eitaa logo
نهج البلاغه و زندگی
4هزار دنبال‌کننده
26هزار عکس
14.1هزار ویدیو
412 فایل
💌اجتماعی که علی (علیه السلام) را کنار گذاشت، علی (علیه السلام) را از علی(علیه السلام)بودن منع نکرد، بلکه خود را از علی(علیه السلام) داشتن محروم کرد. اینجا کلاسی است برای مرور تفکرات امیرالمومنین (علیه السلام) باشد که مقبول حضرتش افتد. ساجدی نسب
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حرف حساب
✳ از کجا بفهمیم اعمال ما «عبادت» است، نه «عادت»؟ 🔻 معنایش این است که انسان اراده‌ی خودش را بر و بر طبایع خود غلبه بدهد؛ یعنی اراده را تقویت کند به‌طوری که اراده بر آن‌ها حاکم باشد. حتی اراده باید بر هم غالب باشد، چون کار خوب اگر کسی به آن عادت پیدا کرد خوب نیست. 🔸 مثلا ما باید بخوانیم اما نباید نماز خواندن ما شکل عادت داشته باشد. از کجا بفهمیم که نماز خواندن ما عادت است یا نه؟ باید ببینیم آیا همه‌ی دستورات خدا را مثل نماز خواندن انجام می‌دهیم؟ اگر این‌طور است، معلوم می‌شود که کار ما به خاطر امر خداست. اما اگر را می‌خوریم و در عین حال، نماز را هم با نافله‌هایش می‌خوانیم، یا اگر خیانت به مردم می‌کنیم ولی زیارت عاشورایمان هم ترک نمی‌شود، می‌فهمیم که این‌ها نیست، است. 👤 📚 ، ج۱ 📖 ص ۲۱۱ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
💠سفارش امام صادق علیه السلام به راستگویی و امانت داری جهت برکت و افزایش رزق 🔻عبدالرحمن پسر سیابه می‌گوید: هنگامی که پدرم از دنیا رفت، یکی از دوستانش به در خانه ما آمد. پیش او رفتم. مرا تسلیت داد و گفت: عبدالرحمن! آیا پدرت چیزی از خود بجای گذاشته؟ گفتم: نه! در این وقت کیسه‌ای که هزار درهم در آن بود به من داد و گفت: این پول به عنوان نزد تو باشد و آن را برای خود سرمایه ای قرار بده و سود آن را به مصرف احتیاجات خود برسان و اصل پول را به من برگردان. من با خوشحالی نزد مادرم رفتم و جریان را به او خبر دادم. شب که شد پیش یکی از دوستان پدرم رفتم. او برایم مقداری قماش خرید و مغازه‌ای برایم تهیه کرد و من در آنجا به کسب و کار مشغول شدم و خداوند هم داد و روزی زیادی نصیب من فرمود تا اینکه موسم حج فرا رسید. به دلم افتاد به زیارت خانه خدا بروم. نزد مادرم رفته و گفتم مایلم به حج بروم. مادرم گفت: اگر چنین تصمیمی داری، ابتدا پول فلانی را بده سپس به مکه برو. من آن پول را آماده کردم و به آن مرد دادم. آن شخص به من گفت: شاید این پول کم بود که برگرداندی. اگر چنین است بیشتر به تو بدهم. گفت: نه! دلم می‌خواهم به مکه بروم از این رو مایل بودم اول امانت شما را به شما باز گردانم. بعد از آن به مکه رفتم. پس از انجام اعمال حج به مدینه بازگشتم و به همراه عده‌ای خدمت امام صادق علیه‌السلام رسیدم. چون من جوان و کم سن و سال بودم در آخر مجلس نشستم. هر یک از مردم سؤالی می‌کردند و حضرت جواب می‌دادند. همین که مجلس خلوت شد، نزدیک رفتم. حضرت فرمود: کاری داشتی؟ عرض کردم: فدایت شوم! من عبدالرحمن پسر سیابه هستم. فرمود: حال پدرت چگونه است؟ عرض کردم: از دنیا رفت! امام صادق علیه السلام خیلی افسرده شد و برای او طلب رحمت کرد و سپس فرمود: آیا از مال دنیا چیزی به جای گذاشته است؟ گفتم: نه! چیزی از خود به جای نگذاشته است. فرمود: پس چگونه به حج رفتی؟ من داستان رفیق پدرم و هزار درهم را که من داده بودم به عرض حضرت رساندم. امام علیه‌السلام مهلت نداد سخنم را تمام کنم. در میان سخنم پرسید: هزار درهم پول آن مرد را چه کردی؟ عرض کردم: به صاحبش رد کردم. فرمود: آفرین! کار خوبی کردی. آن گاه فرمود: می‌خواهی تو را سفارش و نصیحتی کنم؟ عرض کردم: آری! امام علیه‌السلام فرمود: (علیک بصدق الحدیث و ادأ الامانة... همواره راستگو و امانتدار باش... ) اگر به این وصیت عمل کنی، در اموال مردم شریک خواهی شد. در این هنگام میان انگشتان خود را جمع کرد و فرمود: این چنین شریک آنها می‌شوی. عبدالرحمن می‌گوید: من سفارش آن حضرت را مراعات نموده و عمل کردم، در نتیجه وضع مالیم خوب شد و بجایی رسید که در یک سال سیصد هزار درهم زکات پرداختم. بحار: ج ۴۷، ص ۳۸۴