هدایت شده از انجمن ادبیات •ایهام•
••
حقیقتش، من هیچوقت شما را نزدیکِ خودم، هیچوقت سایهی شما را بالای سر زندگیام و هیچوقت شما را امامِ مهربانِ خودم احساس نکرده بودم.
نه اینکه شما نزدیک و سایه و امامِ مهربان نباشید، نه. مشکل از احساس من بود. شاید اصلیترین دلیلش هم همین دوری بود. من شما را هیچوقت ندیده بودم. از کجا باید میدانستم اینقدر مهربانید؟
تنها رابطهی من با شما، همان شب جمعههایی بود که کلامتان را در زیارت جامعهی کبیره، جرعه جرعه نوش میکردم. دلم برای زیارت جامعه میرفت، ولی برای شما نه.
تا اینکه اربعین چهارصد و سه شد و گذر من به سامرایِ تسر الناظرینِ شما افتاد. گِیتهای شلوغ را که رد کردم، وقتی برای اولین بار شما را دیدم، احساس کردم تمام زندگیام منتظر این لحظه بودهام. احساس کردم شما با تمام مهربانیتان من را نگاه میکنید و به چشمهای خیسم لبخند میزنید.
شما و و درخشش گنبدتان در قاب نگاهم، انگار زیباترین تصویری بود که تا به حال در زندگیام دیده بودم. با خودم مدام فکر میکردم: "بایدم کسی که کلامش تو یه زیارتنامه مثل شعر جاری و روونه، اینقدر زیبا باشه..." مدام زمزمه میکردم: "پس صاحب زیارت جامعه این شکلیه!" و در دلم قربان صدقهتان میرفتم و برایتان میمُردم.
اینکه امروز روزِ پر کشیدن شما از دامنِ خاک است، فقط بهانهای بود که برای اولین بار این حرفها را بهتان بگویم. هرچند یقین دارم شما حرفِ ناگفته میشنوید و نامهی نانوشته میخوانید. ولی گفتن برای شما خودش لطفِ دیگری دارد که خواستم نصیبِ دلم باشد.
خلاصه که، دلم برایتان خیلی خیلی تنگ است آقایِ صاحبِ زیارت جامعهی کبیره! کاش هرچه زودتر، دوباره من باشم و شما و درخششِ گنبدتان و نوای آرام السلام علیک یا اهل بیت النبوه...
خیلی زیاد دوستتان دارم! و ای کاش که سهمم از شما، معرفتی بیشتر از مصراع "هادی اگر تویی که کسی گم نمیشود" باشد...
- نرگس خیرالهی
✍🏼| #ایهام_نوشت
📆| #ایهام_مناسبت - شهادت امام هادی "علیه السلام"
| IHAM ... نزدیکِ دور |