eitaa logo
نهج البلاغه و زندگی
4هزار دنبال‌کننده
23.8هزار عکس
11.7هزار ویدیو
368 فایل
💌اجتماعی که علی (علیه السلام) را کنار گذاشت، علی (علیه السلام) را از علی(علیه السلام)بودن منع نکرد، بلکه خود را از علی(علیه السلام) داشتن محروم کرد. اینجا کلاسی است برای مرور تفکرات امیرالمومنین (علیه السلام) باشد که مقبول حضرتش افتد. ساجدی نسب
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کتابخانه صوتی
کتاب صوتی "استاد عشق" (خلاصه) زندگینامه و شرح خاطرات پدر علم فیزیک و مهندسی نوین ایران پروفسور سید محمود حسابی بصورت خلاصه شده با صدای #بهروز_رضوی #استاد_عشق #پروفسور_حسابی @audio_ketab
هدایت شده از کتابخانه صوتی
🍀🍀 ...ما در بیروت به مدرسه می رفتیم و از هزینه خانواده و مدرسه خبر نداشتیم تا اینکه یک روز در باغ بازی می کردیم ناگهان فریاد و جیغ مادر را شنیدیم فوری به خانه برگشتیم مادر بی هوش افتاده بود علی اقا دکتر اورد و مادرم به هوش امد اما از آنروز از سینه به پایین فلج شد... پس از این ماجرا مادر از علی اقا خواست که برای ما مدرسه رایگان پیدا کند و او هم با زحمت فراوان مدرسه ای با عنوان روحانیون که متعلق به مسیحیان بود پیدا کرد برای ما سخت بود اما چاره ای نبود صبح ها به مدرسه می رفتیم و بعد از ظهرها برای تامین هزینه ی دوا و درمان مادر کار می کردیم و برای غذا و میوه و لباس پولی نمی ماند لذا مجبور می شدیم شبها به درب منازل مردم برویم و نان خشک را از آشغالها جدا کنیم و به خانه بیاوریم درخانه نان خشکها را می شستیم و پس از خشک شدن شکم مان را سیر می کردیم و برای تامین قند بدن یه نوع میوه بود که در بیروت فراوان بود و مفت و مجانی بود از آن استفاده می کردیم و مقداری نیز برای زمستان خشک می کردیم. با تحمل این مشکلات توانستم در رشته ادبیات درسم را تمام کنم ... "زندگینامه و خاطرات پروفسور حسابی" @audio_ketab
هدایت شده از کتابخانه صوتی
کتاب صوتی "استاد عشق" (خلاصه) زندگینامه و شرح خاطرات پدر علم فیزیک و مهندسی نوین ایران پروفسور سید محمود حسابی تولید ایران صدا بصورت خلاصه شده با صدای @audio_ketab
هدایت شده از کتابخانه صوتی
🍀🍀 ...ما در بیروت به مدرسه می رفتیم و از هزینه خانواده و مدرسه خبر نداشتیم تا اینکه یک روز در باغ بازی می کردیم ناگهان فریاد و جیغ مادر را شنیدیم فوری به خانه برگشتیم مادر بی هوش افتاده بود علی اقا دکتر اورد و مادرم به هوش امد اما از آنروز از سینه به پایین فلج شد... پس از این ماجرا مادر از علی اقا خواست که برای ما مدرسه رایگان پیدا کند و او هم با زحمت فراوان مدرسه ای با عنوان روحانیون که متعلق به مسیحیان بود پیدا کرد برای ما سخت بود اما چاره ای نبود صبح ها به مدرسه می رفتیم و بعد از ظهرها برای تامین هزینه ی دوا و درمان مادر کار می کردیم و برای غذا و میوه و لباس پولی نمی ماند لذا مجبور می شدیم شبها به درب منازل مردم برویم و نان خشک را از آشغالها جدا کنیم و به خانه بیاوریم درخانه نان خشکها را می شستیم و پس از خشک شدن شکم مان را سیر می کردیم و برای تامین قند بدن یه نوع میوه بود که در بیروت فراوان بود و مفت و مجانی بود از آن استفاده می کردیم و مقداری نیز برای زمستان خشک می کردیم. با تحمل این مشکلات توانستم در رشته ادبیات درسم را تمام کنم ... "زندگینامه و خاطرات پروفسور حسابی" @audio_ketab