eitaa logo
کانال علی(ع) راز نهج البلاغه
198 دنبال‌کننده
54 عکس
0 ویدیو
0 فایل
گزیده هایی از کتاب نفیس نهج البلاغه ✍ اميرالمومنين علیه السلام از خودش مي گويد 👌 بدا بحال كسى كه ما را آن طورى كه سزاوار آن هستيم نشناسد و فضل و برترى ما را انكار كند. کانال علی(ع) راز نهج البلاغه را در سروش دنبال کنید @nahjolbalaqhe1
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 قسمت (۱) ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ⁉️خوارج چه كسانی بودند؟ ☝️ خوارج نام فرقه ‏اي است از مسلمانان كه پس از جنگ صفين و ماجراي حكميّت، كه خود بر اميرمؤمنان علیه السلام تحميل كردند، به مخالفت با آن‌حضرت برخاستند. 👈چون از سوي امام علي علیه السلام ابوموسي اشعري (كه گزينش او نيز به‌خواست آنان بود) و از سوي معاويه، عمروعاص به داوري گرفته شد. تا به مطالعه كتاب خدا و سنّت پيغمبر بپردازند و از علي علیه السلام و معاويه يكي را برگزينند، داور شام، داور عراق را فريب داد و عراقيان دريافتند كه از عمروعاص فريب خورده ‏اند و به حضرت اعتراض كردند كه چرا به حكميّت تن در دادي؟ ✍ از آن پس، آنان فرقه ‏اي تشكيل دادند و به مخالفت با اميرالمومنين پرداختند و سرانجام، فردي از همين فرقه به نام ابن‌ملجم مرادي، حضرت علي علیه السلام را در محراب عبادت به شهادت رسانيد. 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه ✍🏻
📌 قسمت (۲) ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍خوارج یک جریان بودند نه یک گروه بعد از جنگ نهروان که خوارج کشته شدند به امام گفته شد : ای امیر مومنان ! خوارج کشته شدند. امام این سخن را نپذیرفت ودر جواب آنان فرمود: ✨"آنها (خوارج) نطفه هایی در پشت پدران و رحم مادران خواهند بود.هر زمان شاخی از آنها سر بر آورد قطع میشود..."✨ 📚( خطبه ۶۰ نهج البلاغه ) ✍ از کلام بالا بخوبی استفاده میشود که امام خوارج را یک گروه خاص نمی داند بلکه جریان فکری می شمرد که در طول تاریخ اسلام در مقاطع مختلف ظاهر می شدند حتی در عصر پیامبر وجود داشته است که هرگاه منافعشان به خطر می افتاد ابا نداشتند که قداست پیامبر را هم بشکنند. 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه
📌 قسمت (۳) ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ 👇انگیزه دشمنی خوارج با امیرالمومنین علیه السلام 1⃣سطحي‌ نگري و جهل به ژرفاي دين: ✍خوارج را در تاريخ، انسان‌هايي اهل دين و ديانت ، اهل نماز شب و حافظان و قاریان قرآن شناسانده‌اند. آنها اعتقادات عجیبی داشتند از جمله می گفتند هرکس گناه کبیره ای مرتکب شود کافرمی گردد. 👈 آنان چهره های متدین و مقدسی داشتند که همین باعث نفوذ ظاهری آنان شده بود... امّا دينداراني كه بينش لازم را نداشتند. همين امر آنان را به دشمني با حضرت علي علیه السلام كشاند. 💥امام علیه السلام وقتي فردي از خوارج را در عبادت مي‌بيند، مي‌فرمايد: "نوم علي يقين خير من صلاة في شك." به‌يقين خفتن بِه كه با دو دلي، نماز گزاردن. 📚( حکمت ۹۷) ✍ با اين سخن امام به‌گونه‌اي عذر آنان را در دشمني با خويش، موجّه مي‌نمايد و حتي در وصيتي كه براي پس از خود در رويارويي با آنان مي‌كند، به روشني پيداست كه آن حضرت، خوارج را گروهي جوياي حق، ولي بيراهه‌رو و گمراه مي‌داند. 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه
📌 قسمت (۴) ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍انگیزه دشمنی خوارج با امیرالمومنین علیه السلام 2⃣ داور قرار دادن انسان در دين خدا: ابن‌ملجم كه براي كشتن امام علي علیه السلام مأموريت يافت، در كوفه با شبيب‌ بن بجره تماس گرفت و از او خواست تا وي را در اين كار همراهي كند. 👌چون شبيب علت آن را پرسيد، پاسخ گفت: علي به كاري تن در داد كه برخلاف حكم خدا بود. ✍ اين نگرش آن‌چنان در درون ابن‌ملجمِ خارجي جاي يافته بود كه وقتي عمل غيرانساني خويش را انجام داد و ضربتي بر امام وارد آورد، فرياد برآورد: "الحكم للّه يا علي لالك ولا لاصحابک." ☝️بنابراين، راز دشمني آنان با علي علیه السلام در فهم نادرست ايشان از دين بود 📣 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه
📌 قسمت (۵) ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍انگیزه دشمنی خوارج با امیرالمومنین علیه السلام 3⃣ ديگر جهتي كه خارجيان را به دشمني مي‌كشاند، ادعاي قتل مسلمانان است كه باز در سخن ابن‌ملجم به شبيب آمده است: "علي، برادران صالح ما را كشته است و سزاي چنين فردي، كشتن است." 📚 مسند احمد،2/361؛ ج5/3. ✅ به هر حال، خوارج، با چنين باوري، به خشم و خشونت روي كردند و پيروان اينان، هيچ‌گاه از صحنه تاريخ اسلام، ناپديد نشدند؛ ✅ چرا كه هميشه انسان‌هاي كج‌ فهم، متعصّب و دينداران خشك ‌مغز نادان وجود خواهند داشت. 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه
📌 قسمت (۶) ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍اصول مذهب خوارج ✅ خوارج ، یک مذهب در دنیای اسلامی ابداع کردند و برای مذهب خودشان یک اصول و فروعی ساختند، 👌 گفتند: کسی از ماست که اوّلاً معتقد باشد که هم عثمان کافر است، هم علی، هم معاویه، و هم کسانی که به حکمیّت تسلیم شدند، خود ما هم کافر شدیم ولی توبه کردیم، و فقط هر کسی که توبه کند، مسلمان است. 📚 سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص ۳۸. 👌 هم چنین چون یکي از اصول خوارج این بود که امر به معروف و نهی از منکر واجب است و هیچ شرطی هم ندارد و در مقابلِ هر امام جائر و هر پیشوای ظالمی در هر شرائطی باید قیام کرد ولو با یقین به این که قیام، بی فایده است و علی علیه السلام را نيز جزء کفّار می دانستند، 👌گفتند: پس راهی نمانده غیر از این که ما باید علیه علی قیام کنیم. ناگهان در بیرون (شهر) خیمه زدند و رسما یاغی شدند. در یاغی شدنشان هم یک اصول بسیار خشک و خشنی را پیروی می کردند، 👌می گفتند: دیگران مسلمان نیستند؛ چون دیگران مسلمان نیستند، از آنها نمی توانیم زن بگیریم و به آنها نباید زن بدهیم، ذبایح آنها ـ یعنی گوشتی که آنها ذبح می کنند ـ حرام است، از قصّابی آنها نباید بخریم، و بالاتر این که کشتن زنان و اطفال آنها جایز است. 📚 همان، ص ۳۸ و ۳۹ 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه
📌 قسمت (۷) ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍اصول مذهب خوارج ✅ خوارج بعدها به این فکر افتادند که به خیال خود ریشه مفاسد دنیای اسلام را کشف کنند. ✅ آنان به این نتیجه رسیدند که عثمان و علی و معاویه همه بر خطا و گناهکارند و ما باید با مفاسدی که به وجود آمده، مبارزه کنیم؛ امر به معروف و نهی از منکر نمائیم. ✅ لذا مذهب خوارج تحت عنوان «وظیفه امر به معروف و نهی از منکر» به وجود آمد. 📚جاذبه و دافعه علی(ع)، ص ۱۲۳ـ۱۲۱ ✍ وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قبل از هر چیز، دو شرط اساسی دارد: 🔸یکی بصیرت در دین هم چنان که در روایت آمده است ـ اگر نباشد، زیان این کار از سودش بیشتر است. ❗️خوارج مردمی نادان و فاقد بصیرت بودند و نادانی، آنها را بدینجا کشانید که آیات قرآن را غلط تفسیر کنند. ( 📚 همان، ص ۱۵۵ ) 🔸و دیگری بصیرت در عمل. که در فقه دو شرط برای آن گفته اند: «احتمال تأثیر» و «عدم ترتّب مفسده» ولی خوارج به این دو شرط پایبند نبودند. 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه
📌 قسمت (۸) ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍ اصول مذهب خوارج ✅ اصل دیگری که خوارج برای مذهب خودشان تأسیس کردند، که باز حاکی از تنگ نظری و جهالت اینها بود، این بود که گفتند: اساساً عمل، جزء ایمان است، و ایمان منفکّ از عمل نداریم. ✅ مسلمان به گفتن: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّه وَ اَشْهَدُ اَنَّ محمّداً رَسولُ اللّه » مسلمان نیست. 👈 مسلمان اگر نمازش را خواند، روزه اش را گرفت، شراب نخورد، قمار نکرد، زنا نکرد، دروغ نگفت، و اگر از هر گناه کبیره ای پرهیز کرد، تازه اوّلِ اسلامش است. و اگر مسلمان یک دروغ بگوید، اصلاً او کافر است، نجس است و مسلمان نیست. اگر یک بار غیبت بکند یا شراب بخورد، از دین اسلام خارج است 📚. سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص ۳۸ 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه
📌 قسمت (۹) پایانی ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍ریشه اصلي خارجی گری را چند چیز تشکیل می داد: ۱. تکفیر علی و عثمان و معاویه و اصحاب جمل و اصحاب تحکیم ـ کسانی که به حکمیّت رضا دهند ـ عموما، مگر آنان که به حکمیّت رأی داده و سپس توبه کرده اند. ۲. تکفیر کسانی که قائل به کفر علی و عثمان و دیگران که یادآور شدیم، نباشند. ۳. ایمان، تنها عقیده قلبی نیست، بلکه عمل به اوامر و ترک نواهی جزء ایمان است؛ ایمان امر مرکّبی است از اعتقاد و عمل. ۴. وجوب بلاشرط شورش بر والی و امام ستمگر. می گفتند: امر به معروف و نهی از منکر، مشروط به چیزی نیست و در همه جا بدون استثنا باید این دستور الهی انجام گیرد. 📚ضحي الاسلام ج ٣ ص ٣٣٠ ، به نقل از کتاب الفَرقُ بین الفِرَق. 🖍پایان ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه
✍قسمت اول ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍در دهه آخر صفر سال١١ هجرى پيامبرصلى الله عليه وآله بيمار شد. در حال بيمارى، اُسامَه فرزند زيد را، که در آن زمان هجده‌ساله بود، به اميرى لشکرى گماشت که برود به سمت شام و با نصاراى روم شرقى بجنگد . دستور فرمود که در آن لشکر، ابوبکر و عمر و ابوعبيده جرّاح سَعد بن عُباده و ديگر سران صحابه از مهاجر و انصار شرکت کنند، و تأکيد فرمود که کسى از ايشان، از رفتن با آن لشکر، تخلّف نکند. و فرمود: "لَعَنَ الله مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيش اُسامَه. "يعنى خداى لعنت کند هرکس را که از لشکر اسامه تخلف کند (و با آن لشکر نرود. پس از آن، حال پيامبرصلى الله عليه وآله، در اثر آن بيمارى، سنگين شد. به لشکر اسامه، که در بيرون مدينه بود، خبر دادند که پيامبرصلى الله عليه وآله در حال احتضار است. آنها که مى خواستند در امر خلافت دخالت کنند به مدينه بازگشتند و صبح روز دوشنبه دور پيامبر جمع شدند. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: "تونى بِدَواه وقرطاس أَکتُبْ لَکمُ کتاباً لَن تَضِلُّوا بَعَدهٌ اَبَداً. "يعنى: قلم و کاغذ بياوريد تا (وصيت) نامه‌اى براى شما بنويسم که بعد از من هرگز گمراه نشويد. عمر گفت: "انَّ النبى غَلبَهُ الوَجَعُ و عنِدَکم کتابُ اللهِ؛ حَسْبُنا کتابُ الله"یعنى بيمارى بر پيامبر غلبه کرده‌است - کنايه از اين که نمى‌داند چه مى‌گويد - و نزد شما کتاب خداست و کتاب خدا ما را بس است. در روايت ديگر، در طبقات ابن‌سعد، آمده‌است که، در آن حال، يک نفر از حاضران گفت: "انَّ نَبىَّ اللهِ لَيجهْيُر. "يعنى همانا پيامبر خدا هذيان مى‌گويد. گرچه در اين روايت گوينده را تعيين نکرده‌اند، ليکن، با توجه به روايت صحيح بخارى، گوينده همان‌کس بود که گفت "حَسْبُنا کتابُ الله. پس از اين گفت و گو و مجادله، بعضى از حاضرين خواستند که قلم وکاغذ بياورند، امّا پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: "اوَبَعْدَمَاذا؟!" يعنى آيا پس از چه ؟! (بعد از اين سخن، اگر قلم و کاغذ مى‌آوردند و پيامبرصلى الله عليه وآله وصيت نامه‌اى مى‌نوشت که در آن اسم علىعلیه السلام بود، مخالفان مى‌توانستند چند نفر را بياورند و شهادت دهند که پيامبرصلى الله عليه وآله آن وصيت نامه را در حال هذيان نوشته‌است.) پس از اين ناسزا گويى پيامبر فرمود: "قُوُموا عَنّى لا ينبَغى عِندَ نَبّى تَنازُعُّ. " يعنى از نزد من برخيزيد، که در محضر پيامبر، نزاع کردن شايسته نيست. در سحر روز دوشنبه، در وقت اذانِ صبح، بلال طبق معمول به در خانه پيامبر آمد و نداى الصلاة  يا رسول الله را سر داد. پيامبرصلى الله عليه وآله ، در حجره عايشه و در حال بيهوشى بود و سرش بر زانوى على علیه السلام قرار داشت. عايشه به پشت در آمد و به بلال گفت: به پدرم بگو بيايد و نماز جماعت را اقامه کند. ابوبکر آمد و ايستاد به امامت نماز صبح، پيامبرصلى الله عليه وآله به هوش آمد و متوجه شد که در مسجد نماز جماعت بر پاست در حالى که على بر بالين او نشسته است. پيامبرصلى الله عليه وآله با آن حال بيمارى برخاست و وضو گرفت و بر بازوان فضل بن عباّس و حضرت علىعلیه السلام تکيه کرد. پيامبرصلى الله عليه وآله را در حالى به مسجد آوردند که از شدّت بيمارى پاهايش روى زمين کشيده مى‌شد. ابوبکر ايستاده‌بود به نماز. پيامبرصلى الله عليه وآله به جلو ابوبکر آمد و نماز او را شکست و به طور نشسته نماز خواند و صحابه به پيامبرصلى الله عليه وآله اقتدا کردند و نماز صبح را به جاى آوردند. بقيه وقايع در همان روز دوشنبه رخ داد و در همان روز، پيامبرصلى الله عليه وآله رحلت فرمود . 📚 سقيفه، علامه عسگرى ═✼@nahjolbalaqh✼═ ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه ✍ بر تاریخ
✍قسمت دوم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍کسانى‌ که پيکر پاک و مقدّس رسول‌خداصلى الله عليه وآله را غسل دادند و در مراسم خاکسپارى آن حضرت نيز شرکت‌داشتند عبارت بودند از: على بن‌ابى‌طالب علیه السلام، عبّاس عموى پيامبر، فضل بن‌عبّاس، صالح (آزادکرده پيامبر). بدين ترتيب، اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله جنازه آن حضرت را در ميان افراد خانواده او رهاکردند و تنها همين چند نفر عهده‌ دار تجهيز پيکر رسول‌ خدا شدند. 🔻بنا به‌روايتى ديگر، على علیه السلام همراه با فضل و قُثَم، فرزندان عباس و شُقْران (آزاد کرده پيامبر) و بنا به قولى اسامه‌بن‌زيد، تمام مراسم تجهيز رسول خداصلى الله عليه وآله را بر عهده‌داشتند و ابوبکر و عمر در اين مراسم حضور نداشتند. در اين وقت، عبّاس عموى پيامبرصلى الله عليه وآله به حضرت علىعلیه السلام گفت: "يا ابنَ أخى هَلُمَّ لاِ بايعَک فَلا يختَلِفُ عَليک اِثنان. " اى‌پسر برادر، بيا تا با تو بيعت کنم، که پس از آن، کسى با تو مخالفت نخواهد‌کرد. علىعلیه السلام فرمود: "لَنا بجهازِ رَسُولِ الله شُغلٌ. " اکنون کار ما تجهيز پيکر پيامبر است. در آن حال، انصار در سقيفه بنى‌ساعده، براى تعيين رهبرى از انصار گردآمدند . 🔻اين خبر به گروهى از مهاجران: ابوبکر و عمر و ابوعبيده و همراهانشان رسيد. اينان با سرعت به انصار در سقيفه ملحق‌شدند . بدين‌سان، بجز خويشاوندان پيامبر، کسى پيرامون پيکر آن حضرت باقى‌ نماند. وآنان عبارت بودند از: على بن‌ابى‌طالب علیه السلام، عباس بن‌عبدالمطّلب (عموى پيامبر)، فضل بن‌عباس (پسر عموى پيامبر)، قُثَم بن‌عبّاس (پسر عموى پيامبر)، اسامه بن‌زيد (آزادکرده پيامبر)، صالح (آزادکرده پيامبر) و أَوس بن‌خَوْلى (از انصار). و تنها همين افراد بودند که غسل و دفن پيکر پيامبر را بر عهده گرفتند . 🔻اقامه نماز بر جنازه پيامبر بر همه مسلمانان حاضر در مدينه واجب عينى بود، يعنى بر يک يک مسلمانان واجب بود. نماز بخوانند بر پيامبرصلى الله عليه وآله و مانند نماز بر جنازه ديگران نبود و امام جماعت لازم نداشت؛ چنان که امام علىعلیه السلام مى‌فرمود: امام همه، خود پيامبرصلى الله عليه وآله است. لذإ؛ مسلمانان پنج نفر، شش نفر مى‌آمدند و حضرت اميرعلیه السلام ذکر نماز را بلند مى‌خواند آنها تکرار مى‌کردند. در ابتدا مردان نماز گزاردند و بعد زنان مسلمان و سپس فرزندانى که به بلوغ نرسيده بودند. اين کار از روز دوشنبه شروع و در عصر سه شنبه تمام شد. 🔻پيکر پيامبرصلى الله عليه وآله در شب چهارشنبه، در حضور چند نفر، در همان اتاقى که وفات يافته بود، دفن شد. بجز نزديکان‌رسول خداصلى الله عليه وآله کسى در به خاک سپردن پيکر آن حضرت شرکت نداشت و هنگامى طايفه بنى ‌غُنْم صداى بيل‌ ها را شنيدند که در خانه ‌هاى خود آرميده بودند. 🔻عايشه مى‌گويد: "ما از به خاک سپردن پيکر پيامبرصلى الله عليه وآله خبر نداشتيم تا آنگاه که در دل شب چهارشنبه صداى بيل‌ها به گوشمان رسيد" 📚 سقيفه علامه عسكرى 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqh✼═ ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه ✍ بر تاریخ
شناسی ✍قسمت سوم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ 🔰و اما بعد از فوت پیامبرصلى الله عليه وآله که على بن‌ابى‌طالب علیه السلام، را از جانب خدا براى رهبرى امّت تعيين، و پيامبر اين امر را به مسلمانان ابلاغ فرموده بود، در جریان سقیفه دو نفر به عنوان نامزد خلافت معرفی شدند 🔻یکی سَعد بن‌عُبادهَ، که نامزد قبيله خزرج بود ونه همه آنصار. 🔻و دیگری ابوبکر، که نامزد جماعتى از مهاجران (قريش) بود،نه همه آنان. 🔰انصار حاضر در سقیفه می‌گفتند : انصار اسلام را يارى‌کردند. و انصار در راه پيامبر شمشير زدند. و شهرمدينه، شهر انصار است. بنابر این خلیفه باید از میان انان باشد. 🔰و اما مهاجران معتقد بودند: پيامبر از قبيله قريش است. و عرب نمى‌پذيرد که حاکم ايشان از قبيله‌اى ديگر باشد و جانشين پيامبر بايد از قريش باشد. ❗️پس از بيان آنچه گذشت مى‌توانيم داستان کودتاى سقيفه را درک کنيم. 📘در صحيح بخارى، از قول عمر داستان سقيفه چنين روايت شده: ⛅️وقتى‌که پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت، خبر به ‌ما رسيد که انصار در سقيفهّ بنى‌ساعده اجتماع کرده‌اند. من‌هم به ابوبکر پيشنهاد کردم که بيا تا ما هم به برادران انصار خود به پيونديم. 🔻و ما خود را به سقيفه رسانديم. على و زبير و همراهان ايشان با ما نبودند هنگامى‌که به سقيفه رسيديم متوجه شديم که طايفه انصار مردى را که در گليمى پيچيده بودند و مى‌گفتند سعَد بن‌عُباده است و تب دارد. 📌ما در کنار ايشان نشستيم و سخنران آنها برخاست و، پس از حمد و سپاس خدا، گفت: "نَحْنُ اَنْصارُ اللّه" ما ياران خداييم و نيروى رزمنده و به‌هم فشرده اسلام؛ شما گروه مهاجران، مردمى به شماره‌اى اندک هستيد و. . . 👀 من (عمر) خواستم در پاسخ او چيزى بگويم که ابوبکر آستينم را کشيد و گفت: خونسرد باش. ❗️پس خودش از جاى‌برخاست و به سخن پرداخت. به خدا قسم که او در سخن خويش هيچ نکته‌اى را که من مى‌خواستم بر زبان بياورم فرو گذار نکرد؛ يا همان را گفت، يا بهتر از آن‌را به زبان آورد. ☝️او گفت: اى‌گروه انصار، آنچه را از خوبى و امتيازات خود برشمرديد، بى‌گمان، اهل و برازنده آن هستيد. اما خلافت و فرمانروايى، تنها درخور قبليه قريش است، زيرا که آنها از لحاظ شرافت و حَسَب و نَسَب مشهورند و در ميان قبايل عرب ممتاز. اين‌است که من، به شما، يکى از دو تن را پيشنهاد مى‌کنم تا هر يک را که بخواهيد به خلافت انتخاب و با او بيعت‌کنيد. اين بگفت و دست من و ابوعبيده را گرفت و به آنان معرفى‌کرد. تنها اين سخن آخر او بود که از آن خوشم نيامد. 🔻در اين هنگام، يکى از انصار برخاست و گفت: "أَنا يُذَيلُها الُمحَکک وَ عُذيقْهَا المُرَحَّب. . . " يعنى من به‌منزله آن چوبى هستم که شتران پشت خود را با آن مى‌خارانند و درختى که به‌زير سايه‌اش پناه مى‌بردند. 🔻شما مهاجران براى خود فرمانروايى برگزينيد و ما هم براى خود زمامدارى انتخاب مى‌کنيم. 👀 در پى اين سخن، بگو مگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگى و اختلاف به شدّت ظاهر گرديد - من از اين موقعيت استفاده کردم و - به ابوبکر گفتم که دستت را دراز کن تا با تو بيعت‌کنم. او هم دستش را پيش آورد و من با او بيعت‌کردم. 🔻پس از اين‌که از کار بيعت با ابوبکر فراغت يافتم، به سوى سعد بن‌عباده هجوم برديم. . . . اگر کسى، بدون کسب نظر و مشورت با مسلمانان، با مردى به خلافت بيعت کند، نه از او پيروى کنيد و نه از بيعت گيرنده؛ که هر دو مستحقّ کشته شدند. 📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى ═✼@nahjolbalaqh✼═ ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه ✍ بر تاریخ
قسمت چهارم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ‌ ✍ماجرای سقیفه را شيخ ‌مفيد در کتاب جمَل چنين آورده‌است: 🔰در آن زمان، صحرانشينانِ عرب براى خريد خواروبار، به صورت قبيله‌اى، به شهر مى‌آمدند؛ چون صحرا ناامن بود و اگر تعداد کمى از آنان مى‌آمدند، بارشان را مى‌گرفتند و خودشان را مى‌کشتند. لذا افراد قبيله، همه با هم، براى خريد خواروبار حرکت مى‌کردند. 🔻مردان قبيله اسلم از صحرا به مدينه آمده‌ بودند تا آذوقه تهيه ‌کنند. در آن زمان که وارد مدينه شدند، بيعت با ابوبکر در سقيفه انجام شده ‌بود. عمر و بقيه به آنان گفتند: بياييد کمک کنيد براى خليفه پيامبر بيعت‌ بگيريم، آن وقت ما هم خواربار رايگان به شما مى‌دهيم. آنها خوشحال شدند. اول خودشان ريختند و بيعت کردند، و بعد جزو دار و دسته ابوبکر شدند؛ دامن‌هاى عربى خود را به کمر زدند و کوچه‌ هاى مدينه را پُر کردند. به‌هر جا مى‌رسيدند، در بازار، کوچه، و. . . ، هرکس را که مى‌ديدند براى بيعت با ابوبکر مى‌آوردند. بدين ترتيب، ابوبکر به کمک قبيله اسلم خليفه شد . 🔻و اما ياران ابوبکر دليل انتخاب ابوبکر را، براى انصار، اين چنين بيان‌کردند: چون پيامبر از قريش است، جانشين او هم بايد از قريش باشد (قانون عرب چنين بود). دليل ديگر اين‌که ابوبکر صحابى پيامبر و از سابقين در اسلام بوده‌است. ✍حضرت اميرعلیه السلام در اينجا فرمايشى دارد؛ مى‌فرمايد: "اِحْتَجوا بِالشَّجرهِ وَاضاعُوا الثَّمَرَه" يعنى به‌درخت نبوّت (که از قريش بوده) احتجاج کردند و ميوه آن‌ را (که پسر عمو و داماد پيامبر است) ناديده‌گرفتند. آنان حجت آوردند که از شجره پيامبرند؛ در حالى‌که ميوه اين شجره را، که بنى‌هاشم هستند، ناديده‌گرفتند. ارزش درخت خرما يا انگور، به شاخ و برگش نيست، به ميوه آن است. 👌و نيز حضرت اميرعلیه السلام درباره اين که گفتند ابوبکر صحابى پيامبر است، فرمود: اينها مى‌گويند که ابوبکر بايد جانشين پيامبر بشود چون صحابى اوست. اگر خلافت به صحابه بودن‌است، چگونه ‌است آن جا که صحبت و قرابت با هم جمع شده است نمى‌شود⁉️ (يعنى درباره على بن‌ابى‌طالب، که هم صحابى پيامبر بوده و هم پسر عموى آن‌حضرت.) 💠 🔻همه مى‌دانيم که علىعلیه السلام کودکى خردسال بود که پيامبرصلى الله عليه وآله او را از خانه پدرش ابوطالب به خانه خود آورد. ✍حضرت علىعلیه السلام، خود، در اين باره مى‌فرمايد: پيامبر غذا را مى‌جويد و نرم مى‌کرد و در دهانم مى‌گذاشت؛ بوى خوش بدنش را به مشامم مى‌رساند؛ در غار حراء آنگاه که اولين وحى بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد با پيامبر بودم. ✳️علىعلیه السلام، تا وقت وفاتِ پيامبر صلى الله عليه وآله هميشه و همه جا، با آن حضرت بود. سرِ پيامبرصلى الله عليه وآله بر سينه علىعلیه السلام بود که از دنيا رفت . 💥حضرت علىعلیه السلام هم‌ صحابى پيامبر بود و هم از ذَوى‌القُرباى آن حضرت و هميشه، چون سايه، به دنبال پيامبر بود. ✍پس از بيعت با ابوبکر در سقيفه، کسانى که با او بيعت کرده بودند وى را، چون دامادى که به حجله مى‌برند، شادى ‌کنان به مسجد پيامبر بردند. چون ابوبکر و پيروانش وارد مسجد شدند کار خلافت تثبيت شد. 🔻مسجد پيامبر دارالحکومه بود؛ محل بستنِ عَلَم، اعزام لشکر، ديدارهاى رسمى پيامبر و رسيدگى به‌اختلافات مسلمانان بود. در واقع همه کارهاى جامعه مسلمانان آن‌روز در مسجد النّبى انجام مى‌شد. 🔻منبر پيامبر نيز حکم راديو و تلويزيون امروز را داشت. کودتاگران، در آغاز هر انقلاب، کوشش مى‌کنند که راديو و تلويزيون و دارالحکومه را تصرّف کنند. اين سه را تصرف کنند دولت را تصرف کرده‌اند. ✍در روز سه‌شنبه، فرداى روزى که در سقيفه بنى‌ساعده با ابوبکر بيعت به‌عمل آمد، کودتاچيان ابوبکر را آوردند تا بر منبر رسول خداصلى الله عليه وآله نشست. عمر، پيش از آنکه او سخنى بگويد، برخاست و پس از حمد خداوند گفت: که سخن ديروزش انکار وفات رسول خداصلى الله عليه وآله نه بر اساس کتاب خدا و نه دستورى از پيامبرصلى الله عليه وآله بوده است؛ بلکه او چنان مى‌پنداشته که پيامبر شخصاًبه تدبير کارها خواهد پرداخت و حضرتش آخرين کسى است که از جهان مى‌رود! و در پايان سخن‌گفت: خداوند کتاب خود را، که دستمايه هدايت و راهنمايى پيامبرش نيز بوده، در ميان شما نهاده است. اگر به آن چنگ بزنيد، خداوند شما را هم به‌ همان راه که پيامبرش را هدايت فرمود راهنمايى خواهدکرد. 🔻اکنون، خداوند شما را بر زمامدارىِ بهترين‌تان، که يار و همدمِ غار رسول خدا صلى الله عليه وآله بود، هم‌رأى و هماهنگ کرده‌است. پس برخيزيد و با او بيعت کنيد. ❗️بدين‌ترتيب، عمومِ مردم، پس از بيعت بعضى از افراد در سقيفه، با ابوبکر بيعت کردند. 📚سقيفه/ مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه بر تاریخ
قسمت پنجم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍در صحيح بخارى آمده‌است: پس از آنکه گروهى در سقيفه بنى‌ساعده با ابوبکر بيعت کردند، بيعت عمومى با او، بر فراز منبر پيامبرخدا، به عمل آمد. 🔻انس بن‌مالک مى‌گويد: من در آن روز به‌گوش خود شنيدم که عمر، پى درپى به ابوبکر مى‌گفت که بر منبر بالا رود، تا اينکه سرانجام ابوبکر بر فراز منبر نشست و حاضران همه با او بيعت کردند.‌ 🔻آنگاه ابوبکر خطبه‌اى خواند و گفت: اى‌مردم، من از شما بهتر نيستم و زمام حکومت بر شما را به دست‌گرفتم. پس، اگر رفتارم را خوب و کارم را شايسته يافتيد مرا يارى‌دهيد و اگر بدى کردم و دچار لغزش وخطا شدم، مرا به راه‌آوريد . . . اينک برخيزيد و نمازتان را بخوانيد که خداي‌ تان رحمت کند. 🔻پس از آن، به‌امامت او، نماز جماعت گزاردند و سپس به خانه‌هاى خويش بازگشتند. ❗️ (مردم مدينه از روز دوشنبه تا شامگاه روز چهار‌شنبه، از کفن و دفن پيامبر خود بى‌خبر بودند!) 🔻در اين مدّت، نخست به سخنرانى‌هاى ايراد شده در سقيفه بنى‌ساعده و بعد بيعت گرفتن براى ابوبکر در کوچه‌هاى مدينه و سپس بيعت عمومى با او در مسجدالنّبى و آنگاه به سخنان عمر بن‌خطّاب و ابوبکر سرگرم بودند، تا که سرانجام ابوبکر به امامت نمازجماعت باايشان برخاست. 📚 سقيفه/ مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه بر تاریخ
قسمت ششم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍در این قسمت به نظر و داورى چند نفر از مهاجرین یا انصار در مورد خلافت ابوبکر می‌پردازیم: 🔔فضل بن‌عبّاس: بنى‌هاشم مشغول تجهيز پيکر پيامبرصلی الله علیه و آله بودند که خبر بيعت با ابوبکر به آنان رسيد. فضل بن‌عبّاس از خانه بيرون‌آمد و گفت: اى گروه قريش، با اغفال و پرده‌پوشى، خلافت از آن شما نمى‌شود. سزاوار خلافت ماييم نه شما؛ ما و صاحب ما على علیه السلام به خلافت سزاوارتر است از شما. 🔔 عتبه بن اَبى لَهَب: وى نيز، چون جريان بيعت با ابوبکر را شنيد، اين اشعار را سرود: 🔻من هرگز گمان نمى‌کردم که کار خلافت از خاندان هاشم و خصوصاً از ابوالحسن على عليه السّلام باز گرفته شود. زيرا ابوالحسن علیه السلام همان است که پيش از همه ايمان آورد و حُسن سابقه او را در اسلام کسى شک ‌ندارد. از همه مردم به علوم قرآن و سنّت پيامبر صلی الله علیه و آله داناتر است، و تنها کسى‌است که تا لحظات آخر عمرِ پيامبرصلی الله علیه و آله، همچنان، ملازم خدمتش بود، تا آنجا که کار غسل و کفن رسول خداصلی الله علیه و آله را نيز به يارى جبرئيل انجام داد. صفات حميده و فضائل معنوى ديگران را به تنهايى داراست، ولى ديگران از کمالات معنوى و مزاياى اخلاقى او بى بهره‌اند. 🔔 ابوسفيان: پيامبرصلی الله علیه و آله، ابوسفيان را براى انجام کارى به بيرون از مدينه فرستاد بود، لذا به هنگام وفات آن حضرت در مدينه نبود. هنگامى که باز مى‌گشت، در راه، به‌کسى از مدينه مى‌آمد برخورد. پرسيد: آيا محمّد مُرد؟ آن مرد پاسخ داد: آرى. پرسيد: جانشين او که شد؟ گفت: ابوبکر. ابو سفيان پرسيد: "فَماذا فَعَلَ المسُْتضَْعفَانِ عَلىُّ وَ العبّاسٌ؟" يعنى: پس، على و عبّاس، آن دو مستضعف، چه واکنشى از خود نشان دادند ؟ آن مرد گفت: خانه‌نشين هستند. ابوسفيان گفت: به خدا سوگند، اگر براى ايشان زنده بمانم، پايشان را بر فراز بلندى رسانم "لا رْفَعَنَّ مِنْ اَعْقابِهِما. " و اضافه کرد: "اِنّى اَرى غُبْرَه لا يطْفيها اِلاّ دَمٌ. " يعنى: من گرد و غبارى مى‌بينم که، جز بارش‌خون، چيزى آن را فرو ننشاند. پس چون وارد مدينه شد در کوچه‌هاى مدينه مى‌گشت و اين اشعار را مى‌خواند: 🔻اى بنى‌هاشم، راه طمع حکومت کردن را بر مردم ببنديد، به ويژه بر دو قبيله تَيم وعَدىّ (قبيله هاى ابوبکر و عمر). اين حکومت از آن شماست، از آن شما بوده، باز هم بايد به شما بازگردد. کسى لياقت زمامدارى را به جز ابوالحسن على علیه السلام ندارد. يعقوبى پس از اين دو بيت، دو بيت زير را هم روايت کرده‌است: 🔻اى ابوالحسن، با دستى کاردان و نيرومند، حکومت را قبضه‌کن؛ چه، تو بر آنچه اميد مى‌رود نيرومند و توانايى. و البتّه مردى که قصىّ پشتيبانِ اوست، حقِّ او پامال نشدنى نيست و تنها (اَخلافِ) قُصَىّ، مردمى از نسلِ غالب‌اند. 📌به روايت طبرى، ابو سفيان پيش آمد در حالى که مى گفت . . . اى فرزندان عبد‌مناف، ابوبکر را به کارهاى شما چه‌کار؟! على و عباس، آن دو ستمديده و خوار گشته، کيايند؟ سپس، به نزد حضرت على علیه السلام آمد و گفت: اى‌ابوالحسن، دستت را به گشا تا با تو بيعت کنم. على علیه السلام خوددارى نمود و قبول نکرد و فرمود: اگر چهل نفر مردان با عزم (يعنى کسانى که ايمان به وصايت او داشته‌باشند) داشتم، مقابله مى‌کردم، ولى ياور ندارم . ◾️معاويه، در نامه‌اى به محّمد بن‌ابوبکر، چنين نوشت: ما و پدرت (ابوبکر)، فضل و برترى فرزند ابوطالب را مى‌دانستيم و حق او را بر خود لازم مى‌شمرديم، پس، چون خداوند براى پيامبرش، که درود خداد بر او باد آنچه را که نزد خود بود اختيار کرد و وعده‌اى را که به وى داده بود وفا کرد و دعوتش را آشکار نمود و حجتش را روشن ساخت: روح او را به سوى خود برد، پدر تو و فاروقش عمر، اولين کسانى بودند که حقّ على را غصب کردند و با وى مخالفت نمودند. اين دو، دست اتفاق به يکديگر دادند؛ سپس على را به بيعت خود خواندند. چون على خوددارى کرد و استنکاف ورزيد، تصميم هايى ناروا گرفتند (مى‌خواستند على را بکشند) و انديشه‌هايى خطرناک درباره او نمودند تا در نتيجه على با آنان بيعت کرد و تسليم‌‌شان گرديد. 📚 سقيفه/ مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه بر تاریخ
قسمت هفتم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ 🔰ابوبکر شورايى متشکل از عمر بن‌الخَطّاب و ابوعبيده بن‌جرّاح و مُغيره بن‌شُعبه تشکيل داد تا تصميم بگيرند با کسانى که بيعت نکرده‌اند چه عکس العملی داشته باشند. 🔻شورا نظر داد : بهترين راه اين است که عبّاس را ببينيم و سهمى براى او و فرزندانش از حکومت قرار دهيم؛ بدين‌ترتيب، على شکست مى‌خورد و گرايش عبّاس به شما، حجتى به زيان على در دست شما خواهدبود. 🔻ابوبکر، به اتفاق اعضاى شوراى مذکور، شبانه. به‌خانه عبّاس رفتند. ابوبکر، حمد و ثناى خدا را به جاى آورد و گفت: خدا پيامبر را فرستاد که نبىّ و ولىّ مؤمنان بود، و در ميانشان بود تا که خدا آخرت را را براى او پسنديد؛ او هم، پس از خود، کسى را تعيين نکرد کارها را به خود مردم واگذارکرد. آنها هم مرا برگزيدند؛ و من از کسى جز خدا نمى‌ترسم که سستى در کار داشته‌باشم. آنها که با من بيعت نکرده‌اند با عموم مسلمانان مخالفت مى‌کنند و به شما پناه مى‌بردند. 🔻شما، يا با همه مردم همراه شويد و بيعت کنيد، يا اگر همراه نمى‌شويد کارى کنيد که آنها با ما نجنگند. (اين سخن ابوبکر، خود دليل آن است که همه اصحاب پيامبر بيعت نکرده‌بودند.) مى‌خواهيم از کار حکومت، سهمى هم به شما بدهيم که بعد از شما براى بازماندگانت نيز باشد، زيرا تو عموى پيامبرصلى الله عليه وآله هستى. مردم،گرچه، منزلت شما را ديدندکه عموى پيامبرید و منزلت على را هم ديدند، ولى اين امر را از شما گرداندند. (شما را نخواستند.) با اين حال، ما به ‌شما نصيب مى‌دهيم. 🔻بنى هاشم! آرام باشيد، که رسول خدا صلى الله عليه وآله از ما و شماست. (ما از قريشيم و رسول خداصلى الله عليه وآله هم از قريش است.) 🔻سپس عمر، با لحنى تهديد آميز چنين گفت: ما بدين خاطر به ‌نزد شما نيامديم که نيازمند شما بوديم؛ آمديم چون خوش نداشتيم، در کارى که مسلمانان بر آن اتفاق کرده‌اند، طعن و مخالفتى از طرف شما بشود و در نتيجه زيان و گرفتارى به شما و آنان برسد. پس مواظب رفتار خود باشيد. ✍آنگاه، عبّاس حمد و ثناى خدا را به جاى آورد و گفت: 🔻چنان که گفتى، خداوند، محمّدصلى الله عليه وآله را برانگيخت تا پيامبر باشد و براى مؤمنان يار و ياور. و خداوند، به برکت وجود پيامبرصلى الله عليه وآله ، براين امّت منّت گذارد تا آن که وى را به نزد خود خواند و براى او آنچه در نزد خويش داشت برگزيد؛ و کار مسلمانان را به خودشان واگذاشت تا حقّ را بيابند و براى خود برگزينند، نه آنکه، با گمراهى ناشى از هواى نفس، از حقّ جدا شوند و به جانب ديگر روند. 🔻اگر تو اين امر (حکومت) را به نام پيامبرصلى الله عليه وآله گرفته‌اى، پس در واقع حقّ ما را گرفته‌اى زيرا که خويشاوند پيامبريم و نسبت به او اولى از توييم . 🔻اگر آن را به اين سبب گرفته‌اى که از جمله مؤمنان به پيامبرى، ما هم از جمله مؤمنان بوديم. با اين‌حال، در کارى که تو در آن پيشقدم شدى، ما قدم نگذارديم و در آن مداخله نکرديم و پيوسته به‌کار تو معترضيم. و اگر به‌واسطه بيعت مؤمنان حکومت براى تو واجب شده و سزاوار آن گرديده‌اى، از آنجا که ما هم از مؤمنانيم و بدين کار رضايت نداده‌ايم و از آن کراهت داريم، اين حقّ براى تو واجب و ثابت نشده‌است. 🔻اين دو سخن تو، چه قدر از هم دورند: از يک طرف مى‌گويى که مردم با شما مخالفت کرده‌اند و در امر حکومت بر شما طعن زده‌اند و از طرف ديگر مى‌گويى که مردم تو را براى حکومت انتخاب کرده‌اند. 🔻و چه دور است اين‌نامى که به‌خودت داده‌اى خليفه رسولِ اللّه! (يعنى کسى که پيامبر او را به‌عنوان جانشين خود معين کرده‌است) از اين مطلب که مى‌گويى پيامبر کار مردم را به خودشان واگذار کرد تا هر که را که مى‌خواهند برگزينند و آنها هم تو را برگزيده‌اند.(چون، به‌اين ترتيب، تو خليفه پيامبر؛ منتخب مردمى نه منتخب پيامبر.) 🔻امّا درباره اين که‌گفتى (اگر با تو بيعت کنم) سهمى به من وامى‌گذارى: اگر آنچه را که مى‌دهى مال مؤمنان است و حق ايشان است، تو چنين حقّى ندارى. زيرا که تو نمى‌توانى حق ديگران را، از پيش خود، بذل و بخشش کنى و اگر حقّ ماست، بايد تمام آن را بدهى، جزئى از حق خود را نمى‌خواهيم که بخشى را بدهى و بخشى را ندهى. 🔻و امّا اين که گفتى پيامبر از ما و شماست؛ همانا پيامبرصلى الله عليه وآله از درختى‌است که ما شاخه‌هاى آن هستيم و شما همسايه آن هستيد. 🔻و امّا سخن تو اى عمر، که گفتى از مخالفت مردم با ما مى‌ترسى؛ پس، اين (مخالفت) امرى است که اوّل بار از جانب شما نسبت به ما سر زده‌است. پس از اين سخنان، ايشان برخاستند و از منزل عبّاس بيرون‌رفتند. 📚سقيفه/ مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه بر تاریخ
قسمت هشتم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍عمربن الخطّاب مى گويد: پس از اين‌که خداوند پيامبرش را به سوى خود فراخواند، گزارش‌ به ما رسيد که على و زبير و همراهان‌شان از ما بريده‌اند،و درمقام مخالفت با ما، در خانه فاطمه(س)گرد آمده‌اند. 🔻مورّخان، در شمار کسانى که از بيعت با ابوبکر سرباز زدند و همراه با علىعلیه السلام و زبير در خانه حضرت فاطمه(س) بست نشستند، اشخاص زير را نام برده‌اند: عبّاس بن‌عبدالمُطَّلب، سلمان فارسى، ابوذَرّ غِفارى، عَمّار بن‌ياسر، مِقداد بن‌أَسود، طَلحه بن‌عُبَيدالله و گروهى از بنى هاشم و مهاجران و انصار. 🔻این تحصن در کتاب‌هاى سيره، تاريخ، صحاح و مسانيد، ادب، کلام و شرح ريال و معاريف، به حد تواتر روايت شده‌است و ترديدى در صحّت آن نيست. ولى چون نويسندگان کتاب‌هاى مزبور خوش نداشتند ازاتفاقاتى که بين متحصّنان و حزب پيروز رخ داده‌است پرده بردارند، به جز آن مقدار که ناخودآگاه از قلمشان تراوش کرده‌است، چيزى به دست نداده‌اند. 🔻اکنون، نمونه‌اى از همين مقدار را که سخن بلاذُرى درباره اين رويداد مهّم تاريخى است مى‌آوريم. 👌هنگامى‌که على زير بار بيعت با ابوبکر نرفت، ابوبکر به عمر بن‌خطاب فرمان داد که او (على) را گر چه به‌زور، در محضر وى حاضر کند! عمر فرمان برد و در نتيجه بين او و على علیه السلام سخنانى رد و بدل شد تا اين که على به او گفت: شتر خلافت را خوب بدوش که نيم آن سهم تو خواهد بود! به خداى سوگند، جوش و خروشى که امروز براى حکومت ابوبکر مى‌زنى، فقط براى آن است که فردا تو را بر ديگران مقدّم دارد و خلافت را به تو بسپارد. ❗️مورّخان نام کسانى را که، بنا به فرمان ابوبکر به خانه فاطمه(س) حمله کردند، چنين آورده‌اند: عمر بن‌خطّاب، خالدبن‌وليد، عبدالرَّحمن بن‌عَوف، ثابت بن‌قَيس ابن‌شَمّاس، زياد بن‌لبيد، محمّد بن‌مَسْلَمَه، زيد بن‌ثابت، سَلَمَه بن‌سلامه ابن‌وَقش، سَلَمَه بن‌اَسْلَم، اُسَيدبن‌حُضَير... لعنه الله علیهم 📌چگونگى حمله و ورود اين اشخاص را به خانه فاطمه زهرا(س) و برخورد آنان را با متحصّنانِ در آنجا چنين آورده‌اند: 🔻بعد از اینکه خبر تحصن را به ابوبکر و عمر دادند ابوبکر به عمر دستور داد که به خانه فاطمه رود و آنان را از آنجا بيرون‌کند و اجتماعشان را پراکنده‌سازد و اگر مقاومت کردند با آنها بجنگيد. 🔻عمر، در اجراى فرمان ابوبکر، رو به خانه فاطمه(س) نهاد، در حالى که شعله‌اى از آتش در دست گرفته بود و تصميم داشت که، با آن، خانه را به آتش بکشد. ❗️چون فاطمه(س) به پشت در آمد، خطاب به عمر فرمود: اى پسر خطّاب! آمده‌اى خانه ما را آتش‌بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى، مگر اين که با امَّت همراه شويد (و با ابوبکر بيعت کنید) 📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه بر تاریخ
قسمت نهم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍بلاذرى درباره آتش زدن درب خانه حضرت چنين آورده‌است: 🔻ابوبکر، براى بيعت گرفتن از على علیه السلام در پى او فرستاد، ولى او بيعت نکرد. آن گاه عمر، با شعله آتش، به سوى خانه وى رهسپارگشت. در آستانه در، فاطمه(س) با او رو به رو شد و گفت: اى پسر خطّاب! آمده‌اى تا در خانه مرا آتش‌بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى. . . اين‌کار، دينى را که پدرت آورده تقويت مى‌کند. ✍در کنُزالعُمّال نيز چنين آمده‌است: عمر به حضرت زهرا(س) گفت: هيچ کس نزد پدرت محبوب‌تر از تو نبود، و لکن اين مرا منع‌نمى‌کند، چنان‌که اين گروه نزد تو جمع شوند، که فرمان دهم خانه را بر تو آتش‌زنند. 👈در کتاب الامامه و السياسه آمده است: عمرآمد و على علیه السلام و ديگر کسانى را که در خانه وى بودند صدا کرد که بيرون بيايند، ولى قبول نکردند. عمر گفت: قسم به خدايى که جانم در دست اوست، بيرون مى‌آئيد يا خانه را با هر که در آن هست آتش مى‌زنم. به عمر گفتند: فاطمه(س) در خانه است. گفت: باشد، خانه را آتش مى‌زنم. ✍حافظ ابراهيم، شاعر مصرى، با توجه به اين رويداد، چنين سروده است: عمر سخنى به على گفت که گوينده و شنونده آن، هر دو، بزرگوار و در خور تکريم‌اند. عمر گفت: اگر بيعت نکنى خانه را بر سرت آتش مى زنم و يک تن را زنده نمى گذارم، با اين که دختر مصطفى در آنجاست. اين سخن، در برابر پيشواى رزمندگان عدنان [يعنى قهرمان بزرگ قريش] و سرآمد آنان على بن‌ابى طالب)، از دهان کسى به جزعمر نمى‌توانست بيرون‌آيد. يعقوبى، در تاريخ خود، آورده‌است: آنها، به همراه گروهى، به خانه على حمله بردند. . . در اين گير و دار، شمشير على شکست و مهاجمان جرأت و جسارت ورود به خانه على را پيدا کردند و وارد آنجا شدند. ✍طبرى نيز، در تاريخ خود مى نويسد: عمر به خانه على رو آورد، در حالى که طلحه و زبير و گروهى از مهاجران در آنجا متحصن بودند. زبير (پسر عمه على)، با شمشير کشيده، به مقابله او شتافت، ولى پايش لغزيد و شمشير از دستش بر زمين افتاد. پس مهاجمان حمله بردند و او را دستگير کردند. پس اين شبهه که امروزه مطرح مى‌کنند که خانه‌هاى زمان پيامبر در نداشته است که عمر دِر خانه حضرت زهرا(س) را آتش بزند صحيح‌نيست. با توجه به آنچه از کتاب هاى معتبر مکتب خلفا نقل شد و بنا به اعتراف خود خلفا، از جمله عمر و ابوبکر، آنها در خانه حضرت زهرا(س) را آتش زدند و به زور وارد آن شدند. به دو دليل ما در اينجا اشاره مى‌کنيم: ۱) ابوبکر در بستر مرگ گفت: من بر هيچ چيز دنيا متأثر و اندوهناک نيستم مگر به سه کار که کرده‌ام و اى کاش که آن کارها را نکرده‌بودم. . . اى کاش هرگز در خانه فاطمه را نگشوده بودم، گر چه براى جنگ و ستيز با من آن را بسته بودند. (يعقوبى سخن ابوبکر را در اين‌باره، در تاريخ خود، آورده است) ۲) دليل دوم، سخن عمر بن‌خطّاب به اميرالمؤمنين على علیه السلام است، در کنْزالعُمّال آمده است: ". . . اَنْ اَمَرْتُهُم اَنْ يحرِقُوا عَليک البابَ. " يعنى دستورشان مى‌دادم درِ خانه‌ات را آتش بزنند. اين عبارت براى اثبات مدّعا کافى است. داستان سوزاندن در خانه حضرت زهرا(س) به قدرى مشهور بوده‌است که، پس از گذشت سال‌ها از اين ماجرا، وقتى عبداللّه بن‌زبير در مکه بر بنى‌هاشم سخت گرفت تا به حکومت و فرمانروايى وى گردن نهند، چون ايشان زير بار نرفتند و با او بيعت نکردند، دستور داد تا که آنان را در درّه کوهى حبس کردند و هيزم فراوانى در برابر درّه روى هم انباشدند تا همه آنان را به آتش بسوزانند. عُروه، برادر عبداللّه بن‌زبير، در توجيه عمل برادرش، به کار عُمر، در آتش کشيدن خانه فاطمه(س) در داستان بيعت ابوبکر، استناد کرد و گفت: برادرم اين کار را کرد فقط براى جلوگيرى از اختلاف مسلمانان و نابودى وحدت کلمه آنان، و مى‌خواست که همه، با گردن نهادن به طاعتِ وى، به کلمه‌اى واحده بدل شوند؛ همچنان‌که پيش از او نيز عمر بن‌الخطّاب همين‌کار را با بنى‌هاشم کرد، هنگامى که از بيعت سرباز زدند: او نيز هيزم حاضر کرد تا آنان را در خانه به آتش‌کشد. 📚 سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه بر تاریخ
قسمت دهم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍ ابوبکرجوهرى نقل کرده‌است که علىعلیه السلام، در آن هنگام که ناخواسته به مسجد برده مى‌شد تا با ابوبکر بيعت کند مى‌فرمود: ✨اَنَا عَبْدُاللهِ وَ اَخُو رَسُولِ الله صافی الله علیه و آله. يعنى: من بنده خدا و برادر پيامبرم✨ . سرانجام، آن حضرت را به نزد ابوبکر بردند و به او پيشنهاد کردند که با وى بيعت کند. 💠آن حضرت در پاسخشان فرمود: من به حکومت و فرمانروايى از شما سزاوارترم. پس، با شما بيعت نمى‌کنم؛ اين شماييد که بايد با من بيعت کنيد. شما اين حکومت را، به استناد خويشاوندي‌تان با پيامبر، از انصار گرفتيد؛ آنان هم زمام حکومت را، به آن دليل، در اختيار شما نهادند. من نيز همان دليل شما در برابر انصار را براى خودتان مى‌آورم. پس، اگر از هواىِ نفس‌تان پيروى نمى‌کنيد و از خدا مى‌ترسيد، درباره ما (اهل بيت) به انصاف رفتار کنيد و حقّ ما را در حکومت و زمامدارى همان طور که انصار به شما حق دادند به رسميت بشناسيد؛ و اگر نه، و بال اين ستم، که دانسته بر ما روا داشته‌ايد، گريبانگيرتان خواهد شد.💠 🔻عمر گفت: آزاد نمى‌شوى مگر اين که بيعت کنى. 💥علىعلیه السلام پاسخ داد: "اى عمر، شيرى را مى‌دوشى که نيمى از آن سهم تو خواهد بود. اساس حکومت او (ابوبکر) را امروز محکم گردان تا فردابه تو بسپارد. به خدا قسم، نه سخن تو را مى‌پذيرم نه از او پيروى مى‌کنم. "💠 👈ابوبکر نيز گفت: اگر با من بيعت نکنى، تو را به آن مجبور نمى‌کنم. ابوعبيده جرّاح نيز چنين ادامه داد: اى ابوالحسن، تو جوانى و اينان پيرمردانى از خويشاوندان قريشى تو. تو، نه تجربه ايشان را دارى و نه آشنايى و تسلّط آنان را بر امور. من ابوبکر را، براى به عهده گرفتن امرى چنين مهمّ، از تو تواناتر و بردبارتر و واردتر مى‌بينم. پس، تو هم با او موافقت کن و کار حکومت را به او واگذار، که اگر بمانى و عمرى دراز يابى، براى احراز اين مقام، هم از نظر فضل و هم از لحاظ خويشاونديت با رسول خداصلی الله علیه وآله و هم از جهت پيشقدمى‌ات در اسلام و کوشش هايت در راه استوارى دين، از همگان شايسته تر خواهى‌بود. 💥علىعلیه السلام گفت: اى‌گروه مهاجران، خداى را در نظر گيريد و حکومت و فرمانروايى را از خانه محمّدصلی الله علیه وآله به خانه‌ها و قبيله‌هاى خود مَبريد و خانواده‌اش را از مقام منزلتى که در ميان مردم دارند بر کنار مداريد و حقّش را پايمال نکنيد. به خدا سوگند اى‌مهاجران، ما اهل‌بيت پيامبرصلی الله علیه وآله - مادام که در ميان ما خواننده قرآن و دانا به امور دين و آشنا به سِنّت پيامبر و آگاه به امور رعيت وجود داشته باشد - براى به دست گرفتن زمام امور اين امّت از شما سزاوارتريم. به خدا سوگند که همه اين نشانه‌ها در ما جمع است. پس، از هواى نفستان پيروى مى‌کنيد که قدم به قدم از مسير حق دورتر خواهيد شد. 🔻بشير بن‌سعد، با شنيدن سخنان امام علیه السلام، رو به آن حضرت کرد و گفت: اگر انصار، پيش از آنکه با ابوبکر بيعت کنند، اين سخنان را از تو شنيده بودند، در پذيرش حکومت و فرمانروايى تو، حتى دو نفرشان هم با يکديگر اختلاف نمى‌کردند؛ اما چه مى‌توان کرد که آنان با ابوبکر بيعت کرده‌اند و کار از کار گذشته‌است! ❗️بارى، علىعلیه السلام در آن وقت بيعت نکرد و به خانه خود بازگشت 🔰همچنين ابوبکر جوهرى نقل کرده‌است: چون فاطمه(س) ديد که با علىعلیه السلام و زبير چه کردند، بر درِ حجره خود ايستاد و رو به ابوبکر کرد و گفت: ✨"اى‌ابوبکر، چه زود در مقام نيرنگ با خانواده پيامبر خداصلی الله علیه وآله برآمدي به خدا قسم که تا زنده‌ام با عُمَر سخن نخواهم‌گفت. "✨ در روايت ديگر آمده است: ❗️فاطمه (س)، در حالى که به شدت مى‌گريست، از خانه بيرون آمده، مردم را پس مى‌زد و از خانه دورشان مى‌کرد. ✍يعقوبى نيز، در تاريخ خود، مى‌نويسد: فاطمه(س) از خانه اش بيرون آمد و، خطاب به مهاجمانى که آن را اشغال کرده بودند، ✨گفت: از خانه‌ام بيرون مى‌رويد، يا که، به خدا قسم، سرم را برهنه مى‌کنم و به خدا شکايت مى‌برم.✨ با شنيدن اين تهديد، مهاجمان و ديگرانى که در خانه بودند بيرون رفتند و آنجا را ترک کردند. ✍مسعودى نيز، در تاريخ خود مى نويسد: چون کار بيعت با ابوبکر در سقيفه به پايان رسيد و روز سه شنبه، در مسجد، با وى تيديد بيعت شد، على علیه السلام از خانه بيرون آمد و رو به ابوبکر کرد و گفت: 💠"کارهاى ما مسلمانان را تباه کردى و هيچ مشورتى نکردى و حقّ ما را ناديده گرفتى. " 💠 🔻ابوبکر پاسخ داد: آرى، درست است، اما من از بروز فتنه و آشوب مى ترسيدم 📚 سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه بر تاریخ
قسمت یازدهم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍يعقوبى مى‌گويد: گروهى دور علىعلیه السلام را گرفتند و خواستند تا با او بيعت‌کنند. حضرت علىعلیه السلام به آنان فرمود: ✨"فردا صبح، با سرهاى تراشيده، همين جا حاضر شويد. " ✨ اما، چون صبح شد، از آن عده، بجز سه نفر، کسى حاضر نشد. از آن پس، علىعلیه السلام، شب هنگام، فاطمه(س) را بر چهارپايى مى‌نشاند و به درِ خانه‌هاى انصار مى‌برد و از آنان مى‌خواست تا وى را در باز پس‌گرفتن حقّش يارى دهند. فاطمه(س) نيز آنان را به يارى علىعلیه السلام مى‌خواند. امّا، انصار در پاسخ ايشان مى‌گفتند: اى دختر پيامبر، ما با ابوبکر بيعت کرده‌ايم و کار از کار گذشته‌است. اگر پسر عمويت، براى به دست گرفتن زمام خلافت، بر ابوبکر پيشى گرفته‌بود، البتّه ما ابوبکر را نمى‌پذيرفتيم. علىعلیه السلام در پاسخ آنان فرمود: ✨ "اَفَکنْتُ أتْرُک رَسُولَ اللهِ صَلَّى الله عليه وآله مَيتاً فى بَيتِه لَمْ اُيِهِّرْهُ وَ أخْرُيُ اِلَى النّاس اُنازِ عُهُم فى سُلطانِه ؟" يعنى: آيا (انتظار داشتيد) من پیکر پيامبر خدا صلی الله علیه وآله را، بدون غسل و کفن، در خانه‌اش رها مى‌کردم و براى به‌دست گرفتن حکومت او با مردم درگير مى‌شدم؟!✨ فاطمه(س) نيز اضافه کرد: ✨ "ابوالحسن آنچه را که شايسته‌بوده انجام داده‌است، ولى مردم کارى کرده‌اند که، سال‌ها بعد، خدا به حسابشان خواهد رسيد و باید جوابگوى آن باشند. "✨ 🔰معاويه، در نامه‌اى که براى علىعلیه السلام فرستاده بود، به همين موضوع اشاره دارد، آن‌جا که مى‌نويسد: 🔻ديروز را به خاطر مى‌آورم که پرده نشين خانه‌ات (فاطمه زهرا(س)) را شبانه بر چهارپايى مى‌نشاندى و دست حسن و حسين را در دست مى‌گرفتى، در وقتى که با ابوبکر صدّيق بيعت شده‌بود. و هيچ يک از اهل بدر و پيشگامان اسلام را از دست ننهادى، مگر که به يارى خود فرا خواندى. با همسرت بر در خانه شان مى‌رفتى و دو فرزندت را سند و برهان ارائه مى‌کردى و آنان را در برابر صحابى پيامبر (ابوبکر) به يارى خود مى‌خواندى. ولى، در آخر، بجز چهار يا پنج نفر، کسى دعوتت را اجابت نکرد. زيرا، به جان خودم سوگند، اگر حق با تو بود، بى‌شک به تو روى مى‌آوردند و دعوتت را اجابت مى‌کردند؛ اما، تو ادّعايى داشتى بيجا و باطل و سخنى مى‌گفتى که کسى باور نداشت و قصد انجام کارى داشتى که ناشدنى بود. هر چند فراموشکار باشم، سخنت را به ابوسفيان - که تو را تحريک به قيام مى‌کرد - فراموش نکرده‌ام، که گفتى: اگر چهل مرد با عزم و ثابت قدم مى‌يافتم، عليه آنان قيام مى‌کردم. ✍روشنگرى پيامبرصلی الله علیه وآله پيامبرصلی الله علیه وآله، براى هدايت مسلمانان پس از خود، برنامه ريزي دقيقی فرمود که بهتر از آن نمى‌شد. يکى از موارد اين برنامه ريزى، داستان نزول آيه تطهير است و در اين باره اُمِّ سَلَمَه چنين روايت کرده‌است: 📌روزى پيامبرصلی الله علیه وآله در خانه ما بود که آثار رحمت الهى را دريافت. فرمود: ✨ "اهل بيت مرا بگوييد بيايند. " ✨ پرسيدم: اهل بيت شما کيانند؟ فرمود: "☀️على، ☀️فاطمه، ☀️حسن و ☀️حسين. " آن گاه که ايشان آمدند، پيامبرصلی الله علیه وآله حسن و حسين را روى دو زانوى خود و على و فاطمه را در جلو و پشت سر خود نشاند، سپس کساء يمانى را از روى تخت برداشت و بر سر خود و آنان گسترد و فرمود: ✨"بار اِلها، اينان اهل بيت من هستند. " ✨ در اين هنگام، اين آيه نازل شد: ⚡️ (إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْکمُ الرِّيْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَکمْ تَطْهِيراً ).⚡️ 📚 (احزاب/: ٣٣) 💠جز اين نيست که خداوند اراده کرده که رجس (= گناه، زشتى، بدى، پليدى) را از شما اهل بيت دور کند و شما را، به نهايت، پاک گرداند. (امّ سلمه مى‌گويد: ) عرض کردم: يا رَسولَ الله، آيا من از اهل بيت شما نيستم؟ فرمود: تو بانوى خوبى هستى، ولى از اهل بيت من نيستى؛ از زوجات پيامبرى. پيامبرصلی الله علیه وآله، بعد از نزول اين آيه، روزى پنج بار، به هنگام هر نماز، به در خانه على علیه السلام و فاطمه(س) که در مسجد باز مى‌شد مى‌آمد و دست بر در مى‌گذاشت مى‌فرمود: 🌷 "السَّلامُ عَليکمْ يا اَهلَ البَيتِ. "🌷 و سپس، آيه مذکور را تلاوت مى‌فرمود و بعد، آنان را به نماز جماعت مى‌خواند و مى‌فرمود: "الصَّلاه الصّلاه. " چون در خانه فاطمه(س) در مسجد پيامبرصلی الله علیه وآله باز مى‌شد، تمام صحابه اين عمل پيامبر صلی الله علیه وآله را با اين خانه و اهل آن، روزى پنج بار، مى‌ديدند، آن عمل پيامبر صلی الله علیه وآله باعث روشنگرى شد، ولى زشتى کار بعضى از اصحاب پيامبر و صحابه را با اين خانه و اهلش ديديم. 📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكری ┅═✼@nahjolbalaqhe✼═┅ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه بر تاریخ
قسمت دوازدهم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ 🔔وصّيتِ ابوبکر و خلافتِ عمر ✍ابوبکر در جمادى الثّاني سال ١٣هجرى بيمار شد. در بستر مرگ، عثمان را خواست تا وصيت‌نامه خود را بنويسد. ابوبکر گفت: "بنويس: بَسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. اين وصيت ابوبکر بن‌أَبى‌ قُحافَه است به مسلمانان. " 🔻بعد از اين جمله، از شدّت‌بيمارى بيهوش شد. عثمان وصيت‌نامه را اين چنين تمام‌کرد: "من عمر بن‌خطّاب را به جانشينى خود و خلافت بر شما برگزيدم و در اين راه خيرخواهى شما فروگذارى نکردم. " در اين‌هنگام، ابوبکر چشم گشود و به عثمان گفت: بخوان ببينم چه نوشته‌اى. عثمان نيز آنچه را نوشته بود براى ابوبکر خواند. ابوبکر، با شنيدن مطالبِ نوشته عثمان، گفت: با آنچه نوشته‌اى موافقم. خدايت از اسلام و مسلمانان پاداش خير دهد. آنگاه همان نوشته راامضاء کرد. ✍طبرى در تتمه اين ماجرا مى‌نويسد: عمر، درحالى که چوبى از سَعْفِ درخت‌خرما در دست داشت، در ميان مردم در مسجد پيامبرصلی الله علی وآله نشسته بود. شُدَيد، آزاد کرده ابوبکر، که فرمان ولايت‌عهدى عمر را در دست داشت، در آن جمع حاضر شد. عمر رو به مردم کرد و گفت: اى مردم، به سخنان و سفارش خليفه رسول‌خدا گوش دهيد و از فرمانش اطاعت‌کنيد؛ او مى‌گويد من در خيرخواهى شما کوتاهى نکرده‌ام. ❗️در ماجراى وفات‌پيامبرصلی الله علی وآله، زمانى‌که حضرتش صلی الله علی وآله فرمود: "آتونى بِدَواتٍ وَ قِرطاسٍ اَکتُبْ لَکمْ کتاباً لن تَضِلُّوا بعدَهُ" گفتند: بيمارى بر پيامبر غالب شده‌است. عمر گفت: "حَسْبُنا کتابُ اللّهِ. " بعضى خواستند بروند و قلم و دوات بياورند. يک تن از حاضرين گفت: "اِنَّ الرَّجلَ لَيهْجر. ": اين مرد هذيان مى‌گويد! (العیاذبالله) وگوينده جز عمر چه کس‌ديگری می‌توانست باشد چه قدر فرق مى‌کند رفتار و سخنان عمر در هنگام وصيت نوشتن پيامبر اکرم صلی الله علی وآله قبل از وفات آن حضرت و رفتار و سخنان او درباره وصيت‌نامه ابوبکر که در حال بيهوشى‌اش نوشته شده‌بود❗️❗️ 🔔وضع حکومت در زمان عمر ✍حکومت عمر، سياست حکومت‌عربى بود و در مدينه، که پايتخت‌اسلام بود، منع کرده‌بود که غيرعرب ساکن شود. تنها به دو نفر غيرعرب اجازه ماندن در مدينه را داده‌بود: 🔻يکى هُرمُزان پادشاهِ سابق شوش وشوشترکه مسلمان شده بود و براى عمر نقشه‌هاى جنگى در فتح شهرهاى ايران مى‌کشيد، 🔻و ديگرى اَبُولُؤلُؤَه که غلامِ مُغِيره بن‌شُعبَه بود. او کارگرى ماهر بود و نقّاشى و آهنگرى و نجارى رابه خوبى انجام مى‌داد. مغيره از عمر خواست که اجازه بدهد ابولؤلؤه در مدينه ساکن شود و عمر هم اجازه‌داد. 👌بارى، تعصّب عربى تا اين حد بوده‌است. در پايتختِ اسلام کسى از غير عرب اجازه ماندن نداشت. همچنين،عمر منع کرده‌بود که غير عرب از عرب دختر بگيرد، يا عربِ غيرِ فريش از قريش دختر بگيرد. ❗️بدين‌گونه، عمر جامعه اسلامى را جامعه‌اى طبقاتى کرد. ✍ در مُؤَطَّأ مالک آمده‌است که عمر حکم کرده‌بود (و حکم عمر، از نظر مردم، حکمِ شرع بود) اگر مرد عرب از عجم (غير عرب) زن گرفت و بچه‌اى از اين ازدواج به‌دنيا آمد، چنانچه آن بچه در بلاد عرب به دنيا بيايد از پدرش ارث مى‌برد و اگر در سرزمين غير عرب به‌دنيا بيايد از پدرش ارث نمى‌برد!. 🔻حکومتِ عمر، با اهداف و فرهنگ حکومتِ عربىِ قريشى بود؛ هيچ والى و امير لشکرى از غير قريش تعيين نمى‌کرد. البته يک استثنا داشت و آن اين بود که در ميان فاميل‌هاى قريش، به هيچ يك از بنى‌هاشم حکم ولايت نمى‌داد. 📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه بر تاریخ
قسمت سیزدهم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍ روزى عمر به ابن‌عبّاس گفت: چه شد که قريش نگذاشتند شما (بنى‌هاشم) به حکومت برسيد؟ ابن‌عبّاس گفت: نمى‌دانم. عمر گفت: من مى‌دانم؛ قريش از حکومت شما بر خود کراهت‌داشتند. ابن‌عبّاس گفت: چرا؟ ما براى آنها خير بوديم (اين سخن را از آن رو گفت که پيامبرصلی الله علیه وآله از بنى‌هاشم بود). عمر گفت: کراهت داشتند که پيامبرى و خلافت در شما جمع شود و بر قريش گردن فرازى کنيد. شايد بگوييد کار ابوبکر بود؛ نه، به‌خدا قسم، ابوبکر خردمندانه‌ترين کارى که به‌نظرش رسيدکرد. ✍قبلاً بيان کرديم که سياست آنها اين بود که مى‌گفتند: حکومت را در قبايل قريش بگردانيد تا همه را فراگيرد. راست گفتند. آنگاه که خلافت را از خاندان پيامبرصلی الله علیه و آله بيرون کردند قبيله تَيم را، قبيله عَدّى را، بنى اميه را فراگرفت. ✍عمر گفت: قريش براى خود چنين کارى را پسنديد و کارش درست و موفّق بود. ابن عبّاس مى‌گويد گفتم: اگر غضب نمى‌کنى، سخن مى‌گويم وگرنه ساکت مى‌مانم. عمر گفت: سخن بگو. گفتم: اين که گفتى قريش خليفه را برگزيد و موفّق بود، اگر قريش آن‌کس را اختيار مى‌کرد که خدا اختيار کرده بود (يعنى على علیه السلام را) موفّق بود. امّا اين که گفتى قريش کراهت داشت که خلافت و نبوّت در ما جمع بشود، همانا خداوند عزوجل در قرآن قومى را که کراهت داشتند وصف کرد، آن جا که فرمود: ✨"ذَلِک بِاَنَّهُم کرِهُوا ما اَنْزَلَ اللّهُ فَاَحْبَطَ اَعمالَهُم"✨ (محمّد ٩): آنها از آنچه خدا در قرآن نازل کرده‌است کراهت‌داشتند (که تعيين وصّى بعد از پيامبر باشد)؛ خداوند هم اعمالشان را تباه کرد. 👈عمر گفت: سخنانى از تو به من مى‌رسيد و نمى‌خواستم قبول کنم که از تو سر زده‌است، مبادا که منزلتِ تو نزد من زائل شود. ابن عبّاس گفت: اگر حرفِ حقّ زده‌باشم، قاعده‌اش اين نيست که مقام من نزد تو از بين برود، و چنانچه آن سخن را نگفته باشم و دروغ به تو رسيده‌باشد، من کسى هستم که مى‌تواند از آنچه که به دروغ به او نسبت داده‌باشند دفاع کند. عمر گفت: به من خبر رسيده است که گفته‌اى "خلافت رااز ما، از راهِ ظلم و حسد، دورکردند. " ابن‌عبّاس گفت: ظلم کردن بر ما را که هر دانا و نادانى دريافته است. امّا اين که مى‌گويى که من گفته‌ام حسادت کردند؛ ابليس هم بر آدم حسد برد و ما هم فرزندان آدم هستيم. عمر گفت: دور است دل‌هاى شما بنى‌هاشم؛ چيزى در آن نيست مگر حسدى که از قلب شما بيرون نمى‌رود و کينه و غشى که زائل نمى‌شود و هميشه خواهدماند. ابن‌عبّاس گفت: يا اميرالمؤمنين، آرام باش. گفتى بنى‌هاشم اين چنين‌اند. پيامبر از بنى‌هاشم است و خدا فرموده‌است: ✨(اِنَّما يريدُ اللّهُ لِيذْهِبَ عَنکمُ الرِّجسَ اَهْلَ البَيتِ وَ يطَهِّرَکمْ تَطهيرا.✨ (احزاب٣٣) عمر گفت: دور شو از من ابن‌عبّاس. ابن‌عبّاس گفت: باشد از تو دور مى‌شوم؛ و برخاست تا برود. عمر شرم کرد و گفت: ابن‌عبّاس سرجايت بنشين. به‌خدا قسم، من حق تو را مراعات مى‌کنم و آنچه تو را مسرور مى‌کند من هم آن را مى‌خواهم و دوست مى‌دارم. ابن عبّاس گفت: من بر تو و هر مسلمانى حق دارم؛ هر که حق مرا حفظ کند به خوش‌بختى خود رسيده‌است و هرکه آن را گم‌کند بدبخت شده‌است. عمر ديگر نتوانست تحمل کند، بلند شد و رفت. 🔻روايت ديگر چنين‌است که عمر در پى ابن‌عبّاس فرستاد و چون آمد به او گفت: والىِ حِمْص شخص خوبى‌بود و از دنيا رفت. برآنم که تو را به آنجا بفرستم، ولى بيم دارم. ابن عبّاس گفت: چرا؟ گفت: مى‌ترسم که مرگم برسد و تو در آنجا باشى(که مرکزسپاه است) و مردم رابعد از من به سوى خودتان ( بنى هاشم) بخوانيد. مردم نبايد به سوى شما بيايند؛ از اين (نگرانى) مى‌خواهم راحت بشوم. ابن عبّاس گفت: بهتراست کسى را والى کنى که خيالت از او راحت باشد. ❗️آرى، سياست کلّى حکومت در زمان عمر اين بود که حکومت، عربى و قرشى باشد و بنى‌هاشم هم از حکومت دور باشند. 🔻آنگاه که عمر به سمت شام رفت، معاويه به‌استقبال او آمد با شُکوهِ دستگاه ‌کسروى. عمر، چون موکب عظيم او را از دور ديد، گفت: اين کسراى‌عرب است. و چون به نزديک او رسيد، بدو گفت: اين وضع توست و مى‌شنوم که نيازمندان در قصر تو معطّل مى‌مانند؛ چرا چنين مى‌کنى؟ معاويه عذرخواهى‌کرد و گفت: ما در بلادى هستيم که جاسوسانِ دشمن (روميان) در آن بسيارند؛ پس، ضرورت دارد که شکوهِ سلطنت خويش را آشکار کنيم تا از ما بهراسند. 📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه بر تاریخ
قسمت چهاردهم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ 🔔اعترافات عمر، شورا و بيعتِ عثمان ✍درسالى که عمر به‌حج رفته بود، عَمّارِياسر در مِنى به دوستانش گفت: بيعتِ با ابوبکر لغزشى ناگهانى‌بود که شد؛ اگر عمر بميرد ما با على علیه السلام بيعت مى‌کنيم. اين خبر، هنگامى در مِنى به عمر رسيد که مى‌خواست به سوى مدينه حرکت‌کند . 🔻اولين جمعه که در مسجد پيامبرصلی الله علیه و آله در مدينه بر منبر رفت، خطبه‌اى مفصّل خواند و در آخر آن گفت که بيعت باابوبکر لغزشى ناگهانى‌بود که شد و خدا شرَّش را از مسلمانان دورکرد؛ بعد از اين بايد بيعت (با خليفه) با مشورت‌باشد و اگر کسى بدون مشورت با کسى بيعت‌کند، بايد هر دو کشته‌شوند. 🔻در آن زمان که ابولؤلؤه به شکم عمر خنجر زد و چون به او آب دادند آب از جاى زخم بيرون زد و معلوم شد که روده‌هايش پاره‌شده و خواهد‌مُرد، به او گفتند: بعد از خود کسى را تعيين‌کن . ❗️گفت: اگر ابوعبيده جرّاح زنده‌بود او راجانشين خود مى‌کردم؛ و اگر خدا دليل آن را از من مى‌پرسيد، در جواب مى‌گفتم که پيامبرت مى‌گفت که او امين امّت است! و اگر سالم، آزاد کرده ابوحُذَيفَه، زنده بود، بى‌شک او را به جاى خود برمى‌گزيدم؛ و اگر خدا مرا بازخواست مى‌کرد، مى‌گفتم که از پيامبرت شنيدم که مى‌گفت: سالم آنقدر خدا را دوست دارد که اگر از خدا هم نمى‌ترسيد او را نافرمانى نمى‌کرد. به او گفتند: اى‌امير، در هر صورت، يکى را به‌جانشينى خود تعيين‌کن. جواب داد: تصميم‌داشتم که مردى را به حکومت و فرمانروايى شما برگزينم که بى‌گمان شما را به سوى حق و عدالت راهبر مى‌بود (اشاره است به علىعلیه السلام)، اما نخواستم کار شما، در حال حيات و بعد از مرگ، بر دوش من باشد! ✍ بلاذرى، در انساب الاشراف، مى‌گويد: در روزى که عمر زخم برداشت، گفت تا على علیه السلام و عثمان و طلحه و زبير و عبدالرّحمن بن‌عوف و سعد ابن‌ابى و قّاص حاضر شوند. آن گاه،جز با على علیه السلام و عثمان با ديگرى سخن نگفت. 🔻به علىعلیه السلام گفت: اى‌على، شايد اين گروه (اهل شورا) حق خويشاوندى‌ات را با پيام پیامبر صلی الله علیه و آله و اين که داماد او بوده‌اى و ميزان دانش و فقهى را که خداوند به تو ارزانى داشته‌است در نظر بگيرند و تو را به حکومت خويش انتخاب کنند؛ در آن صورت، خدا را فراموش مکن! آنگاه رو به عثمان کرد وگفت: 🔻اى عثمان، شايد آنان داماد پيامبر صلی الله علیه وآله، بودن و سالمندى‌ات را رعايت کنند (و تو را به خلافت برگزينند). پس، اگر به حکومت رسيدى، از خدا بترس و آل ابومُعَيط را برگردن مردم سوارمکن. 👈سپس دستور داد تا صُهَيب را حاضر کنند و چون آمد به او گفت: تو به مدّت سه روز با مردم نماز مى‌گزارى و اينان نيز در خانه‌اى جمع مى‌شوند و در کار تعيين خليفه شور مى‌کنند. پس اگر به خلافت يک نفر از بين خودشان همرأى شدند، هر کس را که مخالفت کند گردن بزن و چون آن گروه از مجلس عمر بيرون شدند، عمر گفت: اگر مردم اَجلَح (اشاره به امیرالمومنین علیه‌السلام)را به خلافت انتخاب‌کنند، آنان را به راه‌است هدايت خواهد‌کرد. ✍بلاذرى، در انساب‌الاشراف، از قول واقِدِى مى‌نويسد: عمر درباره جانشين خود از اطرافيان پرسيد که چه کسى را انتخاب کند. به او گفتند: نظرت درباره عثمان چيست؟ گفت: اگر او را انتخاب‌کنم، آل ابومُعَيط (بنى اميه) را برگردنِ مردم سوار مى کند! گفتند: زبير چطور است؟ گفت: او در حالت‌خشنودى مؤمن است، و در هنگام خشم کافر دل! گفتند: طلحه چه؟ گفت: او مردى است متکبّر و خودپسند که بينى‌اش رو به بالاست و نشيمن‌گاهش در آب گفتند: سعد بن‌ابى وقّاص چطور؟ گفت: فرماندهى‌اش بر سوارکاران جنگى حرف ندارد، اما اداره يک آبادى هم برايش زياد و سنگين است. پرسيدند: درباره عبدالرّحمن بن‌عوف چه مى‌گويى؟ جواب داد: او همين که بتواند به خانواده‌اش برسد کافى‌است! ✍بلاذرى، در جاى ديگر، مى‌نويسد: چون عمر بن‌خطاب زخم برداشت، صُهَيب، آزاد کرده عبد‌الله بن‌جدْعان، را فرمان‌داد که سران مهاجر و انصار را در مجلس او حاضر کنند. چون آنان بر وى وارد شدند، گفت: من کارِ خلافت و حکومت شما را در ميان شش نفر از مهاجران نخستين، که هنگام وفات پيامبرصلی الله علیه وآله، مورد رضاى آن حضرت بوده‌اند، به شورا نهاده‌ام تا يک تن را از ميان خود به پيشوايى شما و امّت ‌برگزينند. 🔻آنگاه يک ‌يک اعضاى شورا را نام برد و سپس رو به ابوطَلْحَه زَيد بن‌سَهل خَزْرَجى کرد و گفت: پنجاه نفر از انصار را انتخاب‌کن تا تو را همراه‌باشند، و چون من درگذشتم اين چند نفر را وادار تا ظرف سه روز، نه بيشتر، يک نفر را از بينِ خود به پيشوايى خويش و امت انتخاب‌کنند. سپس صهيب را فرمان داد تا هنگامى که پيشوايى انتخاب نکرده‌اند با مردم نماز بگزارد. 📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه بر تاریخ
قسمت پانزدهم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍در آن هنگام طلحه بن‌عبيد الله حضور نداشت و در مِلک خود در سُراه بود. عمر گفت: اگر ظرف اين سه روز طلحه حاضر شد که شد، وگرنه منتظر او نشويد و به جدّ در انتخابِ خليفه برآييد و با آن‌کس که بر او اتفاق نظر حاصل‌کرديد بيعت کنيد و هر کس با رأى شما مخالفت‌کرد گردنش را بزنيد. 🔻عمر اعضاى شورا را فرمان داد تا مدت سه روز براى انتخاب خليفه به مشورت بنشينند. اگر دو نفر با خلافت مردى و دو نفر ديگر با خلافت مردى ديگر موافقت‌کردند بار ديگر به رايزنى بپردازند و مشورت از سر گيرند. اما اگر چهار نفر با يکى موافقت کردند و يک تن مخالف‌بود، تابعِ رأى آن چهار نفر باشند. و چنانچه آراء سه به سه در آمد، رأى آن دسته را بپذيرند که عبدالرّحمن بن‌عوف در آن است، زيرا دين و صَلاح عبدالرّحمن قابل اطمينان و رأيش براى مسلمانان مورد قبول و اعتماد است.❗️ ✍متّقى هندى نيز، در کنزالعّمال، از محمّد بن‌جبير از پدرش روايت کرده‌است که عمر گفت: اگر عبد الرحمن بن‌عوف يک‌دستش را، به‌عنوان بيعت، به دست ديگرش بزند فرمانش را اطاعت کنيد و با او بيعت‌نماييد 🔻از اين مطالب چنين بر مى‌آيد که عُمر، صدورِ حکمِ خلافت را، بنابر سياستى، به دست عبدالرّحمن بن‌عوف نهاد و او را از امتيازى خاص برخوردار کرد تا در تعيين خليفه از آن بهره‌گيرد. و معلوم مى‌شود که با عبدالرّحمن بن‌عوف قرارى داشته که تبعيتِ از سيره و رفتار شيخَين را در شرايط قبول خلافت بگنجاند و از پيش مى‌دانسته که امام علىعلیه السلام از اين که عمل به‌رفتار شيخين در رديف عمل به کتاب خدا و سنّت پيامبرصلی الله علیه و آله قرار گيرد خوددارى خواهدکرد، ولى عثمان آن را مى‌پذيرد و در نتيجه به خلافت مى‌رس. بنابراين، از پيش، حکم عدم انتخاب علىعلیه السلام را صادر کرده‌بود. 🔻دليل اين سخن، علاوه بر آنچه در پيش آورديم، مطلبى است که ابن‌سعد، در طبقات، از قول سعيد‌بن عاص (اموى) آورده‌است که: سعيد بن‌عاص از عمر خواست که مقدارى بر مساحت زمين خانه‌اش بيفزايد تا آن را وسعت‌بدهد. خليفه به او نويد مى‌دهد که، پس از اداى نماز روز بعد صبح، خواسته‌اش را برآورده‌خواهد کرد. عمر به وعده وفا کرد و صبحگاهان با سعيد رفت و. . . (سعيد خود مى‌گويد:) خليفه با پاهايش خط‌کشيد و بر وسعت خانه‌ام افزود. امّا من گفتم: اى امیر، بيشتر بده، که مرا اهل‌بيت، از کوچک و بزرگ، زياد شده‌است. عمر گفت: فعلاً همين اندازه تو را کافى‌است و اين راز را نگهدار که پس از من کسى‌ به‌خلافت می‌ر‍‌سد که جانبِ خويشاوندى‌ات را رعايت خواهد‌کرد و نيازت را برآورده خواهد‌ساخت! 🔻سعيد مى‌گويد: آنگاهى که دوران خلافت عمر به سر آمد و عثمان از شوراى عمر، مقام خلافت را به دست‌آورد. او، از همان ابتداى کار، رضاى خاطر مرا جلب کرد و خواسته‌ام را به شايستگى برآورده ساخت. . . از اين گفت و گو چنين بر مى‌آيد که منشور خلافت عثمان در دوران حيات‌عمر و به دست او به امضا رسيده و قطعيت يافته‌بود و تعيين شوراى شش نفرى تنها پوششى‌بود که در زير آن بيطرفىِ دستگاه خلافت در انتخاب خليفه بعدى به نحوى مردم پسند و مقبول جلوه‌گر شود. 🔻گذشته ازاين، نقشه تحريک افراد براى ترور و از ميان برداشتن امام علیه السلام نيز مطلب مهمِّ ديگرى‌است که باز ابن‌سعد، در طبقات، ازقول همين سعيد ابن‌عاص، آورده‌است. او مى‌نويسد: 🔻روزى عمر بن‌خطّاب به سعيد بن‌عاص گفت: چرا تو از من فاصله مى‌گيرى و روى گردان هستى؟ شايد گمان مى‌کنى من پدرت را کشته‌ام. من پدرِ تو را نکشته‌ام؛ پدرت را على بن‌ابى طالب کشته‌است. ⁉️آيا با اين سخن، عمر سعى نداشت که سعيد را به گرفتن انتقام از کشنده‌ پدرش، على بن ابى‌طالب علیه‌السلام، تحريک ‌کند؟ 📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى 🖍ادامه دارد .... ═✼@nahjolbalaqhe✼═ 🖥 کانال علی(ع) راز نهج البلاغه بر تاریخ