#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۹۳)
وقال علیه السلام:لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغْلٌ.
حکمت ۳۶۴ نهج البلاغه
امام(عليه السلام) فرمود: درباره آنچه تحقق يافتنى نيست سؤال مكن چراكه در آنچه تحقق يافته به اندازه كافى اسباب دل مشغولى تو وجود دارد.
بخش دوم:
آداب سؤال:
در احاديث اسلامى به پيروى از قرآن، سؤال به عنوان كليد علم معرفى شده است. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم:
«الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِيحُهُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَكُمُ اللَّه فَإِنَّهُ يؤْجَرُ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَكَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ;
یعنی:
علم، گنجينه است و كليد اين گنجينه ها سؤال است بنابراين سؤال كنيد; خدا رحمت كند شما را زيرا چهار گروه درمورد سؤال اجر و پاداش الهى دارند: سؤال كنندگان، پاسخ گويان، شنوندگان و كسانى كه آن ها را دوست دارند».
در حديث ديگرى آن حضرت مى فرمايد:
«السُّؤالُ نِصْفُ العِلْمِ;
سؤال نيمى از علم و دانش است».
ولى سؤال با تمام اهميّتش، استثنائاتى هم دارد كه در آن موارد سؤال كردن زشت و نازيباست. ازجمله همان مطلبى كه در گفتار حكيمانه بالا آمد كه انسان درباره امور غير ممكن پرسش كند.
ديگر اين كه سؤال ها جنبه تفقه و فراگيرى علم نداشته باشد بلكه كسى بخواهد براى خفيف و خوار كردن طرف مقابل يا به عنوان لجبازى چيزى بپرسد و سؤال خود را پيگيرى نمايد.
نيز امورى وجود دارد كه وقت آن فرا نرسيده است و عجله كردن درمورد آن صحيح نيست مانند آنچه در قرآن مجيد در داستان خضر و موسى(عليهما السلام) آمده است كه خضر(عليه السلام) از موسى(عليه السلام) عهد گرفته بود كه اگر امور عجيبى از خضر(عليه السلام) ديد عجله در سؤال نكند و بگذارد تا او به موقع آن را پاسخ گويد.
همچنين سؤال كردن درباره امورى كه تكليف انسان را سنگين مى كند در حالى كه اگر درباره آن سؤال نشود خداوند براى آن مؤاخذه نمى كند. مثل سؤالات مكررى كه بنى اسرائيل درباره گاوى كه مأمور بودند آن را ذبح كنند از موسى(عليه السلام) كردند و لحظه به لحظه كار خود را مشكل تر و پيچيده تر ساختند. قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ).
يا سؤال درباره امورى كه عقل انسان هرگز به حقيقت آن نخواهد رسيد مانند سؤال درباره كنه ذات پروردگار كه هيچ انسانى نمى تواند به آن برسد چون فكر و روح انسان محدود است و ذات پاك خداوند نامحدود.
يا سؤال درباره مسائل پيچيده اى كه فهم آن در استعداد سؤال كننده نيست مانند سؤال درباره قضا و قدر كه از پيچيده ترين مسائل علمى و فلسفى است و ائمه(عليهم السلام)آن دسته از ياران خود را كه استعداد درك اين گونه از مسائل را نداشتند از فكر كردن درمورد آن نهى مى نمودند.
اين امور شش گانه مواردى است كه سؤال كردن درباره آن ها مذموم و نكوهيده است و با توجه به اين كه دنيايى از مسائل سرنوشت ساز وجود دارد كه انسان پاسخ آن ها را نمى داند و بايد براى حل آن ها بكوشد و از دانشمندان آگاه پرسش كند، بسيار بى خردى است كه انسان آن ها را فراموش كند و به امورى بپردازد كه اثرى جز اتلاف وقت يا حيرت و سرگردانى براى او ندارد.
پایان شرح حکمت ۳۶۴ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۹۴)
وقال علیه السلام:الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ، وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ. وَ كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ.
حکمت ۳۶۵ نهج البلاغه
امام(عليه السلام) فرمود: فكر، آينه شفاف و درخشنده اى است و حوادث عبرت انگيز، بيم دهنده و نصيحت كننده است و براى ادب آموزى خويشتن همين بس كه از آنچه براى ديگران ناخوش مى دارى بپرهيزى.
بخش اول:
بهترين راه ادب آموزى خويشتن:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به سه نكته مهم اشاره كرده، نخست مى فرمايد:
«فكر، آينه شفاف و درخشنده اى است»;
(الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ).
هنگامى كه اشيا در مقابل آينه قرار مى گيرند و نور بر آن ها مى تابد، نور از اشيا بر مى خيزد و به آينه مى خورد و از آن بازمى گردد و به چشم انسان منتقل مى شود.
و از آن جا كه هر قسمتى از اشيا نور را به يك نحو منعكس مى كند تمام مشخصات آن شىء در چشم انسان منعكس مى شود،
و جمله معروفى كه در تعريف فكر گفته اند:
الفكر حركة الى المبادىء * ومن مبادىء الى المراد
فكر از دو حركت تشكيل مى شود: از مبادى به سوى مقصد حركت مى كند و از مقصد به سوى انسان، و حقايق اشيا را به او نشان مى دهد. مى تواند قابل تطبيق بر اين حركت دوگانه در مقابل آينه باشد.
به هر حال خداوند لطف بزرگى در حق انسان كرده كه اين آينه شفاف تمام نماى حقايق را در اختيار او گذاشته مشروط بر اين كه آن را به وسيله هوى و هوس ها، تعصب ها، پيش داورى هاى غلط، تقليدهاى كوركورانه و در يك كلمه موانع شناخت، تاريك و كدر نسازد و خود را از اين نعمت بزرگ الهى محروم ننمايد.
و به گفته شاعر: إذا المرء كانت له فكرة * ففى كل شىء له عبرة
هنگامى كه انسان فكر آماده اى داشته باشد به هرچيز بنگرد درس عبرتى از آن مى آموزد.
در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم:
«إِذَا قَدَّمْتَ الْفِكْرَ فِى أَفْعَالِكَ حَسُنَتْ عَوَاقِبُكَ فِى كُلِّ أَمْر;
یعنی:
اگر كارهاى خود را با فكر آغاز كنى پايان تمام كارهاى تو خوب خواهد بود».
در حديث ديگر از آن حضرت مى خوانيم:
«ما ذَلَّ مَن أحسَنَ الفِكْرَ;
كسى كه خوب بينديشد هرگز ذليل نمى شود».
در حديث ديگرى از امام مجتبى(عليه السلام) آمده است:
«أوصيكم بتقوى الله و إدامةِ التفكّرِ فإنّ التّفَكّر أبو كُلِّ خير و أُمِّه;
یعنی:
شما را به تقواى الهى و تداوم تفكر توصيه مى كنم زيرا فكر كردن، پدر و مادر همه نيكى هاست».
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۹۵)
وقال علیه السلام:الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ، وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ. وَ كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ.
حکمت ۳۶۵ نهج البلاغه
امام(عليه السلام) فرمود: فكر، آينه شفاف و درخشنده اى است و حوادث عبرت انگيز، بيم دهنده و نصيحت كننده است و براى ادب آموزى خويشتن همين بس كه از آنچه براى ديگران ناخوش مى دارى بپرهيزى.
بخش دوم:
آنگاه امام(عليه السلام) به نكته دوم اشاره كرده، مى فرمايد:
«حوادثِ عبرت انگيز، بيم دهنده و اندرزگوست»;
(وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ).
واژه «اعتبار» به معناى عبرت گرفتن است ولى در اين جا به معناى حوادث عبرت انگيز مى باشد. اين حوادث، بشير و نذير است; حوادثى كه عاقبت كار ظالمان و ستمگران را نشان مى دهد، بيم دهنده و انذاركننده است.
حوادثى كه پايان كار عدالت پيشگان و نيكوكاران را نشان مى دهد بشير و اندرزگوست. هنگامى كه از يك سو از آينه شفاف فكر استفاده گردد و از سوى ديگر از حوادث تاريخى و عبرت آموز پند گرفته شود به يقين انسان مى تواند در صراط مستقيم به سوى مقصد الهى پيش رود.
قرآن مجيد، هم به تفكر اهميت فراوان داده و در آيات زيادى انسان ها را به آن دعوت نموده و هم تاريخ عبرت انگيز پيشينيان را در سوره هاى مختلف بازگو كرده است تا اسباب تربيت انسان ها كامل گردد.
از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه رابطه نزديكى ميان انديشيدن و عبرت گرفتن است. در آيه ۱۷۶ سوره اعراف مى فرمايد:
«(فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُون);
اين داستان ها را (براى آنها) بازگو كن، شايد بينديشند (وبيدار شوند)!».
اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حديثى در غررالحكم مى فرمايد:
«كَسْبُ العقلِ الاعتِبارُ وَالاستِظهارُ و كَسْبُ الجَهلِ الغَفلةُ و الاغترِارُ;
یعنی:
عقل، عبرت مى گيرد و خود را با آن تقويت مى كند ولى جهل به غفلت و غرور وامى دارد».
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۹۶)
وقال علیه السلام:الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ، وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ. وَ كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ.
حکمت ۳۶۵ نهج البلاغه
امام(عليه السلام) فرمود: فكر، آينه شفاف و درخشنده اى است و حوادث عبرت انگيز، بيم دهنده و نصيحت كننده است و براى ادب آموزى خويشتن همين بس كه از آنچه براى ديگران ناخوش مى دارى بپرهيزى.
بخش سوم:
سپس امام(عليه السلام) در سومين نكته مى فرمايد:
«براى تأديب خويشتن همين بس كه از آنچه براى ديگران نمى پسندى بپرهيزى»;
(وَكَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ).
هيچ انسانى به كمال نمى رسد مگر اين كه در اصلاح عيوب خويش بكوشد ولى شناخت عيوب غالباً مشكل است. اى بسا انسان براثر حب ذات نه تنها عيب خود را نمى بيند بلكه ممكن است آن را نشانه حسن بشمارد;
ولى در برابر ديگران چنين نيست; عيوب آن ها را با تمام ريزه كارى ها مى بيند و گاه زبان به انتقاد از اين و آن مى گشايد.
بنابراين بهترين و عاقلانه ترين راه براى شناخت عيوب خويشتن اين است كه انسان آنچه را براى ديگران عيب مى شمرد از خود دور سازد و ديگران را مقياس و معيار براى سنجش حال خويشتن قرار دهد.
آيا راهى بهتر از اين براى اصلاح نقاط ضعف يافت مى شود؟ ولى نمى توان انكار كرد كه افرادى هستند كه صفات يا اعمالى را به ديگران خرده مى گيرند اما آن را براى خود مى پسندند و به فرموده اميرمؤمنان(عليه السلام) در حكمت ۳۴۹ اين ها احمق واقعى هستند:
«وَ مَنْ نَظَرَ فِى عُيوبِ النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ الاَْحْمَقُ بِعَينِه».
اين سخن شبيه چيزى است كه در ميان اديبان، معروف است كه از لقمان پرسيدند: ادب را از كه آموختى؟ گفت: از بى ادبان، هرچه از ايشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهيز كردم.
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۹۷)
وقال علیه السلام:الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ، وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ. وَ كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ.
حکمت ۳۶۵ نهج البلاغه
امام(عليه السلام) فرمود: فكر، آينه شفاف و درخشنده اى است و حوادث عبرت انگيز، بيم دهنده و نصيحت كننده است و براى ادب آموزى خويشتن همين بس كه از آنچه براى ديگران ناخوش مى دارى بپرهيزى.
بخش چهارم:
ريشه اين معنا نيز در قرآن مجيد وجود دارد آن جا كه مى فرمايد:
«(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ);
یعنی:
آيا مردم را به نيكى (و ايمان به پيامبرى كه صفات او آشكارا در تورات آمده) دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش مى نماييد؟».
اشاره به اين كه نبايد تنها نيكى را به ديگران توصيه كرد و پرهيز از زشتى ها را درباره ديگران مورد توجه قرار داد بلكه خود انسان اولويت دارد.
نكته:
حجاب حبّ ذات:
خداوند در انسان غريزه اى آفريده كه براى حفظ و صيانت او و رسيدن به كمالاتش نقش بسيار مهمى دارد و به يك معنا از مهمترين مواهب الهى است و آن اين كه انسان خود را دوست مى دارد و به همين دليل به سراغ اطاعت فرمان خدا و پرهيز از گناه مى رود تا به كمال معنوى برسد و از پاداش هاى الهى در قيامت بهره مند شود و از عذاب و كيفر او در امان بماند.
انسان به دنبال علم و دانش مى رود و انگيزه اصلى او حب ذات است چراكه علم را كمال خويشتن مى بيند. براى رسيدن به مواهب مادى و پيشرفت
در امور اقتصادى تلاش مى كند زيرا آن ها را ابزارى براى كمال مادى يا معنوى خود مى بيند. اگر انسان ها از كشور خويش دفاع مى كنند، همسر و فرزند خود را دوست دارند، براى حفظ آبروى خود مى كوشند،
همه اين ها سرچشمه اى در حب ذات دارد و اگر روزى اين علاقه از او برچيده شود نشاطِ حيات در او خاموش مى گردد و به موجودى عاطل و باطل تبديل مى شود.
ولى همين حب ذات اگر به صورت افراطى درآيد بزرگ ترين بلاى جان انسان است و نتيجه آن، خودخواهى و خودپسندى و خودبرتربينى، فراموش كردن ديگران، توقعات بى جا، نديدن صفات زشت در خويشتن و در نتيجه سقوط از مقام انسانيت است.
آنچه امام(عليه السلام) در جمله مذكور به آن هشدار مى دهد اشاره به همين نكته است، مى فرمايد: ممكن است حب ذات مانع از اين گردد كه عيوب خويشتن را ببينى; مشاهده كن درباره ديگران چه مى گويى و چه امورى را بر آنان خرده مى گيرى و عيب مى دانى همان را براى خويش عيب و نقص بدان. اين در حقيقت راهى است براى فرار از آثار سوء حب ذات افراطى.
پایان شرح حکمت ۳۶۵ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی
@nahi_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۹۸)
وقال علیه السلام:الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ; وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ.
حکمت ۳۶۶ نهج البلاغه
امام(عليه السلام) فرمود: علم با عمل همراه است و هركس (به راستى) عالم باشد عمل مى كند. علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت كرد و آمد، علم مى ماند و الاّ كوچ مى كند.
بخش اول:
آنجا كه علم فرار مى كند!
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درباره رابطه تنگاتنگ علم و عمل اشاره كرده، مى فرمايد:
«علم با عمل همراه است و هركس (به راستى) عالم باشد عمل مى كند. علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت كرد و آمد، علم مى ماند و الاّ كوچ مى كند»;
(الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ; وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ).
در توضيح اين گفتار حكيمانه سه تفسير وجود دارد:
نخست اين كه اين كلام جنبه انشائى دارد و مفهومش اين است كه علم بايد با عمل مقرون باشد و هركس هرچيزى كه مى داند بايد به آن عمل كند.
اين تفسير براى دو جمله اول امكان پذير است ولى جمله سوم خبر از يك واقعيت مى دهد كه نمى تواند جنبه انشائى داشته باشد.
تفسير ديگر اين كه اين گفتار حكيمانه اشاره به علم صحيح مورد قبول پروردگار دارد يعنى علمى مقبول خداوند و داراى پاداش است كه توأم با عمل باشد. بنابراين عالمان بايد در عمل بكوشند تا مشمول عنايات حق شوند.
اين تفسير نيز همان ايراد تفسير سابق را دارد كه هماهنگ با سومين جمله نيست.
تفسير سوم كه مناسب ترين تفسير براى اين گفتار حكيمانه مى باشد اين است كه علم حقيقى با عمل توأم است و كسى كه از عمق جان خود چيزى را بداند به آن عمل مى كند. علم دعوت به عمل مى كند زيرا تأثير علم، عمل است اما اگر بر طبق آن عمل نشود علم به تدريج تبديل به شك مى گردد.
لذا بعضى از گنهكاران مثلاً شخص شرابخوار يا تارك الصلاة بعد از مدتى به خود مى گويند: اصلاً چه كسى گفته شراب حرام است و نماز واجب؟
در همين باره قرآن مجيد مى فرمايد:
«(ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُون);
یعنی:
سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را مسخره نمودند!».
ادامه دارد......
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۹۹)
وقال علیه السلام:الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ; وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ.
حکمت ۳۶۶ نهج البلاغه
امام(عليه السلام) فرمود: علم با عمل همراه است و هركس (به راستى) عالم باشد عمل مى كند. علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت كرد و آمد، علم مى ماند و الاّ كوچ مى كند.
بخش دوم:
در همين باره قرآن مجيد مى فرمايد:
«(ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُون);
یعنی:
سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را مسخره نمودند!».
اين آيه به وضوح مى گويد: گنهكاران در عاقبت، كارشان به جايى مى رسد كه آيات الهى را نيز تكذيب مى كنند بلكه آن را به سخريه مى گيرند. بنابراين اگر بخواهيم علم ما تبديل به جهل نشود و در مبانى علمى خود ترديد نكنيم بايد به آنچه مى دانيم جامه عمل بپوشانيم تا علم ما تبديل به يك علم پايدار گردد.
اصولاً علم ـ به خصوص در ارتباط با فروع دين و مسائل اخلاقى ـ جنبه مقدميت دارد يعنى مقدّمه اى است براى عمل و تكامل انسان از اين طريق و مى دانيم اگر تمام مقدمات براى انجام كارى آماده باشد و كار انجام نشود مقدمات ارزشى ندارد.
لذا اميرمؤمنان(عليه السلام) در خطبه ۱۱۰، عالم بى عمل را به منزله جاهل بى خبر شمرده است و مى فرمايد:
«وَ إِنَّ الْعَالِمَ بِغَيرِ عِلْمِهِ كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِى لاَ يسْتَفِيقُ مِنْ جَهْلِهِ; بَلِ الْحُجَّةُ عَلَيهِ أعْظَمُ، وَ الحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ;
یعنی:
به يقين، عالمى كه به غير علمش عمل مى كند، همچون جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهل خويش بيرون نمى آيد; بلكه حجّت بر او عظيم تر، حسرتش پايدارتر و سرزنش او در پيشگاه خدا سزاوارتر است!».
ادامه دارد......
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۰۰)
وقال علیه السلام:الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ; وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ.
حکمت ۳۶۶ نهج البلاغه
امام(عليه السلام) فرمود: علم با عمل همراه است و هركس (به راستى) عالم باشد عمل مى كند. علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت كرد و آمد، علم مى ماند و الاّ كوچ مى كند.
بخش سوم:
اين نكته نيز قابل توجه است كه علم مراتبى دارد. در مرحله سطحى ممكن است آثار عملى از خود نشان ندهد ولى اگر به مرحله يقين قطعى كه در درون جان انسان نفوذ دارد برسد توأم با عمل است.
آيا كسى كه يقين به سوزندگى آتش دارد هرگز دست خود را در آن فرو مى كند؟ و يا كسى كه يقين به مسموم بودن غذايى دارد آن را تناول مى كند؟
ازهمين رو اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حكمت ۹۲ مى فرمايد:
«أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِى الْجَوَارِحِ وَ الاَْرْكَانِ;
یعنی:
پست ترين مرحله علم آن است كه تنها بر زبان باشد و برترين آن، آن است كه در اعضا و اركان وجود انسان آشكار گردد».
نكته ديگر اين كه عمل به علم گاه سبب توسعه علم مى شود مثلاً كسى كه مى داند تواضع خوب است به خصوص در برابر استاد و تواضع پيشه كند اى بسا علوم بيشترى را از استاد خود فرامى گيرد.
همچنين كسى كه مى داند عبادات واجب الهى لازم العمل است و به آن عمل مى كند نورانيت علم در قلب او فزون تر مى شود.
ازاين رو در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم:
«مَنْ عَمِلَ بِمَا يعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يعْلَمْ;
یعنی:
كسى كه عمل كند به چيزى كه مى داند خداوند دانشى را كه نمى داند به او تعليم مى كند».
راغب اصفهانى در مقدمه تفسير خود حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) به اين صورت نقل مى كند:
«قالتِ الحكمةُ: مَن أرادَنى فَلْيَعملْ بأحسَنِ ما عَلِمَ، ثمّ تَلا (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ);
یعنی:
دانش مى گويد هركس طالب من است به بهترين چيزهايى كه مى داند عمل كند.
سپس امام(عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: بندگان حقيقى من همان كسانى هستند كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آن ها پيروى مى كنند».
اين سخن را با حديثى از حضرت مسيح(عليه السلام) پايان مى دهيم; فرمود:
«لَيْسَ بِنافِعِكَ أن تَعْلَمَ ما لَمْ تَعْمَلْ إنَّ كثرةَ العِلمِ لا يَزيدُكَ إلاّ جَهلاً إذا لَمْ تعمَلْ بِه;
یعنی:
علمى كه با آن عمل نباشد براى تو سودمند نيست و كثرت علم در صورتى كه خالى از عمل باشد چيزى جز بر جهل تو نمى افزايد»
پایان شرح حکمت ۳۶۶ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۰۱)
وقال علیه السلام:يَا أَيُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ الدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ! قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْكَى مِنْ ثَرْوَتِهَا. حُكِمَ عَلَى مُكْثِرٍ بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ. وَ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ كَمَهاً، وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلاََتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ يَشْغَلُهُ، وَ غَمٌّ يَحْزُنُهُ، كَذلِکَ حَتَّى يُؤْخَذَ بِكَظَمِهِ فَيُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَيِّناً عَلَى آللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى الاِْخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ.
قسمت نخست حکمت ۳۶۷ نهج البلاغه
و فرمود (ع): اى مردم، متاع اين جهانى همانند گياهى است خشك و بيمارى انگيز. پس، از چراگاهى دورى گزينيد كه رخت بر بستن از آن خوشتر است از قرار گرفتن در آن و به اندك روزى آن خرسند شدن، بهتر است از ثروت آن. آنكه مال فراوان اندوخته، محكوم به فقر است و هر كه از آن بى نيازى جسته به آسودگى رسيده. كسى را كه به زيورها و آرايه هايش فريفته شود، نابينايى در پى است. هر كه دوستيش را شعار خود سازد، دل خود را از اندوه پر ساخته و اين اندوه در اعماق قلبش بماند، اندوهى بر او چيره شود و به خود مشغولش دارد و اندوهى محزونش نمايد و همچنان، با او در ستيز و كشاكش بود تا راه نفسش بسته آيد و او را در گورستانى افكنند، در حالى كه، شاهرگ حياتش بريده شده است. گرفتن جانش بر خداوند آسان بود و به گورستان بردنش براى يارانش سهل.
بخش اول:
سرنوشت دنياپرستان:
امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى در دو بخش كه هركدام ديگرى را تكميل مى كند سخن مى گويد. در بخش نخست، بى ارزش بودن دنيا را با تعبيرات قاطع و كوبنده بيان كرده و داد سخن را در اين قسمت داده و براى دنيا به هفت عيب بزرگ اشاره مى كند.
مى فرمايد:
«اى مردم! متاع دنيا همچون گياهان خشكيده وباخيز است بنابراين از چنين چراگاهى دورى كنيد»;
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ الدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ!).
چه تعبير جالب و گويايى! زيرا «حطام» در اصل از ماده «حطم» (بر وزن ختم) به معناى شكستن و خرد كردن چيزى گرفته شده است و غالباً به شكستن اشياء خشك مانند ساقه هاى خشك گياهان اطلاق مى شود و به همين دليل گاهى به كاه، «حطام» اطلاق مى گردد.
امام(عليه السلام) متاع دنيا را در اين جا تشبيه به همان گياهان خشكيده و خردشده اى كه آذوقه حيوانات است نموده اما گياهى كه با ميكروب وبا آغشته شده و حتى سبب مرگ حيوان مى شود، و به دنبال آن هشدار مى دهد كه از اين چراگاه بى ارزش خطرناك دورى كنيد.
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۰۲)
قسمت نخست حکمت ۳۶۷ نهج البلاغه
بخش دوم:
اين سخن در واقع برگرفته از تعبيرات قرآن مجيد است آن جا كه درباره زندگى دنيا مى فرمايد: «(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَينَكُمْ وَتَكاثُرٌ فِى الاَْمْوالِ وَالاَْوْلادِ كَمَثَلِ غَيث أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يكُونُ حُطاماً);
یعنی:
بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زردرنگ مى بينى; سپس تبديل به كاه مى شود!».
ولى امام(عليه السلام) تصريح مى فرمايد كه اين گياه خشكيده خرد شده كم ارزش، آلوده به وبا نيز مى باشد كه آن را مبدل به شىء خطرناكى مى كند.
سپس در ادامه اين سخن به دو عيب ديگر از عيوب دنيا اشاره كرده، مى فرمايد:
«دل كندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن و استفاده از آن به مقدار نياز بهتر است از جمع كردن و انباشتن ثروت آن»;
(قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْكَى مِنْ ثَرْوَتِهَا).
امام(عليه السلام) در اين دو ويژگى، راه استفاده از مواهب دنيا را نشان مى دهد. نخست اين كه انسان دل به آن نبندد و به آن اعتماد نكند و ديگر اين كه به مقدار نياز و حاجت از آن بهره گيرد و درپى ثروت اندوزى و جمع كردن مال از طريق حرام و حلال نباشد.
بديهى است كسى كه دل به دنيا نبندد اكثر نگرانى هاى او برطرف مى شود زيرا دلبستگى به دنيا توأم با نگرانى هاى فراوانى به دليل حفظ يا از دست رفتن آن و حسد حسودان و كينه توزى دشمنان است.
به گفته حافظ:
حافظا ترك جهان گفتن طريق خوش دلى است
تا نپندارى كه احوال جهان داران خوش است
«قُلعَة» به معناى كوچ كردن و دل كندن است و از مادّه «قَلع» (بر وزن نفع) گرفته شده است.
«بُلغَة» به معناى زاد و توشه اى است كه انسان با آن به مقصد مى رسد و به تعبير ديگر به معناى مقدار نياز و حاجت است.
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۰۳)
قسمت نخست حکمت ۳۶۷ نهج البلاغه
بخش سوم:
در چهارمين و پنجمين وصف دنيا مى فرمايد:
«كسى كه از آن بسيار گردآورى كند محكوم به فقر و نيازمندى است و هر آنكس از آن بى نيازى جويد به آسايش و آرامش او كمك شده است»;
(حُكِمَ عَلَى مُكْثِر بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ).
دليل آن روشن است، دنياپرستانى كه درپى جمع اموال اند غالباً بخيل اند حتى درباره خويشتن، و بسيارى از آن ها زندگانى فقيرانه اى دارند. ازاين رو بسيارى معتقدند كه نيازمندترين افراد در دنيا سلاطين و پادشاهان اند.
اضافه بر اين، اين گونه افراد حريص اند و حرصى كه در جمع كردن مال دنيا دارند از تلاشى كه فقير براى به دست آوردن نيازهاى خود مى كند بيشتر است. آن ها هرگز سير نمى شوند و به همين دليل فقير واقعى هستند.
معروف است كه روزى بهلول بر هارون الرشيد، خليفه عباسى وارد شد و سكه بى ارزشى در دست او گذاشت. هارون بسيار تعجب كرد و با عصبانيت سؤال كرد: اين چيست؟ گفت: من نذر كرده بودم سكه اى به فقيرترين مردم بدهم و كسى را از تو فقيرتر نمى شناسم.
امام صادق(عليه السلام) در تأكيد بر گفتار جدش اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد:
«مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الدُّنْيا أَكْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى الْفَقْرَ بَينَ عَينَيهِ وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ وَ لَمْ ينَلْ مِنَ الدُّنْيا إِلاَّ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الاْخِرَةُ أَكْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ الْغِنَى فِى قَلْبِهِ وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ;
یعنی:
كسى كه صبح و شام كند در حالى كه بيشترين فكر او متوجه دنيا باشد خداوند فقر را پيش روى او قرار مى دهد و امور او را متشتت مى سازد و از دنيا چيزى بيش از آنچه براى او مقدر شده پيدا نمى كند اما كسى كه صبح و شام كند در حالى كه بيشترين فكر او متوجه آخرت باشد خداوند غنا و بى نيازى را در قلب او قرار مى دهد و كار او را سامان مى بخشد».
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۰۴)
قسمت نخست حکمت ۳۶۷ نهج البلاغه
بخش چهارم:
سپس در ششمين و هفتمين وصف دنيا مى فرمايد: «كسى كه زر و زيورهاى دنيا در نظرش شگفت انگيز باشد نابينايىِ قلب خواهد داشت و آنكس كه عشق آن را به دل بگيرد درونش پر از غم و اندوه مى شود; اندوه هايى كه بر كانون قلبش پيوسته مى رقصند و همواره اندوه سنگينى او را مشغول مى سازد و غمى جانكاه او را محزون مى نمايد»;
(وَمَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ كَمَهاً، وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلاََتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ يَشْغَلُهُ ، وَ غَمٌّ يَحْزُنُهُ).
چه تعبير گويايى امام(عليه السلام) درباره دنياپرستان فرموده و حالاتى را كه ما پيوسته در آن ها مى بينيم به زيباترين وجه بيان فرموده است;
زرق و برق دنيا انسان را كور مى كند و دلبستگى به آن غم و اندوه را بر قلب مسلط مى سازد زيرا اين دلبستگى سبب مى شود كه زياده خواهى كند و هرگاه به آنچه مى خواهد، نرسد اندوهگين مى شود و از آن دردناك تر زمانى است كه چيزى را از دست مى دهد.
از سوى ديگر حسودان پيوسته براى از بين بردن امكانات او نقشه مى كشند و دزدان و راهزنان در كمين مال و ثروت او هستند و حوادث پيش بينى نشده هر روز ممكن است بخشى از امكانات او را از ميان بردارد، طلبكاران از او مطالبه كنند و بدهكاران بدهى خود را نپردازند.
مجموع اين عوامل غم و اندوه جاويدان را بر قلب او مسلط مى سازد. «زبرج» به معناى زينت و «كمه» به معناى نابينايى و «شغف» به معناى عشق و علاقه شديد است. «اشجان» جمع «شَجَن» (بر وزن عجم) به معناى حزن و اندوه است. «رقص» در لغت به هرگونه حركت و جولان و غليان، اطلاق مى شود هر چند در اصطلاح عامه به حركات موزون طرب انگيز گفته مى شود و منظور امام(عليه السلام)اين است كه غم و اندوه، پيوسته در كانون قلب آن ها در حركت است.
@nahj_ir
#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۰۵)
قسمت نخست حکمت ۳۶۷ نهج البلاغه
بخش پنجم:
«سويداء» «مصغر سوداء» اشاره به دانه سياهى است كه به اعتقاد قدما در درون دل وجود دارد و مركز عشق و علاقه محسوب مى شود و بعيد نيست آن را بتوانيم بر دريچه هاى قلب تطبيق كنيم. «هم» به معناى دل مشغولى و نگرانى است و «غم» به معناى اندوه است و به گفته مجمع البحرين «هم» به معناى نگرانى اى است كه قبل از وقوع حادثه حاصل مى شود و «غم» به معناى اندوهى است كه به هنگام وقوع، حاصل مى گردد و «حزن» حالتى است كه بعد از گذشتن حادثه رخ مى دهد.
در خطبه ۱۰۹ نهج البلاغه نيز آمده است:
«وَ مَنْ عَشِقَ شَيئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَأَمْرَضَ قَلْبَه;
كسى كه به چيزى عشق ورزد آن چيز چشم او را نابينا و قلب او را بيمار مى كند».
تاريخ نيز نمونه هاى روشنى به ما نشان مى دهد از كسانى كه براثر حب دنيا چنان نابينا شدند كه واضح ترين مسائل را نمى ديدند.
ازجمله در داستان عمر سعد و مأموريت او در كربلا مى خوانيم: هنگامى كه ابن زياد اين مأموريت را به او پيشنهاد كرد و وعده حاكميت بر مُلك رى را نيز به او داد ابن سعد امتناع كرد و گفت: مرا معذور دار. ابن زياد گفت: فرمان ملك رى را به ما بازگردان. عمر سعد گفت: يك روز به من مهلت بده تا بينديشم. هنگامى كه از نزد ابن زياد خارج شد و با دوستان خود مشورت كرد. هركس شنيد، او را از اين كار نهى كرد ازجمله خواهرزاده اش حمزة بن مغيره به او گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم كه از اين كار صرف نظر كنى، به خدا قسم اگر تمام دنيا مال تو باشد و از تو بگيرند بهتر از اين است كه روز قيامت خدا را ملاقات كنى در حالى كه خون حسين(عليه السلام) بر گردن تو باشد.
ابن سعد گفت: مى پذيرم. عبدالله بن يسار مى گويد: نزد عمر سعد آمدم رو به من كرد و گفت: امير ابن زياد چنين دستورى به من داده و من خوددارى كردم گفتم: كار بسيار خوبى كردى. سپس از نزد عمر سعد خارج شدم ولى كسى آمد خبر داد كه ابن سعد مردم را براى جنگ با امام حسين(عليه السلام)دعوت مى كند. با عجله نزد او برگشتم، او نشسته بود، هنگامى كه مرا ديد صورتش را از من برگرداند. فهميدم كه عزم خود را براى اين كار جزم كرده (و سخن گفتن با او فايده اى ندارد).
مى دانيم كه اين مرد كوردل هرگز به مقصود خود نرسيد و در ميان مردم كوفه انگشت نما بود و حتى كودكان كوفه هنگامى كه او را مى ديدند به او سنگ پرتاب مى كردند و مى گفتند:
«هذا قاتل الحسين(عليه السلام)».
و اين است همان كوردلى كه امام(عليه السلام)در كلمات حكيمانه مذكور به آن اشاره كرده است.
@nahj_ir