#قسمت_دوم🌹
قدرى آرام گرفتى ، چشمهاى اشك آلودت را به پيامبر دوختى ، لب برچيدى و گفتى : ((خواب ديدم ! خواب پريشان ديدم .
ديدم كه طوفان به پا شده است . طوفانى كه دنيا را تيره و تاريك كرده است . طوفانى كه مرا و همه چيز را به اين سو و آن سو پرت مى كند. طوفانى كه خانه ها را از جا مى كند و كوهها را متلاشى مى كند، طوفانى كه چشم به بنيان هستى دارد.
ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختى كهنسال افتاد و دلم به سويش پركشيد. خودم را سخت به آن چسباندم تا مگر از تهاجم طوفان در امان بمانم . طوفان شدت گرفت و آن درخت را هم ريشه كن كرد و من ميان زمين و آسمان معلق ماندم . به شاخه اى محكم آويختم . باد آن شاخه را شكست . به شاخه اى ديگر متوسل شدم . آن شاخه هم در هجوم بيرحم باد دوام نياورد.
من ماندم و دو شاخه به هم متصل . دو دست را به آن دو شاخه آويختم و سخت به آن هر دو دل بستم . آن دو شاخه نيز با فاصله اى كوتاه از هم شكست و من حيران و وحشتزده و سرگردان از خواب پريدم …))
كلام تو به اينجا كه رسيد، بغض پيامبر تركيد.😭
حالا او گريه مى كرد و تو مبهوت و متحير نگاهش مى كردى .😳
بر دلت گذشت تعبير اين خواب مگر چيست كه …🤔
پيامبر، سؤ ال نپرسيده تو را در ميان گريه پاسخ گفت :
آن درخت كهنسال ، جد توست عزيز دلم كه به زودى تندباد اجل او را از پاى در مى آورد و تو ريسمان عاطفه ات را به شاخسار درخت مادرت فاطمه مى بندى و پس از مادر، دل به پدر، آن شاخه ديگر خوش مى كنى و پس از پدر، دل به دو برادر مى سپارى كه آن دو نيز در پى هم ، ترك اين جهان مى گويند و تو را با يك دنيا مصيبت و غربت ، تنها مى گذارند.
#سید_مهدی_شجاعی
◇| @nahno_samedon |◇