نهج البلاغه؏ــلےیامولـا علیہ السلام
📛😳📃😢📛 #سیاحت_ݟرب #آقانجفی_قوچانی #قسمت_سی_چهارم آمدیم دیدیم که اسب سَقَط شده (مرده).😳 توبره پشت
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سی_ششم
و هر چه میرفتیم آثار خوشی و خرمی و چمن و گل و ریاحین و درختان میوه دار بیشتر میشد😍
تا آنکه کوههای سبز باغات زیاد و آبشارهای صاف و نظیف زیادی پیدا شد و در دامنه کوهها و قله آنها، خیام زیادی از حریر سفید نمایان گردید.😇
هادی گفت اینجا حومه شهر است و اهالی در این خیام سکنی دارند ولی ستونها و میخهای این خیام از طلا بود و طنابها از نقره خام.😳
مقداری که از خیمه ها گذشتیم هادی گفت صبر کن تا من خیمه ترا تعیین کنم.
🤔گفتم اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و با روح است من دلم میخواهد چند روزی در اینجا بمانم.
گفت این زمین وادی ایمنی و ارض مقدسه است و لابد باید چند روزی در اینجا بمانی.
پاکتی از خورجین که در او هدیه حضرت زهرا علیه السلام بود بیرون نمود و رو به طرف خیمه ای که در قله کوتاهی دیده میشد رفت.
من نگاه میکردم، وقتی هادی به آن خیمه رسید و کاغذ خوانده شد دیدم که پسران و دختران از خیمه بیرون شدند و به طرف من دویدند و هادی نیز از عقب رسید.
پاکتی دیگر از آن پله خورجین آورد و گفت تو با اینها برو به خیمه و چندی استراحت کن تا من از عاصمه برگردم و من میروم که منزلی برای تو تهیه کنم.
گفتم هادی کجا غریب و بی مونس ترک میکنی؟ 😟
گفت برای مصالح تو تعقیب دارم و اینجا وطن تست و در آن خیمه، تو مونس خواهی داشت، حور مقصورات فی الخیام لم یطمثن انس و لاجان.
هادی این را گفت و پرواز نمود و من با آن خدم و حشم آمدم به خیمه،
حوریه ای در آنجا به روی تخت نشسته بود، برخاسته مرا استقبال نمود، غلامی همچون خورشید درخشان با ابریق و لگنی از نقره خادم وارد شد، سر و صورت مرا شستشو داد و از آن آب بوی مشک و گلاب ساطع بود.
پس از آن صورت خود را در آینه دیدم که در جمال و جلال دو چندان آن حوریه بودم که در دفتر الهی مقعوده من بود، سروری و بزرگواری من بر او محقق شد که الرجال قوامون علی النساء.
هر دو بر روی آن تخت نشسته و آن خیمه پنج ستون داشت که ستون وسطی از طلا و جواهرنشان بود و بزرگتر از دیگر ستونها بود. برای امتحان ذکاوت آن حوریه پرسیدم که چرا این خیمه ستون دارد؟ 🤔
گفت تمام این خیام که در این قلل جبال دیده میشود پنج ستون دارند، زیرا که بنی الاسلام علی خمس، الصلوه و الصوم و الزکوة و الحج و الولایه و لم یناد بشیئی کما نودی بالولایه.
و این ستون وسطی ستون ولایت است که از همه بزرگتر است و خیمه بر او قائم است.
گفتم من چنین میپنداشتم که هر یک به اسم یکی از آل پیغمبر است. گفت آنها اصول هستند و آنچه در اینجاست فروع و سایه های این انوارند.
تمام عوالم وجود و آنچه در آنها است همه مطابق یکدیگر و یک فرم و کپیه یکدیگرند و تفاوتشان به شدت و ضعف و اصل و فرع و نور و شعاع است و انسان نیز در همه عوالم راه دارد و میتواند که به همه مراتب برسد و سر سلسله همه عوالم گردد و متن مختصر این مشروحات گردد و وجود جامع و مظهر اسم الله و خلیفه الله باشد.
👌هر چه در عالم کبیر بود - شرح احوال توبه توی من است
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت - عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
و چون آدم به حسب فطرت اولی این قوه و توانایی در او بود و خود نشناخته گفته شد الانسان للفی خسر و چون دیگران او را نشناختند، کان ظلوماً جهولا، ای مظلوماً و مجهول القدر.
گفتم شما در کدام مدرسه، معارف آموخته اید که این همه سخنوری دارید؟🤔
گفت تعلیمات من در مدینه شریفه بوده است، و این کوههای سبز و خرم و با روح و ریحان از ییلاقات پست آنجاس....☺️
@nahj_balaq
💀🔥🔥👹🔥🔥💀
نهج البلاغه؏ــلےیامولـا علیہ السلام
📛😳📃😢📛 #سیاحت_ݟرب #آقانجفی_قوچانی #قسمت_سی_ششم و هر چه میرفتیم آثار خوشی و خرمی و چمن و گل و ریاح
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سی_ششم
معلوم میشود، که من كِشت و کار توام، و لو حقّ، رویانیده و به کمال رسانیده.
🌟 «أَفَرَأَيْتُمْ ماتَحْرُثُونَ * ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؛
آیا هیچ درباره آنچه كِشت میکنید اندیشیده اید؟!
آیا شما آن را میرویانید یا ما میرویانیم؟! / سوره واقعه،63و64»
و من حمد میکنم خدا را که همه حمدها از اوست و راجع به اوست.
«وَآخِرُ دَعْویهُمْ أَنِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ؛ و آخرین سخنشان این است که حمد، مخصوص پروردگار عالمیان است. / سوره یونس،10»
🤔پرسیدم: آن شعری که خواندید از غزليّات خواجه حافظ بود، تو از کجا فراگرفتی؟!
🧚♀گفت: وقتی که خواجه به این مقام رسید، اهالی اینجا خواهش نمودند که بیش از آنکه میبایست اینجا بماند، اقامت کند تا غزلهای مرغوب او را فرا گیرند و همینطور هم شد و از آن وقت در تمام این خیام، در سرودههای خود، غزلهای او را میخوانند بهویژه آنهایی که مبنی بر وصال است. و چون و چرایی که با او نمودند افشای بعضی اسرار بود در بین عامّه، که جا نداشت.
پس از اظهار کمالات صوری و معنوی، که مرا مست لایشعر (ناآگاه) ساخته بود، سرود آغاز نمود:
🌸«رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
🌸سبزه خطّ تو دیدیم زبستان بهشت
به طلبکاری این سبزه گیاه آمده ایم
🌸با چنین گنج که شد خازن او روح امین
به گدایی، به در خانه شاه آمده ایم.»
پس از آن، انواع مختلف خوراکیها و نوشیدنیها، حاضر گردید. 🍍🍌🍷🍰🍎
خوردیم و نوشیدیم و به متكّاها تکیه زدیم.
🤔 گفتیم: چنین معلوم میشود که تو در اینجا متوطّن نیستی.
گفت: بلی!
من به استقبال تو آمدهام که در اینجا برهه ای استراحت کنید و این خیمه و اثاثیه را من آورده ام؛
بلکه این همه خیام که در بالا و دامنه این کوهها دیده میشود، همه از استقبال کنندگان است که به استقبال واردین خود آمدهاند و این محلّ با باغها و رَوح و ریحان و خوشی و خرّمیها، همه وقف بر واردین است و مهمانخانه خداوندی است و شما که از اینجا بروید، من هم به محلّ خود عودت میکنم.😍
@nahj_balaq
💀🔥🔥👹🔥🔥💀