینکه مغز ما از نیروهای یکسان تشکیل شده، به نتایج متفاوتی میرسیم؟»
کوبان پرسش خود را تکرار کرد و گفت «سؤال من این است: چرا خداناباور باید فکر کند که عقلانیتر از مؤمن است، اگر نیروهای یکسانی در هر دوی آنها کار میکنند که خارج از کنترلشان است؟».
داوکینز با پرسشی به این پرسش پاسخ داد و گفت: «اگر میخواهی از من بپرسی که چرا اینقدر مطمئن هستم که عقلانیت علمی من، پاسخ درست است، پاسخم این است که چون کار میکند (it works)». [1]
متأسفانه داوکینز مهمترین ایراد به عقلگرایی خداناباورانه را درک نکرد. این برای شخصی که برای دفاع از خداناباوری، به مدت نیمقرن به وسیلهٔ بحث و جدلهای گسترده مبارزه کرده، بسیار شرم آور است!
علاوه بر این، بهرهمندی از تفکر برای رسیدن به بقا، دلیلی بر این نیست که عقل لزوماً به حقیقت راهنمایی میکند؛ زیرا برای اثربخشی، توانایی سازگاری کافی است، نه توانایی رسیدن به حقیقت و سازگاری نیز ممکن است از طریق وهم حاصل شود. چقدر سخن خداناباوران دربارۀ این زیاد است که اجماع ملل پیشین برای ایمان به خدا، برای این بوده که دفع ترس و هراس از پدیدههای وحشتناک طبیعی را برایشان تضمین میکند؛ با نسبت دادن این پدیدهها به خدایی که عبادتشان برایش، مبتنی بر طلب رضایتش است تا با بلای طبیعی آنان را نابود نسازد.
کافی بود داوکینز با چیزی پاسخ بدهد که بعداً در کتاب «زیادهروی خدا» بیان داشت که مغز، به چیزی اهمیت میدهد که عملی و مؤثر است، حتی اگر با واقعیت مطابقت نداشته باشد؛ زیرا هدف موجود زنده رسیدن به بقاست. [2]
پس عقلانیت خداناباورانهٔ مؤثری وجود ندارد؛ زیرا عقل در بینش داروینی خداناباورانه، تنها برای کارایی سازگارانه مجهز شده است.
دیگر خداناباوران تلاش کردهاند به سوی این باور بگریزند که مغز، اگرچه یک ابزار زندهٔ غیرعاقل است، اما میتواند مانند یک کامپیوتر، درک حقیقت را تضمین کند که این، یک پاسخ خداناباورانهٔ نابخردانه است؛ زیرا کامپیوتر، تنها آن قطعات فلزیای نیست که به شکل یک جعبهٔ سرهمشده است (سخت افزار = hardware)، بلکه فراتر از آن است. کامپیوتر، آن قطعات فلزی، به علاوهٔ برنامهٔ غیر مادی (نرم افزار = software) پیش از آن است. این گونه، کامپیوتر در گروی برنامهنویسی هوشمند است تا در کارش به نتیجهٔ درست برسد، اگرچه ارادهٔ آزاد برای تفکر ندارد. مغز از لحاظ خداناباورانه، ابزاری است که اتمهای آن بی هیچ خردی جمع شده و همۀ تکامل آن براساس تصادفی و انتخاب طبیعی هدایت میشود، نه به وسیلهٔ پیگیری حقیقت و درستی. مغز اگر آزادی اراده را از دست داده، از خردمندی نشئت نگرفته و اسیر تصادف باشد، تبدیل به مغزی عاقل نمیشود.
برای همین، توماس نیگل، فیلسوف خداناباور، سعی کرده از راه دور دیگری از اصل مشکل فرار کند. نخست، وی اعتراف کرده که غیرممکن است که خداناباور، طبق بینش طبیعتگرایانه، پاسخی به مشکل مغز عقلانیای ارائه دهد که در درک واقعیت، چنان که هست، بر صواب باشد، با اشاره به اینکه کل فرآیند تکامل در ذات خود غیرعقلانی، تصادفی و بیهدف است و تنها میتواند سازگاری برای بقا را به موجود زنده پاداش دهد. همچنین جستوجوی حقیقت، بخشی ضروری از این روند طبیعی نیست. این، اعترافی به این است که داستان تکاملگرایانه، نه تنها از توضیح عقلانیت مغز ناتوان است، بلکه خودش دلیلی علیه این عقلانیت است. همچنین ناگل خاطرنشان کرده که ماهیت فرآیند عقلی، با ماهیت غیرمادیاش و جنبهٔ هدف در آن، بهسختی با نگرش مادهگرایانهٔ صرف دربارهٔ مغز، نزد طبیعتگرایان، سازگار است.
سپس نیگل پس از آن گفته که هیچ راهی برای پاسخ به پرسش وجود عقل آگاه برای انسان وجود ندارد؛ زیرا هر تلاشی برای آزمودن عقل، از درون یا بیرون آن، توانایی استفاده از عقل برای قضاوت عقل را فرض میگیرد؛ بنابراین، این پرسش بیمعنی است.
ادامه دارد...
☑️ @naghdeelhad
کانال نقد الحاد
#عقل_در_قربانگاه_خداناباوری (بخش چهارم - پایانی) راه برون رفت از این بن بست چیست؛ جایی که خداناباور
#عقل_در_قربانگاه_خداناباوری ( بخش آخر )
کاری که نیگل انجام داده، تلاشی برای فرار از رویارویی با مشکل، پس از اعتراف به وجود آن مشکل طبق دیدگاه طبیعتگرایانه است. شکی نیست که هیچ راهی برای اثبات صدق عقل، از بیرون یا درون آن وجود ندارد؛ زیرا هر خوانش انتقادی از عقل، پذیرش اعتبار عقل را در خود دارد؛ چون ایمان به عقل، یک مقدمهٔ اولیهٔ غیربرهانی برای هر تفکری است. بلکه مشکل، در همگنی خود دیدگاه طبیعتگرایانه است؛ زیرا نیگل و سردمداران نوخداناباوری، بر این عقیده هستند که یکی از شروط درستی اندیشه، همگنی آن است و اگر غیر از این میگفتند، همۀ امیدها برای اثبات مذهبشان یا رد عقاید مخالفانشان از بین میرفت؛ زیرا در آن هنگام، مخالفانشان میتوانند برای عدم فساد مذهبشان، به ناتوانی مخالفان بر ابطال مذهبشان استدلال کنند؛ زیرا حقایق گاهی متناقضاند؛ پس ممکن است مذهب آنان و مذهب مخالفانشان، با وجود تناقضشان با هم، درست باشد!
مشکل تصدیق عقل بهصورت خداناباورانه، این است که جهانبینی خداناباورانه، شامل مقدماتی است که مانع از تصدیق عقل میشود. این مقدمات، نفی کلی حکمت متعالی از جهان و نسبت دادن همۀ امورات به تصادفی است که بعداً فرایند انتخاب طبیعی بر آن حاکم شده است که هنگام منافات مقدمه با نتیجه، ضرورتاً نتیجه ساقط میشود؛ به دلیل نداشتن مبنایی که باید بر آن استوار شود.
«وقتی میشنویم که برخی از تلاشهای جدید برای توضیح تفکر، زبان یا اراده، به روشی طبیعتگرایانه انجام میشود؛ واکنش ما باید طوری باشد که انگار به ما میگویند فلانی یک دایرهٔ مربع کشیده است!» فیلسوف پیتر گیچ. [3]
خداناباوری، سادهترین آموزهٔ ضدّاسلامی از نظر باطل کردن است؛ زیرا ادعایی است که مانع از امکان آگاهی و شناخت صحیح از جهان میشود. [4]
📚پینوشتها:
[1] Peter S. Williams, C. S. Lewis vs the New Atheists (London: Paternoster, 2013), pp.112-113.
[2] Dawkins, Outgrowing God (New York: Random House, 2019),
p.226.
[3] Peter Geach, The Virtues (CUP, 1977), p.52.
[4] نک: خداناباوری علیه خودش، دکتر سامی عامری، ترجمهٔ عدنان حبیبی، ص ٧٠-۶٧.
☑️ @naghdeelhad