eitaa logo
نهج البلاغه آیین انتظار
55 دنبال‌کننده
2هزار عکس
291 ویدیو
11 فایل
زیر نظر حجت الاسلام مهدوی ارفع کانال آیین انتظار مکتب ام ابیها سبزوار 05144644946
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و شصت‌ و‌ پنجم ❇️ رخدادهایی در مسیر نهروان 🔹مخالفت با نظر منجم [ هنگامی که تصمیم گرفتیم به طرف نهروان حرکت کنیم، یکی از افراد آشنا با علم نجوم و طالع‌بینی بر اساس علم خود خواست که مرا از تصمیمم منصرف کند، اما من سخن او را نپذیرفته و به او گفتم: ] 🔻کسی که گفتار تو را تصدیق کند، قرآن را تکذیب کرده و برای رسیدن به اهداف محبوبش و محفوظ ماندن از ناگواری‌ها، خود را از یاری خداوند بی‌نیاز دانسته است. گویا می‌خواهی به جای خداوند، تو را ستایش کنند! چون به گمان خود، مردم را با ساعتی آشنا کردی که منافعشان را به‌دست می‌آورند و از آن در امان می‌مانند! [ سپس روی به مردم کردم و گفتم: ] 🔻ای مردم، از فراگرفتن علم نجوم بپرهیزید، جز آن مقدار که در دریا و صحرا به آن نیاز دارید... با نام خدا حرکت کنید. 🔹در این سرزمین نماز نمی‌خوانم [ وقتی به سرزمین بابِل رسیدیم، وقت نماز عصر شده بود. چند بار یارانم تذکر دادند که وقت نماز است؛ ولی من به حرکت خود ادامه دادم تا از آن منطقه خارج شدیم و نماز را خواندیم. به یارانم توضیح دادم: ] 🔻من در سرزمینی نماز نمی‌خوانم که سه بار اهالی خود را به کام خویش فرو برده است! 🔹خوارج در این سوی آب، از پا درخواهند آمد [ افرادی خبر آوردند که خوارج از پل نهروان عبور کرده و پا به فرار گذاشته‌اند. این خبر را تکذیب کردم و گفتم: ] 🔻قتلگاه خوارج این سوی آب است. به خدا سوگند، از آنها تنها ده نفر باقی خواهد‌ ماند و از شما نیز ده نفر هم کشته نخواهد شد. آنها از پل نهروان عبور نکرده‌اند و از نخلستان‌ها نیز نمی‌گذرند تا اینکه خداوند آن‌ها را به‌دست من به هلاکت رساند. این عهدی قطعی و سرنوشتی حتمی برای آنان خواهد بود. از آنان ده نفر هم نجات نمی‌یابد و از ما نیز بیش از ده نفر کشته نمی‌شود. ❇️ ورود به نهروان 🔹چه چیز شما را از من خشمگین ساخته است؟ [ پس از رسیدن به نهروان که محل تجمع خوارج بود، در اجتماع آنان سخنرانی کردم و خطاب به آنان گفتم: ] 🔻ای جماعتی که لجاجت، شما را به قیام واداشته و هوای نفس شما را از حق دور کرده‌ است و در نتیجه به خطا افتاده‌اید! من شما را نصیحت می‌کنم که بر گمراهی خود پافشاری نکنید و بدون هیچ دلیل و برهانی، تن به کشته‌شدن ندهید! [ آنگاه دوباره در مورد حَکمیت و مکر و حیله اهل شام با آنها صحبت کردم؛ ‌اما آنها اصرار داشتند که من کافر شده و باید توبه کنم و گرنه اعلان جنگ می‌دهند! به آنان گفتم: ] 🔻آیا خودم به کفر خودم گواهی‌ دهم؟ در آن صورت گمراهم و از هدایت‌شدگان نیستم! بعد از آن، گفت‌و‌گو با یکی از افراد معتمدشان را پیشنهاد دادم. آنها عبدالله‌بن‌کوّاء را معرفی کردند و ما با هم گفت‌وگو کرده و من دلایل محکم و متقن خود را با توجه به آیات قرآن، مطرح کردم، اما خوارج همچنان بر گمراهی خود پافشاری کردند. 🔹هشداری دیگر به خوارج [ بار دیگر در نهروان، مقابل سپاه خوارج قرار گرفتم و در مورد حکمیت سخنرانی کردم: ] 🔻هنگامی که حَکمیت را پذیرفتم شرایط سختی گذاشتم و از داوران تعهد گرفتم که آنچه قرآن زنده کرده، زنده بدارند و آنچه قرآن از بین برده، از بین ببرند؛ اما آن‌ها اختلاف کردند و با حکم قرآن و سنت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مخالفت ورزیدند. ما نیز از آنها تبرّی جستیم و اکنون بر همان موضع اول خویش هستیم. شما را چه شده است و از کجا آمده‌اید؟ چرا از جمع ما خارج شده‌اید و جنگ با ما را مباح می‌دانید؟ 🔹تهدید خوارج، با استناد به کلام رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله [ حدیثی از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله برای خوارج نقل کردم: ] 🔻رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به من خبر دادند که فرشتهٔ وحی، روح الامین، از طرف خداوند رب‌العالمین نقل کرده‌است: « هیچ جماعتی از شما، کم یا زیاد و تا روز قیامت، در برابر ما قیام نمی‌کند؛ مگر اینکه به دست ما هلاک می شوند.» جهاد با شما برترین جهادها به شمار می‌رود. افضل شهیدان کسانی هستند که به دست شما کشته می‌شوند و والاترین مجاهدان کسانی هستند که شما را می‌کشند. پس هر کاری می‌خواهید، انجام دهید که خسران روز قیامت برای اهل باطل است: { لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ ۚ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ} (هر خبری سرانجام قرارگاهی دارد [و در موعد خود انجام می‌گیرد] و به زودی خواهید دانست.) 🔹پرچم امان [ دستور دادم پرچمی نصب کردند و دو هزار نفر را برای حفظ آن پرچم گماردم و پس از آن گفتم ندا سردهند: ] 🔻هر کس به این پرچم پناه آورد، در امان است. 📚منابع: ۱. نهج‌البلاغه، خطبه ۷۹ ۲. نهج‌البلاغه، خطبه ۵۹ ۳. قرآن ‌کریم، سورهٔ انعام، آیهٔ ۶۷ ۴. الأخبار‌ الطوال، ص۲۱۰ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد...
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و شصت‌و‌ششم ❇️ درنگ در نبرد با خوارج 🔹برای جنگ با آنان پیش‌قدم نباشید [ خوارج دسته‌جمعی شعار می‌دادند: حکم و فرمان فقط به‌دست خداست، گرچه مشرکان را خوش نیاید! به سپاهیانم تذکر دادم: ] 🔻شما برای جنگ با آنان پیش‌قدم نشوید، تا اینکه آنان آغاز کنند. از برخورد با آنان خودداری کنید تا هنگامی که آنان جنگ با شما را شروع کنند. اگر آنان دسته‌جمعی و با تمام قوا به شما حمله کنند، باز هم توان آسیب‌زدن به شما را ندارند و فقط خود را به زحمت می‌اندازند؛ زیرا شما قدرت لازم برای مقابله با آنان و دفاع از خود را دارید. 🔹چه کسی حاضر است این قرآن را بگیرد و‌سراغ این جماعت بروند؟ [قرآنی را در دست گرفتم و خطاب به یارانم گفتم:] 🔻 چه کسی از میان شما حاضر است این قرآن را بگیرد و سراغ این جماعت برود و آنان را به کتاب خدا و سنت رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دعوت کند؟ البته در این راه کشته خواهد شد و پاداش او بهشت است. [ سه بار خواسته‌ام را تکرار کردم و هر سه بار جوانی از «بنی‌عامر» داوطلب شد. به دلیل نوجوان‌بودنش، ممانعت کردم؛ سپس اجازه دادم،‌ تا این جوان راهی میدان شود. آن جوان قرآن را روی دست گرفت و به صف خوارج نزدیک شد. آنان به آن جوان فرصت سخن‌گفتن ندادند و بلافاصله او را تیرباران کردند. بعد از مشاهده این صحنه‌ها، اجازه نبرد را صادر کردم: ] 🔻اللّٰه‌اکبر! اکنون جنگ جایز است. به آنان حمله کنید. ❇️ در میدان نبرد 🔹تشویق و تهییج یاران به نبرد [ یارانم را با این سخنان تشویق به‌ جنگ کردم: ] 🔻بندگان خدا، تقوا پیشه کنید، دیدگان خود را فروپوشید، آهنگ صدایتان را پایین آورید، کمتر سخن بگویید و خود را برای مبارزه، میدان‌داری، هماوردی، درگیری تن‌به‌تن و زدوخورد با شمشیرها آماده سازید. گام‌های خود را استوار دارید. { وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ} (وخدا را فراوان یاد کنید، تا رستگار شوید‌) {وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ ۖ وَاصْبِرُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ} (و نزاع در کشمکش نکنید تو سست و شوید و قدرت شما از بین نرود و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است.) ❇️ پس از پیروزی در نهروان 🔹مداوای مجروحان دشمن [ بعد از پایان جنگ، از یارانم خواستم که مجروحان خوارج را شناسایی کنند. چهارصد مجروح شناسایی شد. دستور دادم آنها را به عشایر و قبایلشان تحویل دهند و گفتم: ] 🔻این‌ها را به همراه خود ببرید و مداوایشان کنید. پس از بهبود، آنها را به کوفه منتقل کنید. هرآنچه در اردوگاهشان هست، غنیمت جنگی است و به رزمندگان تعلق دارد. 🔹چشمان فتنه را درآوردم [ پس از پایان جنگ، در نهروان خطبه‌ای ایراد کردم و گفتم: ] 🔻ای مردمان، من چشمان فتنه را درآوردم و جز من، هیچ کس جرئت چنین کاری را نداشت. اگر من در میان شما نبودم، کسی را توان جنگ با لشکریان جمل و اهل نهروان نبود. [ سپس در مورد فتنه و وجود بنی امیه به عنوان وحشتناک‌ترین فتنه‌ها، حوادثی که به‌دست آنها رخ می‌دهد و راه برون رفت از فتنه‌ها، برایشان سخنرانی کردم.] ❇️ استمرار جریان خوارج در طول تاریخ 🔹نطفه‌های آنان در پشت مردان و رحم زنان باقی خواهد ماند [ پس از کشته شدن خوارج، برخی افراد گفتند همه این قوم نابود شدند. گفتم: ] 🔻نه، هرگز! به خدا سوگند، نطفه‌های آنان در پشت مردان و رحم زنان باقی خواهد ماند. هرگاه شاخی از آنان سر برآورد قطع می‌شود، تا اینکه کسی باقی نماند جز مشتی راهزن و دزد. پس از قیام گروهی از آنان، جماعتی دیگر قیام‌ خواهند‌ کرد... 🔹پس از من با خوارج نبرد نکنید [ و به یارانم تذکر دادم: ] 🔻پس از من با خوارج نبرد نکنید؛ زیرا کسی که در جست‌و‌جوی حق بوده ولی خطا کرده، همانند کسی نیست که در جست‌وجوی باطل بوده و به آن دست یافته است. 🔹 اگر بر ضد رهبری عدالت‌پیشه قیام‌ کردند، با آنان نبرد کنید [ و توضیح بیشتری دادم: ] اگر جماعتی را با خود همراه کردند و بر ضد رهبری عدالت‌پیشه قیام کردند، با آنان نبرد کنید؛ اما اگر بر ضد رهبری ستم‌پیشه قیام کردند، با آنان نجنگید که آن‌ها برای کار خویش استدلال و گفتاری دارند. 📚منابع: ۱. الأخبار‌ الطوال، ص۲۱۰ ۲. تاریخ‌ طبری، ج۴، ص۶۴ ۳. مجمع‌ الزوائد، ج۶، ص۲۴۱ ۴. مروج‌ الذهب، ج۲، ص۴۵۰ ۵. سوره انفال، آیه۴۵ و ۴۶ ۶.نهج البلاغه، خطبه ۶۰ و ۶۱ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... 💞الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج💞 ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ https://eitaa.com/nahjolbalaghehaiinentezar ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و شصت‌وهفتم ✳️ فصل نهم: دوران غارت‌ها ❇️ بسیج مردم برای عزیمت به جنگ با معاویه 🔹آمادهٔ نبرد با دشمنی شوید که جهاد‌ با‌ او موجب تقرب به‌ خداست [ پس از پایان جنگ نهروان و برطرف شدن مشکل خوارج، بلافاصله مردم را برای جنگ با معاویه و حل مشکل شام دعوت کردم و گفتم: ] 🔻ای مردم، آمادهٔ نبرد با دشمنی شوید که جهاد با او موجب تقرب به خدا و وسیله‌ای برای تحصیل رضای اوست. 🔹مخالفت یاران [پس از جنگ نهروان، خطبه‌ای ایراد کرده و مردم را به جنگ با شامیان دعوت کردم. اما اشعث و یارانش اظهار کردند که آمادگی جنگ را ندارند؛ آنها خستگی، کندی شمشیرها و نیزه‌ها و تمام‌شدن تیرها و سردی هوا را بهانه کردند، من هم چاره‌ای ندیدم جز اینکه به‌همراه یاران باقی‌مانده، وارد کوفه شوم! ] ❇️ اعزام مالک اشتر به مصر و شهادت وی در این مسیر 🔹فراخوان مالک اشتر برای تصمیم‌گیری دربارهٔ مصر [ معاویه پس از معاهدهٔ‌ حَکمیت، فرصت را غنیمت شمرد و لشکری به مصر گسیل داشت. گروه‌هایی از مردم مصر نیز به بهانهٔ خون‌خواهی عثمان، به‌آن لشکر پیوستند و کار بر محمدبن‌ابی‌بکر، استاندار مصر، سخت شد. از آنجا که محمدبن‌ابی‌بکر، جوان کم سن و سال و بی‌تجربه‌ای در جنگ بود، ناچار شدم طی نامه‌ای، مالک اشتر را که آن‌روز استاندار نصیبین بود، به استانداری مصر منصوب کنم. او را فراخواندم. وقتی مالک اشتر آمد، به وی گفتم: ] 🔻جز تو کسی را برای مصر سراغ ندارم، خدای رحمتت کند! به سوی مصر حرکت کن که اگر هیچ سفارشی هم نکنم، اطمینان دارم که رأی و نظر تو درست است. 🔹مالک اشتر؛ مردِ روزهای سخت [ نامه‌ای برای مردم مصر نوشتم و خبر منصوب شدن مالک اشتر را برای استانداری مصر به آنان دادم: ] 🔻اما بعد، بنده‌ای از بندگان خدا را به‌سوی شما فرستادم. مردی که در روزگار وحشت به‌خواب نمی‌رود و در لحظه‌‌های ترس، از دشمن روی نمی‌گرداند. او مالک‌بن‌حارث از قبیلهٔ «مذحج» است. مردم مصر! من شما را بر خود ترجیح دادم و ایثار کردم که او را به‌ دیار شما فرستادم؛ زیرا او را خیرخواه شما یافتم و دیدم که با دشمنانتان بسیار سرسخت است. [ نامهٔ دیگری به مردم مصر نوشتم و آنان را به ایستادگی در برابر دشمنان دعوت کردم.] 🔹شهادت مالک اشتر [ مالک اشتر قبل از رسیدن به مصر، در مسیر، به‌ شهادت رسید. بالای منبر رفتم و خبر شهادت وی را به مردم دادم: ] 🔻بدانید که مالک‌اشتر به شهادت رسید. او به عهد خویش وفا کرد و به ملاقات پروردگارش شتافت. خداوند مالک را رحمت کند که اگر کوه بود، کوه بی‌نظیری بود و همچون صخره‌ها، گران‌سنگ و مقاوم بود. به راستی که زنان از به‌دنیا آوردن همانند مالک عاجزند! آیا شخصی همچون مالک می‌توان یافت؟ تا ابد همانند او را نخواهم دید . ❇️ شهادت محمدبن‌ابی‌بکر، استاندار مصر 🔹 دلجویی از محمدبن‌ابی‌بکر و تشویق او به پایداری [ پس از شهادت مالک‌اشتر، به محمد‌بن‌ابی‌بکر نامه‌ای نوشتم و از وی دلجویی کرده و او را به ایستادگی تشویق کردم. و به او دستور دادم: ] 🔻تو خود برای مقابله با دشمن، لشکر خویش را بیرون بیاور و با آگاهی لازم به‌سوی دشمن حرکت کن و آمادهٔ پیکار باش با کسی که با تو در جنگ است. [ محمدبن‌ابی‌بکر در پاسخ نامهٔ من نامه‌ای نوشت و رضایت و ارادت خود را نسبت به من اعلام کرد و نامه‌هایی را که عمرو‌بن‌عاص برای او نوشته بود، برایم ارسال کرد؛ همچنین مرا از وضعیت لشکرش و سستی برخی از آنها باخبر کرد. 🔹در برابر دشمنت پایداری کن [ من نیز در نامه‌ای او را به مقاومت و عدم سستی در مقابل دشمن تشویق کردم و در پاسخ وی نوشتم: ] 🔻با همه سختی‌هایی که وجود دارد، مردم را به یاری تو دعوت و تشویق می‌کنم و گروهی را به‌یاری تو می‌فرستم. 🔹این فریاد محمدبن ابی بکر است که به گوش می رسد [ در میان مردم خطبه‌ای ایراد کردم و آنان را برای رفتن به مصر و یاری محمدبن‌ابی‌بکر تشویق کردم: ] 🔻اما بعد، ای مردم، این فریاد محمدبن‌ابی‌بکر و برادران شما از مصر است که به گوش شما می‌رسد و می‌خواهند که به فریادشان برسید. همگی در پادگان «جرعه» اجتماع کنید تا اگر خدا بخواهد، فردا در آنجا گرد هم آییم. [ از میان همهٔ آنها، تنها دو هزار نفر بسیج شدند که به فرماندهی مالک‌بن‌کعب‌ارحبی به‌سوی مصر حرکت کردند. پنج روز از حرکت مالک گذشته بود که خبر شهادت محمد‌بن‌ابی‌بکر و سقوط مصر رسید؛ لذا دستور دادم که مالک برگردد. ] 📚منابع: ۱. الامامة‌والسیاسة، ص۱۷۰ ۲. الغارات، ج۱، ص۱۶۴ ۳. نهج‌البلاغه، نامهٔ ۳۸ ۴. الإختصاص، ص۸۱ ۵. تاریخ‌‌طبری، ج۴، ص۷۳ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... 💞الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج💞
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و شصت‌وهشتم 🔹محمدبن‌ابی‌بکر به شهادت رسید [ خبر شهادت محمد را به مردم دادم: ] 🔻بدانید که مصر را فتح کردند. جماعتی فاجر و علاقمند به ستم که مردم را از راه خدا منحرف کرده و اسلام را تحریف می‌کنند مصر را تصرف کردند. و بدانید که محمدبن‌ابی‌بکر نیز به شهادت رسید. خدایش رحمت کند که شهادت او را به حساب خدا می‌گذاریم. 🔹غم ما به اندازهٔ شادمانی‌ دشمنان [ در نامه‌ای به عبدالله‌بن‌عباس خبر شهادت محمد را دادم. و در غم‌از دست دادن محمد‌بن‌ابی‌بکر،به مردم گفتم: ] 🔻غم‌ ما در کشته‌شدن او، به‌قدر شادمانی آنان[اهل شام] است! آنان دشمن خود را از میان برداشتند و ما دوستی محبوب را از دست‌‌ دادیم. ❇️ فتنه‌انگیزی در بصره 🔹معاویه در اندیشهٔ تسلط بر بصره [ معاویه پس از فتح مصر و به شهادت رساندن محمدبن‌ابی‌بکر، در اندیشهٔ تصرف بصره بود و برای این کار عبدالله‌بن‌حَضرمی را مأموریت داد که عازم بصره شود و طرف‌داران عثمان را در آن شهر متحد کند. «بنی تمیم» از وی استقبال کرده و گروه‌های بسیاری از مردم بصره با وی اعلام همبستگی کردند. این اخبار در شهر کوفه پیچید و بر اثر تعصبات قبیله‌ای، اختلاف پیش آمد که چه کسی برای مقابله با این فتنه اعزام شود! برای حل این اختلاف سخنرانی کردم و مردمان را از ناسزاگویی و ستم بر حذر داشتم. سپس أعین‌بن‌ضُبیعة‌المجاشعی را خواستم و به او گفتم: ] 🔻ای أعین، آیا خبر نداری که قوم تو در بصره با ابن‌حَضرمی همراه شده و بر فرماندار من شوریده‌اند و اکنون مردم را به جدایی از من فرا‌می‌خوانند و به یاری گمراهان فاسق بر ضد من شتافته‌اند؟! [ او در پاسخ من اظهار کرد: ای امیرالمؤمنین، ناراحت‌ مباش. حتماً خلاف میل تو اتفاقی رخ نخواهد داد. مرا به سوی آنان بفرست که تعهد می‌کنم همهٔ آنان را به‌ فرمان تو آورم و جمعشان را بپراکنم و ابن‌حضرمی را بکشم یا از بصره بیرون کنم.] 🔹نامه به مردم بصره و‌ اتمام حجت [ با یک نامه أعین را به سوی مردم بصره فرستادم. اما أعین در بصره ترور شد و به شهادت رسید. جاریةبن‌قدامه را خواستم و او را با یک نامه به سوی مردم بصره فرستادم: ] 🔻این نامه که به دست شما می‌رسد، حجت را بر شما تمام می‌کند و بعد از آن دیگر نامه‌ای نخواهم نوشت. اگر نصیحت مرا نپذیرید و فرستادهٔ مرا آزرده‌خاطر کنید، بی‌درنگ خودم سراغ شما خواهم‌ آمد، اگر خدا بخواهد. والسلام. [ پس از ورود جاریة‌بن‌قدامه به بصره و قرائت این نامه، بزرگان شهر برخاستند و گفتند: شنیدیم و اطاعت می‌کنیم. ما با هرکس که مخالف امیرالمؤمنین باشد، می‌جنگیم و با هرکس که تسلیم امیرالمؤمنین باشد، در صلح و صفا هستیم. جاریة‌بن‌قدامه توانست بر این فتنه غالب آید و ابن‌حَضرمی به دستور وی کشته شد.] ❇️ مقابله با غارت ضحاک در اطراف عراق 🔹مقابله با غارتگران معاویه [ معاویه برای نا‌امن ساختن عراق، افرادی را اجیر کرد و آن‌ها را برای غارت شهرها و کشتن مردم بی‌گناه مجهز ساخت. اولین نفری که برای غارت فرستاد ضحاک‌بن‌قیس‌فهری بود که با سه هزار نفر اعزام شد. معاویه به وی دستور داد: حرکت کن و خود را به اطراف کوفه برسان؛ هرکسی را که در طاعت علی دیدی غارت کن، به هر گروه‌ یا مرکز نظامی برخورد کردی حمله کن، اگر هنگام صبح در شهری بودی حتماً شب به شهر دیگری هجوم ببر و در یک‌ جا استقرار نداشته باش و اگر لشکری برای جنگ با تو فرستادند، از مقابله با آن پرهیز کن و فرار را بر قرار ترجیح بده. ضحاک به اطراف کوفه آمد و اموال فراوانی غارت کرد و جمعی از مسلمانان را کشت و به قافله‌های حجاج هجوم برد و اموالشان را غارت کرد. هنگامی که خبر فجایع ضحاک به کوفه رسید، بالای منبر رفتم و به مردم گفتم: ] 🔻ای مردم کوفه، خودرا به قتلگاه بندهٔ صالح خدا عمرو‌بن‌عمیس، برسانید و به یاری لشکریانتان بشتابید که برخی از آنها کشته شده‌اند. اگر می‌خواهید کاری انجام دهید، برخیزید و با دشمنانتان مقابله کرده و از حریم خویشتن محافظت کنید. [ پاسخ مردم بسیار ضعیف بود و نشان می‌داد که جدیّتی ندارند! از این رو به آنان گفتم: ] 🔻به خدا سوگند، دوست دارم به جای صد مرد از شما، یکی از آنها همراه من باشد!.. [ از منبر پایین آمده و پیاده به خارج شهر کوفه رفتم، در آنجا حُجربن‌عدی را خواستم و پرچم جنگ را به دست او دادم و با چهارهزار نیرو روانه ساختم. حُجر شتابان در پی ضحاک رفت و در ناحیه «تدمر» به او رسید. او را متوقف ساخت و ساعتی نبرد کردند. شب‌ که فرا رسید، ضحاک از صحنه نبرد گریخت.] 📚منابع: ۱. تاریخ‌ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۵ ۲. الغارات، ج۲، ص۲۷۳ ۳.نهج‌البلاغه، حکمت۳۲۵ ۴. أنساب‌ الاشراف، ج۲، ص۴۲۸ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد...
عمار: ✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتادم ❇️ مقابله با غارت سفیان‌بن‌عوف غامدی در شهر الأنبار 🔸ششمین توطئهٔ معاویه: اعزام سفیان‌بن‌عوف غامدی برای غارت الأنبار [ پس از بازگشت پیروزمندانهٔ «بُسر» به شام, معاویه تصمیم گرفت در عراق به غارت بزرگی دست بزند. برای این منظور، به سفیان‌بن‌عوف غامدی با شش‌هزار نیرو مأموریت داد که به منطقه «هیت» و شهر الأنبار حمله کرده و اموال مردم را غارت کنند و شیعیان را بکشند. أشرس‌بن‌حسّان‌بکری، فرماندار شهر، با نیروی اندکش، از شهر دفاع کرد تا به شهادت رسید و شهر غارت شد. وقتی خبر این غارت به کوفه رسید، در جمع مردم سخنرانی کردم: ] 🔻ای مردم، برادر «بکری» شما در الانبار به شهادت رسید. او مردی بزرگ و عزیز بود که از هیچ پیشامدی هراس نداشت... [ سپس آنها را دعوت به مبارزه با دشمن کردم، پاسخی دریافت نکردم. از منبر پایین آمدم و پیاده به سوی نُخَیله حرکت کردم. در پادگان نخیله، سعید‌بن‌قیس‌همدانی را به همراه هشت هزار نفر مأموریت دادم به مقابله با سفیان‌بن‌عوف بروند. 🔸جهاد در راه خدا دری از درهای بهشت است [ در این ایام، از شدت ناراحتی بیمار شده بودم و توان ایستادن و سخنرانی نداشتم. نامه‌ای خطاب به مردم نوشتم و در کنار «درب‌السدّه» مسجد نشستم و از سعد خواستم که نامه را برای مردم بخواند: ] 🔻بسم الله الرحمن الرحیم ...ای مردم، جهاد در راه خدا دری از درهای بهشت است که خدا آن را به روی بندگان خاص خود گشوده است. جهاد، لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداست. کسی که جهاد را ناخوشایند داند و آن را ترک کند، خداوند جامهٔ ذلت و زبونی بر او پوشانَد، دچار بلا و مصیبت شود، کوچک و ذلیل گردد.... [ در این نامه به‌ شدت از مردم در مورد کاهلی‌شان برای جهاد و مبارزه گلایه کردم و آنها را سرزنش نمودم؛ و آرزو کردم ای کاش هیچ‌گاه آنها را نمی‌دیدم. ] 🔸حق من بر شما بسیار واجب تر از حق اشتر است [ بار دیگر بالای منبر رفتم و برای مردم خطبه خواندم و آنان را به جهاد دعوت کردم: ] 🔻اما بعد، ای مردم، به خدا سوگند، تعداد جمعیت شهر شما نسبت به جمعیت شهرهای دیگر، بیشتر از تعداد جمعیت انصار نسبت به جمعیت عرب است. انصار دامن همت به کمر بستند و با جدیت، دین خدا را یاری کردند. آنها روابط خود با عرب را گسیختند، هر پیمانی که با یهود داشتند، برهم زدند، با مردم «نجد» و «تهامه» و «مکه» و «یمامه» و مردم دشت و کوهسار جنگیدند و برای دفاع از دین نیزه‌ها برافراشتند و در میدان نبرد، با تمام توان پایداری ورزیدند. [ مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: تو محمّد نیستی و ما نیز آن مردمی که یاد کردی نیستیم. ما را به افزون‌تر از طاقتمان مکلف نساز! همهمه و سر و صدا فضای مسجد را پر کرد. شنیدم کسی گفت: امروز معلوم شد که امیرالمؤمنین و همراهانش چه بسیار به اهل نهروان نیازمند هستند! و مردی با صدای بلند گفت: و امروز برای مردم عراق جای خالی مالک اشتر آشکار شد. به راستی که اگر اشتر زنده بود، شاهد این همه جنجال و آشوب نبودیم و هرکس می‌دانست چه بگوید! به آنان گفتم: ] 🔻مادرانتان در عزایتان بگریند! حق من بر شما بسیار واجب‌تر از حق اشتر است. آیا اشتر جز حق یک مسلمان، حق دیگری بر شما داشت؟ [ و با ناراحتی از منبر پایین آمدم. ] 🔸سقوط شهر الانبار توسط افراد غارتگر معاویه [ کمیل که استاندار منطقه «هیت» بود، بدون اجازهٔ من، برای مقابله با غارت «قرقیسیا» رفته بود و هنگامی که سفیان‌بن‌عوف وارد منطقهٔ هیت شد، کمیل حضور نداشت که از منطقه‌اش دفاع کند؛ به همین دلیل، شهر الانبار هم سقوط کرد. از بی‌تدبیری کمیل عصبانی بودم و نامه‌ای عتاب‌آمیز به وی نوشتم و بخاطر بی‌تدبیری و اندیشه‌ی ناقصش، اورا سرزنش کردم. ] 🔸از این پس به سراغ هیچ جنگی نمی‌روی، مگر اینکه از من اجازه بگیری [ کمیل برای جبران اشتباهی که کرده بود، و این بار نیز بدون اجازهٔ من، به مقابله با عبدالرحمان‌بن‌‌قباث که به‌دنبال غارت «جزیره» بود، رفت و او و لشکرش را شکست داد و طی نامه‌ای خبر این پیروزی را به من داد. در پاسخ نامه کمیل نوشتم: ] 🔻اما بعد، سپاس خدای را که هرآنچه بخواهد، برای افراد انجام می‌دهد... به‌راستی که کار خوب و شایسته‌ای برای مسلمانان انجام دادی و برای امام خویش خیرخواهی کردی. از گذشته نیز دربارهٔ تو چنین گمانی داشتم... اما توجه کن که از این پس به سراغ هیچ جنگی نمی‌روی و قدمی برای پیکار با دشمن خویش بر‌نمی‌داری، مگر اینکه از من اجازه بگیری... 📚منابع: ۱. الغارات، ج۲، ص۳۲۴ ۲. معانی‌ الأخبار، ج۱، ص۳۰۹ ۳. أنساب‌الاشراف، ج۲، ص۴۴۲ ۴. الکامل، ج۳، ص۳۷۶ ۵. شیخ‌طوسی، الأمالی، مجلس۶، ح۴۵، ص۱۷۳ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد...
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتادم ❇️ مقابله با غارت سفیان‌بن‌عوف غامدی در شهر الأنبار 🔸ششمین توطئهٔ معاویه: اعزام سفیان‌بن‌عوف غامدی برای غارت الأنبار [ پس از بازگشت پیروزمندانهٔ «بُسر» به شام, معاویه تصمیم گرفت در عراق به غارت بزرگی دست بزند. برای این منظور، به سفیان‌بن‌عوف غامدی با شش‌هزار نیرو مأموریت داد که به منطقه «هیت» و شهر الأنبار حمله کرده و اموال مردم را غارت کنند و شیعیان را بکشند. أشرس‌بن‌حسّان‌بکری، فرماندار شهر، با نیروی اندکش، از شهر دفاع کرد تا به شهادت رسید و شهر غارت شد. وقتی خبر این غارت به کوفه رسید، در جمع مردم سخنرانی کردم: ] 🔻ای مردم، برادر «بکری» شما در الانبار به شهادت رسید. او مردی بزرگ و عزیز بود که از هیچ پیشامدی هراس نداشت... [ سپس آنها را دعوت به مبارزه با دشمن کردم، پاسخی دریافت نکردم. از منبر پایین آمدم و پیاده به سوی نُخَیله حرکت کردم. در پادگان نخیله، سعید‌بن‌قیس‌همدانی را به همراه هشت هزار نفر مأموریت دادم به مقابله با سفیان‌بن‌عوف بروند. 🔸جهاد در راه خدا دری از درهای بهشت است [ در این ایام، از شدت ناراحتی بیمار شده بودم و توان ایستادن و سخنرانی نداشتم. نامه‌ای خطاب به مردم نوشتم و در کنار «درب‌السدّه» مسجد نشستم و از سعد خواستم که نامه را برای مردم بخواند: ] 🔻بسم الله الرحمن الرحیم ...ای مردم، جهاد در راه خدا دری از درهای بهشت است که خدا آن را به روی بندگان خاص خود گشوده است. جهاد، لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداست. کسی که جهاد را ناخوشایند داند و آن را ترک کند، خداوند جامهٔ ذلت و زبونی بر او پوشانَد، دچار بلا و مصیبت شود، کوچک و ذلیل گردد.... [ در این نامه به‌ شدت از مردم در مورد کاهلی‌شان برای جهاد و مبارزه گلایه کردم و آنها را سرزنش نمودم؛ و آرزو کردم ای کاش هیچ‌گاه آنها را نمی‌دیدم. ] 🔸حق من بر شما بسیار واجب تر از حق اشتر است [ بار دیگر بالای منبر رفتم و برای مردم خطبه خواندم و آنان را به جهاد دعوت کردم: ] 🔻اما بعد، ای مردم، به خدا سوگند، تعداد جمعیت شهر شما نسبت به جمعیت شهرهای دیگر، بیشتر از تعداد جمعیت انصار نسبت به جمعیت عرب است. انصار دامن همت به کمر بستند و با جدیت، دین خدا را یاری کردند. آنها روابط خود با عرب را گسیختند، هر پیمانی که با یهود داشتند، برهم زدند، با مردم «نجد» و «تهامه» و «مکه» و «یمامه» و مردم دشت و کوهسار جنگیدند و برای دفاع از دین نیزه‌ها برافراشتند و در میدان نبرد، با تمام توان پایداری ورزیدند. [ مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: تو محمّد نیستی و ما نیز آن مردمی که یاد کردی نیستیم. ما را به افزون‌تر از طاقتمان مکلف نساز! همهمه و سر و صدا فضای مسجد را پر کرد. شنیدم کسی گفت: امروز معلوم شد که امیرالمؤمنین و همراهانش چه بسیار به اهل نهروان نیازمند هستند! و مردی با صدای بلند گفت: و امروز برای مردم عراق جای خالی مالک اشتر آشکار شد. به راستی که اگر اشتر زنده بود، شاهد این همه جنجال و آشوب نبودیم و هرکس می‌دانست چه بگوید! به آنان گفتم: ] 🔻مادرانتان در عزایتان بگریند! حق من بر شما بسیار واجب‌تر از حق اشتر است. آیا اشتر جز حق یک مسلمان، حق دیگری بر شما داشت؟ [ و با ناراحتی از منبر پایین آمدم. ] 🔸سقوط شهر الانبار توسط افراد غارتگر معاویه [ کمیل که استاندار منطقه «هیت» بود، بدون اجازهٔ من، برای مقابله با غارت «قرقیسیا» رفته بود و هنگامی که سفیان‌بن‌عوف وارد منطقهٔ هیت شد، کمیل حضور نداشت که از منطقه‌اش دفاع کند؛ به همین دلیل، شهر الانبار هم سقوط کرد. از بی‌تدبیری کمیل عصبانی بودم و نامه‌ای عتاب‌آمیز به وی نوشتم و بخاطر بی‌تدبیری و اندیشه‌ی ناقصش، اورا سرزنش کردم. ] 🔸از این پس به سراغ هیچ جنگی نمی‌روی، مگر اینکه از من اجازه بگیری [ کمیل برای جبران اشتباهی که کرده بود، و این بار نیز بدون اجازهٔ من، به مقابله با عبدالرحمان‌بن‌‌قباث که به‌دنبال غارت «جزیره» بود، رفت و او و لشکرش را شکست داد و طی نامه‌ای خبر این پیروزی را به من داد. در پاسخ نامه کمیل نوشتم: ] 🔻اما بعد، سپاس خدای را که هرآنچه بخواهد، برای افراد انجام می‌دهد... به‌راستی که کار خوب و شایسته‌ای برای مسلمانان انجام دادی و برای امام خویش خیرخواهی کردی. از گذشته نیز دربارهٔ تو چنین گمانی داشتم... اما توجه کن که از این پس به سراغ هیچ جنگی نمی‌روی و قدمی برای پیکار با دشمن خویش بر‌نمی‌داری، مگر اینکه از من اجازه بگیری... 📚منابع: ۱. الغارات، ج۲، ص۳۲۴ ۲. معانی‌ الأخبار، ج۱، ص۳۰۹ ۳. أنساب‌الاشراف، ج۲، ص۴۴۲ ۴. الکامل، ج۳، ص۳۷۶ ۵. شیخ‌طوسی، الأمالی، مجلس۶، ح۴۵، ص۱۷۳ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد...
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتاد و دوم ❇️ توبیخ مردم به سبب سستی در جنگ با معاویه 🔸دشمن بیدار در کمین شما و شما در غفلت [ غارت‌ها بسیار تلخ بود و مشکلاتی پدید آورد. توان زیادی از نیروهای ما گرفت؛ اما تنها راه چاره این بود که با ریشهٔ فساد، یعنی معاویه، برخورد شود. بسیج مردم برای جنگی بزرگ، در آن وضع مشکل بود و ناچار شدم با زبان تهدید و توبیخ با آنان سخن بگویم: ] 🔻بندگان خدا، چه شده است که وقتی شما را به حرکت و جهاد فرا می‌خوانم، به زمین می‌چسبید؟... چرا هر‌گاه شما را به جهاد فرا‌می‌خوانم، چشمانتان چنان خیره می‌شود که گویی در لحظهٔ سخت جان‌دادن به سر می‌برید و از سخن گفتن باز می‌مانید؟!... دشمن بیدار در کمین شما نشسته است؛ ولی شما در غفلت به‌سر می‌برید! 🔸فراموشی آمادگی برای نبرد [ خطبه‌ای دیگر خواندم و یارانم را توبیخ کردم و گفتم: ] 🔻اگر شما را رها کنم، بی‌درنگ به محفل همیشگی خویش باز‌می‌گردید، دسته‌دسته دور هم می‌نشینید، ضرب‌المثل می‌گویید و شعر می‌خوانید و از اخبار پرس‌و‌‌جو می‌کنید! در حالی که آمادگی برای نبرد را به فراموشی می‌سپارید و دل‌های خویش را به باطل سرگرم می‌کنید. [ اشعث برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین، چرا تو نیز آن‌گونه رفتار نمی‌کنی که عثمان رفتار کرد؟! در پاسخ او گفتم: ] 🔻ای پیشگام دوزخیان! وای بر تو! رفتار عثمان اسباب خواری و پستی است! آن رفتار شایستهٔ کسی است که دین ندارد و دلیل و حجتی برای خود نمی‌یابد. چگونه من همانند او رفتار کنم، وقتی حجت روشنی از خدای خویش دارم و حق در دستان من است؟! 🔸آیا از کشته‌شدن با شمشیر می‌گریزید تا در بستر بمیرید؟ [ در خطبهٔ دیگری به مردم تذکر دادم: ] 🔻آیا از کشته شدن با شمشیر می‌گریزید تا در بستر بمیرید؟! شهادت می‌دهم که من از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله شنیدم که می‌فرمودند: « مردن در بستر سخت‌تر است از تحمل ضربت هزار شمشیر. جبرئیل این خبر را به من داده‌ است.» آری، آنچه شنیدید، خبری بود که جبرئیل به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله داده است. ❇️ آمادگی مردم برای جنگ با معاویه 🔸به سراغ دشمن می‌روم، حتی اگر ده‌نفر همراه من باقی‌ مانده‌ باشد [ خطبهٔ تهدیدآمیزی برای مردم کوفه ایراد کردم که موثر افتاد و آنها را آمادهٔ عزیمت به میدان جنگ کرد. بزرگان کوفه را دعوت کردم و از شیعیان معتمدم نیز خواستم حضور داشته باشند. در جمع آنان سخنرانی کردم: ] 🔻به خدا سوگند، اگر همگی به همراه من برای جنگ با دشمن حرکت نکنید و با دشمن نبرد نکنید، تا خداوند که بهترین حکم‌کنندگان است بین ما و آنان داوری کند، حتماً شما را نفرین خواهم کرد و از خداوند برای شما عذاب خواهم خواست! پس از آن به سراغ دشمن شما حرکت خواهم کرد؛ حتی اگر ده نفر همراه من باقی مانده باشد! [ پس از سخنرانی، سعید‌بن‌قیس‌همدانی و زیاد‌بن‌خصفه و حُجربن‌عدی برخاستند و اعلام کردند به همراه مردم قبایلشان آمادگی نبرد دارند. 🔸کسانی در رکاب ما می‌جنگند که قصد آخرت دارند [ در خطبهٔ دیگری مردم را برای جهاد تشویق کردم. در نتیجهٔ خواندن این خطبه، دوازده‌هزار نفر برای رفتن به جنگ اعلام آمادگی کردند. در بخشی از این خطبه چنین گفتم: ] 🔻ما اصحاب پرچم‌های برافراشته در بدر هستیم. فقط مؤمنان راستین به یاری ما برمی‌خیزند و منافقان همیشه در پی شکست ما هستند! کسانی در رکاب ما می‌جنگند که قصد آخرت دارند و برای قیامت خویش تلاش می‌کنند! 🔸من امروز لشکر آماده می‌کنم [ آخرین خطبهٔ را در میان مردم ایراد کردم. در این خطبه، نخست مطالبی توحیدی بیان کردم و مردم را به تقوای الهی در پیشگاه خداوندی سفارش کردم و نیز مطالبی در مورد اقوام گذشته و برخی پیامبران بیان‌کردم. آنگاه از دوستانم یاد کردم: ] 🔻کجایند برادران من که قدم در راه نهادند و با حق در‌گذشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابن‌تیهان؟ کجاست ذو‌الشهادتین؟ و کجایند برادرانِ همانند آنان که با یکدیگر پیمان بر مرگ و جانبازی در راه حق بستند و سرهایشان به سوی ستمگران فرستاده‌ شد؟ [ خطبه که به اینجا رسید، اشک مهلت نداد و به یاد دوستان وفادار و صمیمی‌ام، گریهٔ‌ طولانی کردم و سپس ادامه دادم: ] 🔻جهاد! جهاد! ای بندگان خدا، بدانید که من امروز لشکر آماده می‌کنم. هر کس می‌خواهد به به‌سوی خدا رود، همراه من خارج شود. [ در این روز، ده‌‌‌هاهزار نفر لشکر آماده کردم و آمادهٔ بازگشت به صفین شدم .چند روز بعد بود که ضربت ابن‌ملجم بر سرم فرود آمد.] . 📚منابع: ۱. تذکرة‌ الخواص، ص۱۰۶ ۲. شرح‌ نهج‌ البلاغه، ج۲، ص۱۹۵ ۳. أنساب‌ الاشراف، ج۲، ص۴۷۷ ۴. جواهر‌ المطالب، ج۱، ص۳۳۲ ۵. نهج‌ البلاغه، خطبهٔ۱۸۲ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... 💞
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتاد و سوم ❇️ فصل دهم: دوران شهادت ✳️ نزدیک‌بودن وعدهٔ شهادت 🔹بشارت باد تو را که شهادت در پی تو خواهد آمد [ ماه رمضان فرا رسیده بود و من احساس می‌کردم به وعده‌ای که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من داده بودند، نزدیک شده‌ام. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من وعده شهادت داده بودند: ] 🔻آنگاه که خداوند این آیه را نازل کرد که: { الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ } ( آیا مردم گمان کردند همین که بگویند «ایمان آوردیم»، به حال خود رها می‌شوند و آزمایش نخواهند شد؟!) دانستم که تا رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در میان ما حضور دارند، فتنه‌ای بر ما فرود نیاید. 🔻پرسیدم: یا رسول‌الله، این فتنه و آزمایش چیست که خداوند شما را بدان آگاه کرده است؟ فرمودند: « یاعلی، پس از من، امت به فتنه و آزمون دچار می‌شوند! » گفتم: یا رسول‌الله، آیا غیر از این است که در روز اُحد که جماعتی از مسلمانان به شهادت رسیدند و شهادت نصیب من نشد و این بر من دشوار و گران آمد، به من فرمودید: « بشارت باد تو را که شهادت در پی تو خواهد آمد»؟ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من فرمودند: « همانا این بشارت تحقق می‌پذیرد. در آن هنگام چگونه صبر خواهی کرد؟» گفتم: یا رسول‌الله، چنین موضعی جای صبر‌‌کردن نیست؛ بلکه جای شادمانی و شکرگزاری است. 🔹امید آن دارم که وفاتم نزدیک شده‌ باشد [ چند روز قبل از شهادت، در یکی از سخنرانی‌هایم گفتم: ] 🔻از روزی که خداوند، محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را به پیامبری مبعوث کرد، روی راحتی و آسایش ندیدم و خدا را برای این نعمت سپاسگزارم. 🔻به خدا سوگند، از هنگام خردسالی بود که بیم و هراس آغاز شد و تا بزرگ‌سالی در میدان جهاد و مبارزه بودم. با مشرکان می‌جنگیدم و هدف عداوت منافقان بودم، تا اینکه خداوند پیامبرش را قبض روح کرد و وی را به ملأ اعلا برد. به‌راستی که مصیبت ارتحال رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چنان سخت بود که گویی قیامت کبرا برپا شده بود! 🔻بعد از ارتحال آن بزرگوار نیز پیوسته در هراس به‌سر می‌بردم و همیشه نگران وقوع حوادثی بودم که پذیرش آنها برایم ممکن نباشد و البته در این مدت، به لطف و عنایت الهی، جز خیر و نیکی ندیدم. 🔻به خدا سوگند، از نوجوانی شمشیر می‌زدم تا اینکه به پیری رسیدم و آنچه در این مدت تسلی‌بخش دلم بود و مرا به پایداری و استقامت فرا می‌خواند، این بود که همه این گام‌ها و تحمل سختی‌ها برای خدا و یاری رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بوده است. اما اکنون امید آن دارم که وفاتم نزدیک شده باشد و در آینده‌ای نزدیک، هنگام آسایشم فرا‌رسد، که البته اسباب آن را نیز فراهم می‌بینم. 🔹آیا برای شقی‌ترین امت، وقت مناسب فرا نرسیده‌است؟ [ هر از گاهی که با مردم سخن می‌گفتم یا خطبه‌ای می‌خواندم، به نزدیک بودن زمان شهادتم اشاره می‌کردم و می‌گفتم: ] 🔻آیا هنگام آن فرا نرسیده است که شقی‌ترین امت برخیزد و این محاسن را با خون سرم رنگین کند؟ چه مانعی رخ داده است که شقی‌ترین امت، این محاسن را با خون سر رنگین نمی‌کند؟ به خدا سوگند، این محاسن با خون سرم خضاب خواهد شد... خضاب با خون و نه خضاب با عطر و عنبر! آیا برای شقی‌ترین امت وقت مناسب فرا‌نرسیده‌است؟ آری، حتما این محاسن با خون سرم رنگ خواهد شد. 🔹چند روز از ماه گذشته‌ است؟ [ در ماه رمضان برای افطار به منزل فرزندانم می‌رفتم. یکی از شب‌ها از آنها پرسیدم: ] 🔻چند روز از ماه گذشته‌ است؟ [ آنها پاسخ دادند، و من زمزمه کردم: ] 🔻در دههٔ آخر این ماه است که پدر خویش را از دست خواهید داد! 🔹روز جمعه با خون رنگین خواهی شد [ چند روز قبل از شهادت بود که همسرم، ام‌جعفر، آب می‌ریخت و من دست‌هایم را می‌شستم. دست به محاسنم بردم و آنها را بالا آوردم و گفتم: ] 🔻چقدر زیبا می‌شوی، هنگامی که روز جمعه با خون رنگ شوی! 🔹 یک شب یا دو شب بیشتر نمانده‌ است؟ [ افطار را در منزل فرزندانم بودم و در هر افطار بیش از سه لقمه غذا نمی‌خوردم. یکی از شب‌ها از من پرسیدند: چرا غذا کم می‌خورید؟ پاسخ دادم : ] 🔻می‌خواهم هنگامی که امر الهی فرا می‌رسد، شکمم خالی باشد و سبک‌بار باشم. به‌راستی که یک شب یا دو شب بیشتر نمانده است! 📚منابع: ۱. قرآن‌ کریم، سورهٔ‌ عنکبوت، آیهٔ۲ ۲. تفسیر فرات‌ کوفی، ص۶۱۵ ۳. الفصول‌ المهمة، ص۱۳۱ ۴. مناقب آل‌أبی‌طالب، ج۲، ص۱۲۲ ۵. أعلام‌ الوری، ص۱۵۵ ۶. الخرائج‌ و‌ الجرائح،، ج۱، ص۲۰۱ ۷. اُسد الغابة، ج۴، ص۳۵ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... 💞الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج💞
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتاد و چهارم ❇️ ملاقات با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در رؤیا 🔹ابراز اشتیاق رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله برای ملاقات با من! [ چند روز قبل از شهادت ] 🔻در حال سجده و راز‌ونیاز با خدا و درخواست خیر بودم که لحظاتی خواب بر چشمانم غلبه کرد و در آن حال، رؤیای شگفتی دیدم. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ایستاده بودند و خطاب به من فرمودند: «ای اباالحسن، دوری تو از من به درازا کشید. چقدر مشتاق دیدار توام! خداوند وعده‌ای را که به من داده‌ بود، دربارهٔ تو محقق ساخت و به عهدش وفا کرد!» عرض کردم: یا رسول‌الله، خداوند کدامین وعده را دربارهٔ من محقق ساخت؟ فرمودند: «این وعده دربارهٔ تو، همسرت، فرزندانت و خاندان تو بود که شما را در والاترین درجات قرب در مقام علیین جای دهد.» 🔻عرض کردم: پدر و مادرم فدایت یا رسول‌الله! پس شیعیان ما در چه جایگاهی قرار دارند؟ فرمودند: « شیعیان ما همراه ما هستند و قصرهایشان در اطراف قصرهای ما و منازلشان در مقابل منازل ماست.» پرسیدم: یا رسول‌الله، به شیعیان ما در دنیا چه عنایتی خواهد شد؟ فرمودند: « امنیت و عافیت.» 🔻پرسیدم: شیعیان ما در هنگام مرگ چگونه خواهند بود؟ فرمودند: « چگونگی مرگ بر عهدهٔ خود آنان گذاشته می‌شود. فرشتهٔ مرگ مأمور به اطاعت از آن‌هاست و با هر نوع مرگ که بخواهند، با همان می‌میرند. آری، شیعیان ما به اندازهٔ محبتی که به ما دارند، مرگ بهتری هم خواهند داشت.» 🔻عرض کردم: آیا توضیح بیشتری برای فهم این مسئله وجود دارد؟ فرمودند:« آری، جان دادن شیعیانی که بیشترین محبت را به ما دارند، مانند این است که آب سرد و گوارایی در روز گرم تابستان بنوشند و دلشان خنک شود. بقیهٔ شیعیان نیز به راحتی جان می‌دهند و چشمانشان با مرگ روشن می‌شود، مانند اینکه وارد رختخواب خود شوند و به خواب روند.» 🔹یا رسول الله از امت تو چه تلخی‌ها دیدم! [ در همان شبی که سحرگاهش ضربت خوردم، به فرزندم حسن گفتم: ] 🔻فرزندم، امشب در لحظاتی که به خواب رفته بودم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را دیدم. به ایشان عرض کردم: یا رسول‌الله، چه سختی‌های خستگی‌آور و چه دشمنی‌های تلخ که از امت تو تحمل کردم! فرمودند: « نفرینشان کن!» و من این‌گونه خواستم: بار پروردگارا، بهتر از آنان را نصیب من فرما و بدتر از مرا نصیب آنان کن! ❇️ شب ضربت خوردن 🔹اگر سپیدهٔ صبح بدمد، من‌ کشته خواهم‌ شد! [ آن‌ شبی که سحرگاهش ضربت خوردم، در منزل دخترم ام‌کلثوم بودم. آن شب خواب نداشتم؛ ولی برای نماز شب نیز مسجد نرفتم. دخترم پرسید: چرا امشب استراحت نمی‌کنید؟ گفتم: ] 🔻اگر سپیدهٔ صبح بدمد، من کشته خواهم شد! [ دخترم پیشنهاد کرد که برای اقامهٔ نماز صبح به مسجد نروم و به جای خودم جعده را بفرستم، موافقت کردم: ] 🔻آری، به جعده بگویید نماز را اقامه کند. [ ولی پس از آن گفتم: ] 🔻راهی برای گریز از اجل وجود ندارد. [ و عازم مسجد شدم.] 🔹امشب همان شب موعود است! [ در آن شب، بسیار از اتاق بیرون می‌آمدم و آسمان را می‌نگریستم و می‌گفتم: ] 🔻به خدا سوگند، به من دروغ گفته نشده است و من نیز دروغ نمی‌گویم! قطعاً امشب همان شب موعود است! 🔹با آن‌ها کاری نداشته باشید [ در بیرون خانه، مرغابی‌ها اطرافم را گرفتند و سروصدا کردند، اهل منزل سعی کردند که آنها را از اطراف من دور کنند. به آنان گفتم: ] 🔻با آنها کاری نداشته باشید. آن‌ها نوحه‌خوانی و مرثیه‌سرایی را شروع کرده‌اند! 🔹برخیز برای نماز! [ مردم را که برای نماز صبح بیدار می‌کردم، دیدم ابن‌ملجم را که در میان آنان خود را به خواب زده بود. او را هم صدا زدم: ] 🔻برخیز برای نماز! 🔹سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم! [ در محراب مسجد قرار گرفتم و نماز را شروع کردم. ابن‌ملجم فریاد زد: یا علی، حکم به خدا اختصاص دارد، نه به تو و نه به اصحاب تو! سپس ضربت را بر سرم وارد کرد. ابتدا گفتم: ] 🔻 مراقب باشید این مرد از دست شما فرار نکند! [ و سپس گفتم: ] 🔻سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم! 🔹پدرِ تو از امروز به بعد دیگر ناراحتی نخواهد دید [ فرزندم حسن آمد و سرم را به دامن گرفت. او را دلداری دادم: ] 🔻به خدا سوگند، رستگار شدم. پدر تو از امروز به بعد دیگر ناراحتی نخواهد دید. 📚منابع: ۱. تأویل‌ الآیات‌ الظاهره، ص۷۵۲ ۲. شرح‌ الأخبار، ج۲، ص۴۵۱ ۳. الاستیعاب، ج۳، ص۲۲۰ ۴. مقتل‌ ابن‌أبی‌الدنیا، ص۲۸ ۵. مقاتل‌ الطالبیین، ص۲۵ ۶. مجمع‌ الزوائد، ج۹، ص۱۴۱ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... 💞الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج💞 ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ https://eitaa.com/nahjolbalaghehaiinentezar ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتاد و پنجم ❇️ سفارش به مدارا با ابن‌ملجم 🔹از همان غذایی که به من می‌دهید او را نیز اطعام کنید! [ هنگامی که مرا به منزل آوردند، اولین سؤالی که پرسیدم دربارهٔ قاتلم، ابن‌ملجم، بود. گفتند: او را دستگیر کرده‌ایم. سفارش کردم: ] 🔻با همان غذایی که به من می‌دهید، او را نیز اطعام کنید؛ با همان نوشیدنی‌هایی که برای من می‌آورید، او را نیز سیراب کنید. اگر زندگی من ادامه داشت، خودم دربارهٔ او تصمیم می‌گیرم و اگر از دنیا رفتم، فقط یک ضربت بر او وارد کنید و از زیاده‌روی بپرهیزید. 🔻آیا در حق تو نیکی نکردم؟! [ از فرزندانم خواستم ابن‌ملجم را بیاورند تا با وی سخن بگویم. از وی پرسیدم: ] 🔻ای دشمن خدا، آیا من در حق تو نیکی نکردم؟! آیا آن همه احسان و خوبی را به‌یاد نداری؟! [ گفت: آری، قبول دارم. پرسیدم: ] 🔻پس چرا چنین کردی؟ [ او در پاسخ گفت: چهل‌روز بود که این شمشیر را تیز می‌کردم؛ سپس از خدا خواستم که به‌وسیلهٔ آن بتوانم بدترین خلق خدا را بکشم! به وی گفتم: ] 🔻آری، چنین خواهد بود؛ این‌گونه می‌بینم که تو بدترین خلق خدایی که با همان شمشیر کشته خواهی‌شد! به خدا سوگند، در حالی به تو آن همه نیکی می‌کردم که می‌دانستم تو قاتل من خواهی‌بود! ولی آن‌گونه رفتار می‌کردم، تا در محضر الهی حجت را بر تو تمام کرده‌ باشم! 🔹یک ضربت در مقابل یک ضربت! [ و به اطرافیانم تذکر جدی دادم: ] 🔻ای فرزندان عبدالمطلب، مبادا پس از من در خون مسلمانان فروروید و دست به کشتار‌ بزنید و برای توجیه عمل خویش بگویید که امیرالمؤمنین کشته‌ شده‌ است! بدانید که نباید برای قصاص خون من، جز قاتل من، کس دیگری کشته‌شود. 🔻درست بنگرید! اگر من از ضربت او کشته‌ شدم، او را فقط یک ضربت بزنید در مقابل ضربتی که وارد‌ کرده‌ است و دست و پا و دیگر اعضای او را قطع نکنید؛ زیرا من از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شنیدم که می‌فرمودند: « بپرهیزید از بریدن اعضای مرده، هرچند سگ دیوانه باشد.» [ و خطاب به فرزندم حسن گفتم: ] 🔻فرزندم، در مقابل یک ضربت، یک ضربت بزن و نه بیشتر! ❇️ گفت‌وگوهایی با عیادت‌کنندگان 🔹اصبغ، گریه مکن که من رو به سوی بهشت کرده‌ام! [ اصبغ‌بن‌نباته به همراه جمعی به عیادت من آمد. فرزندم حسن از آنان عذرخواهی کرده و خواسته بود که به منازلشان برگردند. جز اصبغ، همه بازگشته بودند. به وی اجازهٖ عیادت دادند. وقتی مرا در آن حال‌ دید که سرم را با پارچهٔ زردی بسته‌اند و رنگ رخسارم نیز زرد شده‌ است، خودش را روی پاهایم انداخت و گریست. او را دلداری دادم و گفتم: ] 🔻اصبغ گریه مکن! به خدا سوگند، من رو به سوی بهشت کرده‌ام. [ اصبغ گفت: فدایت شوم، به خدا سوگند، می‌دانم که شما به طرف بهشت می‌روید. اگر گریه می‌کنم برای غم از‌دست‌دادن شماست. نمی‌دانم دوری شما را چگونه تحمل خواهم کرد. فدایت شوم! می‌دانم که بعد ازاین، دیدار با شما میسر نخواهد شد و دیگر سخنی از شما نخواهم شنید. سخنی برایم بفرمایید که از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شنیده باشید. در پاسخ درخواست وی گفتم: ] 🔻آری اصبغ، رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در یکی از روزهایی که در بستر بیماری بودند و روزهای آخر زندگی خویش را سپری می‌کردند، به من دستور دادند:« ای علی، به مسجد برو خطاب به مردم بگو: من فرستادهٔ رسول‌خدا هستم و پیام ایشان را به شما ابلاغ می‌کنم: لعنت خدا و لعنت ملائکهٔ مقرب الهی و انبیای مرسل خداوند و لعنت رسول خدا بر کسی باد که به غیر پدر خویش منتسب شود و نیز بر کسی که به غیر ولیّ و مولای خویش منتسب شود و کسی که به اجیر و کارگزارش ظلم کند و حق او را نپردازد.» 🔻من به مسجد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آمدم و پیام رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را همان‌گونه که فرموده‌ بودند، ابلاغ کردم. از میان جمعیت، تنها عمربن‌خطاب در آن جلسه سخن گفت‌. وی خطاب به من گفت: یا ابالحسن، مطلب را رسانیدی؛ اما توضیح ندادی و سخنانت‌ را تفسیر نکردی. تنها پاسخی که به وی دادم، این بود: این سخن را به اطلاع رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خواهم رساند. 🔻به خدمت رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله برگشتم و سخنان عمر را به عرض ایشان رساندم. حضرت فرمودند: به مسجد برمی‌گردی و بالای منبر می‌روی و بعد از به‌جا‌آوردن حمد و ثنای الهی به مردم اعلام می‌کنی:« ای مردم هرچه به شما تعلیم می‌دهیم، تأویل و تفسیر آن نیز نزد ماست. بدانید که من پدر شما هستم. بدانید که من ولی و مولای شما هستم و بدانید که من اجیر و کارگزار شما هستم.» 📚منابع: ۱. المسترشد، ص۳۶۷ ۲. خوارزمی، مناقب، ص۳۸۸ ۳. کافی، ج۱، ص۲۹۹ ۴. شیخ‌‌طوسی، الأمالی، مجلس۵، ح۴، ص۱۲۳ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد...
✍🏻بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتادوششم 🔹اگر آنچه پدرت می‌بیند تو نیز می‌دیدی، گریه نمی‌کردی [ حبیب‌بن‌عمرو به عیادتم آمده بود و جراحت سرم را دید و گفت: ای امیرالمؤمنین، جراحت مهمی نیست و مشکلی برای شما پیش نخواهد آمد. به وی گفتم: ] 🔻حبیب، به خدا سوگند، تا لحظاتی دیگر هنگام جدایی من از شما فرا می‌رسد! [ دخترم که بالای سرم نشسته بود، با شنیدن این سخن گریست. به وی گفتم: ] 🔻دخترم، گریه مکن. به خدا سوگند، اگر آنچه پدرت می‌بیند تو نیز می‌دیدی، گریه نمی‌کردی! [ حبیب پرسید: ای امیرالمؤمنین، چه می‌بینید؟ پاسخ دادم:] 🔻ای‌حبیب، ملائکهٔ آسمان‌ها و پیامبران را می‌بینم که همگی به صف ایستاده‌اند تا به ملاقات من نائل آیند. این هم برادرم محمد، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، هستند که در کنار من نشسته‌اند و می‌فرمایند: « قدم بردار و بیا که آنچه در پیش روی توست، برتر از موقعیتی است که در آن هستی.» 🔹 در شب بیست‌و‌یکم ماه رمضان به شهادت می‌رسم [ در روز دوم ضربت خوردنم اجازه دادند که برخی دوستانم در گروه‌های ده نفری به عیادتم بیایند. اصبغ‌بن‌نباته در یکی از این گروه‌ها بود. اظهار محبت کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین، به خدا سوگند، من تو را بسیار دوست دارم. به آن‌ها گفتم: ] 🔻آری، سوگند به خداوندی که تورات را بر موسی، انجیل را بر عیسی، زبور را بر داوود و فرقان را بر محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نازل کرد، هر که مرا دوست داشته باشد، در وضعی با من ملاقات خواهد کرد که موجب سُرور او خواهد‌ بود و هر که دشمنی مرا در دل داشته باشد، در وضعی با من روبرو خواهد شد که اسباب ناراحتی و بدبختی او فراهم خواهد بود. 🔻برخیزید و بروید که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من خبر داده‌اند در شب نوزدهم ماه رمضان، شبی‌که جانشین موسی از دنیا رفت، ضربت می‌خورم (علیه‌السلام) و در شب بیست‌ویکم ماه رمضان به شهادت می‌رسم. آن شب نیز شبی است که عیسی علیه‌السلام به سوی خدا عروج کرد. ❇️ آخرین وصایا 🔹این وصیت‌نامهٔ علی فرزند ابوطالب است [ به فرزندم حسن وصیت کردم و حسین و محمد و فرزندان دیگرم و بزرگان شیعه و اهل‌بیتم‌ را بر آن شاهد گرفتم: ] 🔻بسم الله الرحمن الرحیم این وصیت‌نامهٔ علی فرزند ابوطالب است. او شهادت می‌دهد که معبودی جز اللّٰه نیست و یگانه است و شریکی ندارد. شهادت می‌دهد که محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بنده و فرستادهٔ اوست.... حسن‌جان، تو و تمام فرزندان و خانواده‌ام را و هرکه وصیت‌نامه‌ام به او برسد، سفارش می‌کنم به رعایت تقوای الهی. شما را به خدا سوگند می‌دهم که یتیمان را دریابید. مبادا گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند و از بین بروند. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به قرآن توجه کنید. مبادا دیگران در عمل به قرآن از شما پیشی بگیرند. شما را به خدا سوگند می‌دهم که همسایگانتان را رعایت کنید که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رعایت آنان را سفارش کرده‌اند. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به زیارت خانهٔ خدا اهتمام ورزید. مبادا تا شما هستید، خانهٔ خدا خالی بماند، که اگر رفتن به خانهٔ خدا را ترک کنید، مهلت داده نخواهید‌ شد. شما را به خدا سوگند می‌دهم که نماز را دریابید که بهترین عمل و ستون دین شماست. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به زکات توجه کنید که غضب الهی را فرو می‌نشاند. شما را به خدا سوگند می‌دهم که ماه رمضان را ارج نهید که روزه‌‌اش سپری در برابر آتش است. شما را به خدا سوگند می‌دهم که نیازمندان و مستمندان را رعایت کنید و آنان را در گذران زندگی خویش شریک سازید. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به جهاد با مال و جان و زبان بپردازید. شما را به خدا سوگند می‌دهم که احترام فرزندان پیامبرتان را نگاه دارید. شما را به خدا سوگند می‌دهم که حرمت اصحاب پیامبرتان را پاس دارید. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به زنان و افراد زیر‌دست خود توجه کنید. با مردم نیکو و زیبا سخن بگویید؛ همان‌گونه که خداوند به شما چنین فرمان داده است. مبادا امربه‌معروف‌ و‌ نهی‌از‌منکر را ترک کنید، که خداوند بر اثر ترک آن بدترین‌ها را بر شما مسلط می‌کند. فرزندانم، شما را به ارتباط بیشتر با یکدیگر و بذل و بخشش به هم و لطف و صمیمیت میان هم سفارش می‌کنم و از قطع ارتباط و جدایی و تفرقه بر حذر می‌دارم. 🔻خداوند نگهدار شما اهل‌بیت باشد و جایگاه پیامبرتان را در میان شما حفظ فرماید. شما را به خدا می‌سپارم و سلام و رحمت و برکات الهی را بر شما می‌فرستم. 📚منابع: ۱. إثبات‌الوصیة، ص۱۵۵ ۲. شرح‌الأخبار، ج۱، ص۱۶۵ ۳. جواهرالمطالب، ج۲، ص۹۴ ۴. مناقب آل‌أبی‌طالب، ج۳، ص۳۱۳ ۵. نهج‌البلاغه، نامه ۴۷ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد...
✍🏻بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتادوششم 🔹اگر آنچه پدرت می‌بیند تو نیز می‌دیدی، گریه نمی‌کردی [ حبیب‌بن‌عمرو به عیادتم آمده بود و جراحت سرم را دید و گفت: ای امیرالمؤمنین، جراحت مهمی نیست و مشکلی برای شما پیش نخواهد آمد. به وی گفتم: ] 🔻حبیب، به خدا سوگند، تا لحظاتی دیگر هنگام جدایی من از شما فرا می‌رسد! [ دخترم که بالای سرم نشسته بود، با شنیدن این سخن گریست. به وی گفتم: ] 🔻دخترم، گریه مکن. به خدا سوگند، اگر آنچه پدرت می‌بیند تو نیز می‌دیدی، گریه نمی‌کردی! [ حبیب پرسید: ای امیرالمؤمنین، چه می‌بینید؟ پاسخ دادم:] 🔻ای‌حبیب، ملائکهٔ آسمان‌ها و پیامبران را می‌بینم که همگی به صف ایستاده‌اند تا به ملاقات من نائل آیند. این هم برادرم محمد، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، هستند که در کنار من نشسته‌اند و می‌فرمایند: « قدم بردار و بیا که آنچه در پیش روی توست، برتر از موقعیتی است که در آن هستی.» 🔹 در شب بیست‌و‌یکم ماه رمضان به شهادت می‌رسم [ در روز دوم ضربت خوردنم اجازه دادند که برخی دوستانم در گروه‌های ده نفری به عیادتم بیایند. اصبغ‌بن‌نباته در یکی از این گروه‌ها بود. اظهار محبت کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین، به خدا سوگند، من تو را بسیار دوست دارم. به آن‌ها گفتم: ] 🔻آری، سوگند به خداوندی که تورات را بر موسی، انجیل را بر عیسی، زبور را بر داوود و فرقان را بر محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نازل کرد، هر که مرا دوست داشته باشد، در وضعی با من ملاقات خواهد کرد که موجب سُرور او خواهد‌ بود و هر که دشمنی مرا در دل داشته باشد، در وضعی با من روبرو خواهد شد که اسباب ناراحتی و بدبختی او فراهم خواهد بود. 🔻برخیزید و بروید که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من خبر داده‌اند در شب نوزدهم ماه رمضان، شبی‌که جانشین موسی از دنیا رفت، ضربت می‌خورم (علیه‌السلام) و در شب بیست‌ویکم ماه رمضان به شهادت می‌رسم. آن شب نیز شبی است که عیسی علیه‌السلام به سوی خدا عروج کرد. ❇️ آخرین وصایا 🔹این وصیت‌نامهٔ علی فرزند ابوطالب است [ به فرزندم حسن وصیت کردم و حسین و محمد و فرزندان دیگرم و بزرگان شیعه و اهل‌بیتم‌ را بر آن شاهد گرفتم: ] 🔻بسم الله الرحمن الرحیم این وصیت‌نامهٔ علی فرزند ابوطالب است. او شهادت می‌دهد که معبودی جز اللّٰه نیست و یگانه است و شریکی ندارد. شهادت می‌دهد که محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بنده و فرستادهٔ اوست.... حسن‌جان، تو و تمام فرزندان و خانواده‌ام را و هرکه وصیت‌نامه‌ام به او برسد، سفارش می‌کنم به رعایت تقوای الهی. شما را به خدا سوگند می‌دهم که یتیمان را دریابید. مبادا گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند و از بین بروند. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به قرآن توجه کنید. مبادا دیگران در عمل به قرآن از شما پیشی بگیرند. شما را به خدا سوگند می‌دهم که همسایگانتان را رعایت کنید که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رعایت آنان را سفارش کرده‌اند. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به زیارت خانهٔ خدا اهتمام ورزید. مبادا تا شما هستید، خانهٔ خدا خالی بماند، که اگر رفتن به خانهٔ خدا را ترک کنید، مهلت داده نخواهید‌ شد. شما را به خدا سوگند می‌دهم که نماز را دریابید که بهترین عمل و ستون دین شماست. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به زکات توجه کنید که غضب الهی را فرو می‌نشاند. شما را به خدا سوگند می‌دهم که ماه رمضان را ارج نهید که روزه‌‌اش سپری در برابر آتش است. شما را به خدا سوگند می‌دهم که نیازمندان و مستمندان را رعایت کنید و آنان را در گذران زندگی خویش شریک سازید. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به جهاد با مال و جان و زبان بپردازید. شما را به خدا سوگند می‌دهم که احترام فرزندان پیامبرتان را نگاه دارید. شما را به خدا سوگند می‌دهم که حرمت اصحاب پیامبرتان را پاس دارید. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به زنان و افراد زیر‌دست خود توجه کنید. با مردم نیکو و زیبا سخن بگویید؛ همان‌گونه که خداوند به شما چنین فرمان داده است. مبادا امربه‌معروف‌ و‌ نهی‌از‌منکر را ترک کنید، که خداوند بر اثر ترک آن بدترین‌ها را بر شما مسلط می‌کند. فرزندانم، شما را به ارتباط بیشتر با یکدیگر و بذل و بخشش به هم و لطف و صمیمیت میان هم سفارش می‌کنم و از قطع ارتباط و جدایی و تفرقه بر حذر می‌دارم. 🔻خداوند نگهدار شما اهل‌بیت باشد و جایگاه پیامبرتان را در میان شما حفظ فرماید. شما را به خدا می‌سپارم و سلام و رحمت و برکات الهی را بر شما می‌فرستم. 📚منابع: ۱. إثبات‌الوصیة، ص۱۵۵ ۲. شرح‌الأخبار، ج۱، ص۱۶۵ ۳. جواهرالمطالب، ج۲، ص۹۴ ۴. مناقب آل‌أبی‌طالب، ج۳، ص۳۱۳ ۵. نهج‌البلاغه، نامه ۴۷ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد...